بازگشت

خلاصه جريان غديرـ


در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع , با شكوه هر چه تمامتر درحضور پيامبر(ص ) به پايان رسيد.
نـه تـنـها مردم مدينه در اين سفر پيامبر(ص ) را همراهى مى كردند بلكه ,مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(ص ) بودند.
آفـتـاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد, اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير, همه چيز را آسـان مـى كـرد, ظـهر نزديك شده بود, كم كم سرزمين جحفه وسپس بيابانهاى خشك و سوزان ((غديرخم )) از دور نمايان مى شد.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود, و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت , ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص ) به همراهان داده شد.
مـؤذن پـيـامـبر(ص ) با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد, مردم بسرعت آماده نماز مـى شدند, اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند,قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند. نماز ظهر تمام شد, مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه باخود حمل مى كردند پـنـاهنده شوند, ولى پيامبر(ص ) به آنها اطلاع داد كه همه بايدبراى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضـمـن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند كسانى كه از پيامبر(ص ) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.
لـذا مـنـبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر(ص ) بر فراز آن قرار گرفت ونخست حمد و سـپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد, سپس مردم رامخاطب ساخت و چنين فرمود: ((مـن بـه هـمـيـن زودى دعـوت خدا را اجابت كرده , ازميان شما مى روم , من مسؤولم , شما هم مسؤوليد, شما در باره من چگونه شهادت مى دهيد))؟.
مـردم صـدا بـلـنـد كردند و گفتند: نشهد انك قد بلغت ونصحت وجهدت فجزاك اللّه خيرا: ((ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرطخيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ,خداوند تو را جزاى خير دهد)).
سـپـس فرمود: ((آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روزرستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد))؟!.
همه گفتند: ((آرى ! گواهى مى دهيم )) فرمود: خداوندا ! گواه باش )) !.
بـار ديـگـر فـرمـود: اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد؟ گفتند: آرى , و بدنبال آن , سكوت سراسر بيابان را فراگرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شدپيامبر(ص ) فرمود: اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟.
يكى از ميان جمعيت صدا زد, كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه ؟!.
پـيـامبر(ص ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر, كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سـوى ديگرش در دست شماست , دست از دامن آن برنداريد تاگمراه نشويد, و اما دومين يادگار گـرانـقـدر مـن خـانـدان مـنـند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جـدانشوند, تا در بهشت به من بپيوندند, از اين دوپيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
نـاگهان مردم ديدند پيامبر(ص ) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند وهمين كه چشمش به على (ع ) افتاد, خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد, آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على (ع ) است , در اينجا صداى پيامبر(ص ) رساتر و بلندترشد و فرمود: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم : ((چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟ !)).
گـفتند: خدا و پيامبر(ص ) داناترند, پيامبر(ص ) گفت : خدا, مولى و رهبر من است , و من مولى و رهـبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود: فـمـن كنت مولاه فعلى مولاه : ((هر كس من مولا ورهبر او هستم على مولا و رهبر اوست )) و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى ازراويان حديث , چهار بار تكرار كرد.
و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احـبـه وابـغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وادر الحق معه حيث دار: ((خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان اورا دشمن بدار, محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد, و مـبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد, يارانش را يارى كن , و آنها را كه ترك ياريش كنند, از يارى خويش محروم ساز, و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن )).
سـپـس فـرمود: الا فليبلغ الشاهد الغائب : ((آگاه باشيد, همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند)).
خطبه پيامبر(ص ) به پايان رسيد, عرق از سر و روى پيامبر(ص ) و على (ع ) و مردم فرو مى ريخت , و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدانازل شد و اين آيه را بر پيامبر(ص ) خواند: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ((امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شـما تمام كردم , پيامبر(ص )فرمود: اللّه اكبر, اللّه اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة ورضى الرب بـرسالتى والولاية لعلي من بعدى : ((خداوند بزرگ است , خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خـود را كـامـل و نعمت خود را بر ما تمام كرد, و از نبوت و رسالت من وولايت على (ع ) پس از من راضى و خشنود گشت )).
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على (ع ) اين موقعيت راتبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند, ابوبكر و عمر بودند, كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبـان جارى ساختند: بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت وامسيت مولاى ومولا كل مؤمن ومؤمنة : ((آفـريـن بـر تـو باد, آفرين بر تو باد,اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى )).
اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است .
آيـه 68ـ شـان نزول : نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر(ص ) آمدند,نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست ؟.
پيغمبر(ص ) جواب مثبت داد:.
آنـهـا گـفـتـند: ما هم تورات را قبول داريم , ولى به غير آن ايمان نداريم (درحقيقت تورات قدر مـشـترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم !).
آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير: اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود ونصارى ) اشاره مى كند و مـى گـويـد: ((بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيدداشت مگر آن زمانى كه تورات و انـجـيـل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد)) (قل ي اهل الكتاب لستم على شى حتى تقيمواالتورية والا نجيل وم انزل اليكم من ربكم ).
زيـرا ايـن كـتـابها همه از يك مبد صادر شده , و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى , كاملترين و جامع ترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است .
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده , مى گويد: ((بسيارى از آنهانه تنها از اين آيات پـنـد نـمـى گـيـرنـد و هـدايت نمى شوند بلكه به خاطر روح لجاجت برطغيان و كفرشان افزوده مى شود)) (وليزيدن كثيرا منهم م انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا).
و در پـايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف , دلدارى مى دهدو مى گويد: ((از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش )) (فلا تاس على القوم الكافرين ).
زيـرا زيـان آن مـتوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمى رساند ! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد, مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند, و اصول تعليمات انبيا و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پاندارند, هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا, و نـه در زنـدگـى فـردى واجتماعى نخواهند داشت , و هميشه زبون و زيردست وشكست خورده خواهندبود.
(آيه 69)ـ در اين آيه موضوع فوق را مورد تاكيد قرار داده , مى گويد: ((تمام اقوام و ملتها و پيروان هـمه مذاهب بدون استثنا اعم از مسلمانان و يهوديان وصابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خـواهند بود, و از آينده خود وحشتى و ازگذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند)) (ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون والنصارى من آمن باللّه واليوم الاخر وعمل صالحا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون ).
ايـن آيـه پـاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى دانند و ميل دارند ميان دستورات انبيا تبعيض قائل شوند, و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند.
(آيـه 70)ـ در سـوره بـقـره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است , در اين آيه بار ديگر اين پيمان رايادآورى كرده مى فرمايد: ((ما پيمان (عمل بـه آنـچه نازل كرديم ) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان , به سوى آنان فرستاديم )) (لقد اخذنا ميثاق بنى اسرآئيل وارسلن اليهم رسلا ).
سـپس اضافه مى كند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند, بلكه ((هر زمان پيامبرى دستورى بر خـلاف تـمـايـلات و هوى و هوسهاى آنها مى آورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مى زدند) جـمعى را تكذيب مى كردند و جمعى را كه باتكذيب نمى توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مى رساندند)) (كلما جهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا وفريقا يقتلون ).
(آيه 71)ـ در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان وجنايات كرده مى فرمايد: ((بـا ايـن حـال آنـها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت )) (وحسبوا الا تكون فتنة ).
و هـمـانـطور كه در آيات ديگر تصريح شده , خود را يك نژاد برتر مى پنداشتندو به عنوان فرزندان خـدا از خود ياد مى كردند ! سرانجام اين غرور خطرناك و خودبرتربينى همانند پرده اى بر چشم و گـوش آنـهـا افـتـاد و به خاطر آن ((از ديدن آيات خدانابينا و از شنيدن كلمات حق , كر شدند)) !(فعموا وصموا).
امـا بـه هـنـگامى كه نمونه هايى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوم اعمال خودرا مشاهده كردند, پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند ((خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت )) (ثم تاب اللّه عليهم ).
ولـى ايـن بـيـدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى وپشت پا زدن به حق و عـدالـت شروع شد, و ديگر بار پرده هاى غفلت كه از آثارفرورفتن در گناه است بر چشم و گوش آنـهـا افـكـنـده شد ((و باز از ديدن آيات حق نابيناو از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت , بسيارى از آنها را فراگرفت )) (ثم عمواوصموا كثير منهم ).
و در پايان آيه , با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: ((خداوند هيچ گاه ازاعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مى دهند مى بيند)) (واللّه بصير بمايعملون ).
(آيـه 72)ـ در تـعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود, در آيات قبل , گذشت ,اين آيه و آيات بـعـد, از انـحـرافات مسيحيان سخن مى گويدS( نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساله ((الوهيت مسيح )) بحث كرده مى گويد: ((بطورمسلم آنها كه گفته اند خدا همان مسيح بن مريم است , كافر شدند)) (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ).
در حـالـى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت : ((خداوند يگانه اى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست )) (وقال المسيح يا بنى اسرآئيل اعبدوااللّه ربى وربكم ).
و نيز مسيح براى تاكيد اين مطلب و رفع هرگونه ابهام و اشتباه اضافه كرد:((هركس شريكى براى خـدا قـرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه اوآتش است )) (انه من يشرك باللّه فقد حرم اللّه عليه الجنة وماويه النار).
و نـيز براى تاكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يكنوع ظلم آشكاراست به آنها گفت : ((بـراى سـتـمـگـران و ظالمان هيچ گونه يار و ياورى وجود نخواهدداشت )) (وما للظالمين من انصار).
آنـچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (ع ) روى مساله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلايل عظمت قرآن محسوب مى شود.
(آيـه 73)ـ بـايد توجه داشت كه آنچه در آيه قبل آمد مساله غلو و وحدت مسيح با خدا بود, ولى در ايـن آيـه اشـاره بـه مـسـالـه ((تعدد خدايان )) از نظر مسيحيان يعنى ((تثليث در توحيد)) كرده مـى گـويـد: ((آنـهـا كـه گـفته اند خداوند سومين اقنوم ازاقانيم سه گانه است بطورمسلم كافر شده اند)) (لقد كفر الذين قلوا ان اللّه ثالث ثلثة ).
قـرآن بطور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: ((هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست )) (وما من اله الا اله واحد).
و دگـر بـار بـا لـحـن شديد و مؤكد به آنها اخطار مى كند كه ((اگر دست از اين عقيده بر ندارند عـذاب دردنـاكـى در انـتـظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهدبود)) (وان لم ينتهوا عما يقولون لـيمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ).
(آيـه 74)ـ در ايـن آيـه از آنـها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفرآميز توبه كنندتا خداوند آنها را مـشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: ((آيا بعد از اين همه , آنها به سوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است )) ؟ (افلا يتوبون الى اللّه ويستغفرونه واللّه غفور رحيم ).
(آيـه 75)ـ در ايـن آيـه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد مسيحيان به الوهيت مسيح را ابـطـال مـى كند, نخست مى گويد: ((چه تفاوتى در ميان مسيح وساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد, مسيح پسر مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند)) (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا در باره سايرپيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟.
سپس براى تاييد اين سخن مى گويد: ((مادر او, زن بسيار راستگويى بود))(وامه صديقة ).
اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كندچگونه مى تواند خدا باشد؟.
و دوم ايـن كـه اگـر مـادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسيررسالت مسيح با او هـمـاهـنـگ بـود و از رسـالتش پشتيبانى مى كرد, و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را هـمـچـون يـك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسمه او تا سر حد پرستش خضوع مى كنند, عبادت كرد.
بـعـد بـه يـكـى ديگر از دلايل نفى ربوبيت مسيح اشاره كرده , مى گويد: ((او ومادرش هر دو غذا مى خوردند)) (كانا ياكلان الطعام ).
و در پـايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يك طرف و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلايل آشـكار از طرف ديگر كرده , مى گويد: ((بنگر چگونه دلايل رابه روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق باز گردانده مى شوند)) (انظر كيف نبين لهم الا يات ثم انظر انى يؤفكون ).
(آيه 76)ـ در اين آيه براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح خود سر تا پا نـيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تاچه رسد به اين كه مالك سود و زيان شـمـا بـاشد ((بگو: آيا چيزى را پرستش مى كنيدكه نه مالك زيان شماست , و نه مالك سود شما)) (قل اتعبدون من دون اللّه مالايملك لكم ضرا ولا نفعا).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتارشدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.
و در پـايـان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما رانمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست ((خداوند هم شنواست و هم دانا)) (واللّه هوالسميع العليم ).
(آيـه 77)ـ در ايـن آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمـيـنـه غـلـو در باره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنهادعوت كند كه از اين راه رسما باز گـردنـد و مـى گـويد: ((بگو: اى اهل كتاب ! در دين خود, غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد)) (قل ي اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم غير الحق ).
الـبـتـه غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب ((يااهل الكتاب )) شامل آنها نيز مـى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه در باره عزير پيغمبر خدا مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند.
و از آنـجـا كـه سـرچشمه غلو غالبا پيروى از هوى و هوس گمراهان است , براى تكميل اين سخن مـى گويد: ((از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند وبسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مـسـتقيم منحرف گشتند, پيروى نكنيد)) (ولاتتبعوا اهوا قوم قد ضلوا من قبل واضلوا كثيرا وضلوا عن سوا السبيل ).
ايـن جمله اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو در باره مسيح (ع ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجودنداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هـندى و مانند آنها به آيين مسيح پيوستند,چيزى از بقاياى آيين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند.
(آيـه 78)ـ در ايـن آيه و دو آيه بعد براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جـلـوگـيـرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد:((كافران از بنى اسرائيل بر زبان داوود و عـيـسـى بـن مـريم , لعن شدند و اين دو پيامبربزرگ از خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد)) (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود وعيسى ابن مريم ).
آيـه فوق اشاره به اين است كه بودن جز نژاد بنى اسرائيل و يا جز اتباع مسيح , مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهدشد, بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كرده اند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: ((اين اعلام تنفر وبيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند)) (ذلك بما عصوا وكانوايعتدون ).
(آيه 79)ـ به علاوه آنها به هيچ وجه مسؤوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و ((يكديگر را از كار خـلاف نهى نمى كردند, و حتى جمعى از نيكان آنها باسكوت و سازشكارى , افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند)) (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ).
و به اين ترتيب ((برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود)) (لبئس ما كانوايفعلون ).
(آيـه 80)ـ در ايـن آيه به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ,مى گويد: ((بسيارى از آنان را مى بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مى ريزند))(ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا).
بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود, بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افـكـار غـلـط بـود, و لذا در آخر آيه مى فرمايد: ((چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند, اعـمـالى كه نتيجه آن , خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند)) (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط اللّه عليهم وفى العذاب هم خالدون ).
(آيـه 81)ـ اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مى دهد كه ((اگر راستى ايـمـان بـه خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتندهيچ گاه تن به دوستى بيگانگان و دشـمـنـان خـدا در نـمـى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند)) (ولو كانوا يؤمنون باللّه والنبى وم انزل اليه مااتخذوهم اولي).
ولـى مـتاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند ((و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده , راه فسق را پيش گرفته اند)) (ولكن كثيرا منهم فاسقون ).
آيه 82 ـ شان نزول :.