بازگشت

محتواي سوره


گـفـتـه مـى شود اين سوره شصت و نهمين سوره اى است كه در مكه بر پيامبرنازل گرديد, و از روايات اهل بيت (ع ) استفاده مى شود كه تمام آياتش يكجا نازل شده است و هدف اساسى اين سوره , همانند ساير سوره هاى مكى , دعوت به اصول سه گانه ((توحيد)), ((نبوت )) و ((معاد)) است , ولى بيش از همه روى مساله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى دور مى زند.
دقت در آيات اين سوره مى تواند روح نفاق و پراكندگى را از ميان مسلمانان برچيند, و گوشها را شنوا, و چشمها را بينا و دلها را دانا سازد.
بـه خـاطـر همين موضوع است كه در رواياتى كه پيرامون فضيلت اين سوره وارد شده مى خوانيم : ((سوره انعام را هفتاد هزار فرشته , به هنگام نزول بدرقه كردند,و كسى كه آن را بخواند (و در پرتو آن روح و جانش از سرچشمه توحيد سيراب گردد) تمام آن فرشتگان براى او آمرزش مى طلبند))! .
ولـى عـجيب اين است كه بعضى از اين سوره , تنها به خواندن الفاظ آن قناعت مى كنند, و جلسات عـريض و طويلى براى ((ختم انعام )) و حل مشكلات شخصى وخصوصى خود با تشريفات ويژه اى تـشـكـيـل مـى دهـند كه به نام جلسات ختم انعام ناميده مى شود, مسلما اگر در اين جلسات به مـحـتـواى سـوره دقـت شود, نه تنهامشكلات شخصى , بلكه مشكلات عمومى مسلمانان نيز حل خـواهـد شـد, امـاافـسـوس كه بسيارى از مردم به قرآن به عنوان يك سلسله ((اوراد)) كه داراى خـواص مرموز و ناشناخته است مى نگرند و جز به خواندن الفاظ آن نمى انديشند, در حالى كه قرآن سراسر درس است و مكتب , برنامه است و بيدارى , رسالت است و آگاهى .
(آيـه 1)ـ اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است نخست ازطريق آفرينش عالم كبير (آسـمـان و زمـين ) و نظامات آنها, و سپس از طريق آفرينش ((عالم صغير يعنى انسان )), مردم را مـتـوجه اصل توحيد مى سازد, مى گويد: ((حمد وسپاس براى خدايى است كه آسمانها و زمين را آفـريـد)) (الـحمدللّه الذى خلق السموات والا رض ) ((خداوندى كه مبد نور و ظلمت (و بر خلاف عقيده دوگانه پرستان ) آفريننده همه چيز است )) (وجعل الظلمات والنور).
((امـا مـشـركان و كافران به جاى اين كه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزندبراى پروردگار خود شريك و شبيه مى سازند)) (ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ).
كلمه ((ثم )) بيانگر اين حقيقت است كه در آغاز, توحيد به عنوان يك اصل فطرى و عقيده عمومى و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحراف از اين اصل فطرى به وجود آمده .
(آيـه 2)ـ و در ايـن آيـه توجه به عالم صغير يعنى انسان مى دهد و در اين موردبه شگفت انگيزترين مـساله يعنى , آفرينش او از خاك و گل اشاره كرده و مى فرمايد:((اوست خدايى كه شما را از گل آفريد)) (هو الذى خلقكم من طين ).
از آنـجـا كـه آفرينش انسان نخستين از خاك و گل بوده , درست است كه به مانيز چنين خطابى بشود.
سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مى گويد: ((پس از آن مدتى رامقرر ساخت كه در اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند)) (ثم قضى اجلا ).
سپس براى تكميل اين بحث مى گويد: ((اجل مسمى در نزد خداست ))(واجل مسمى عنده ).
و بـعـد مى گويد: ((شما افراد مشرك (در باره آفريننده اى كه انسان را از اين اصل بى ارزش , يعنى گـل آفـريـده و از ايـن مـراحـل حـيرت انگيز و حيرت زا گذرانده است )شك و ترديد به خود راه مى دهيد)) (ثم انتم تمترون ).
مـوجـودات بـى ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده , يا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد.
در ايـن كـه مـنـظـور از ((اجـل مسمى )) و ((اجلا)) در آيه چيست ؟ آنچه از آيات قرآن و روايات اهـل بـيـت (ع ) اسـتـفـاده مـى شـود اين است كه ((اجل )) به تنهايى به معنى عمر و وقت و مدت غيرحتمى , و ((اجل مسمى )) به معنى عمر و مدت حتمى است ,و به عبارت ديگر ((اجل مسمى )) مـرگ طـبـيـعى و ((اجل )) مرگ زودرس است ولى به هرحال هر دو اجل از ناحيه خداوند تعيين مى شود.
(آيـه 3)ـ در اين آيه براى پاسخ گفتن به كسانى كه براى هر دسته اى ازموجودات خدايى قائلند و مـى گـويـنـد خـداى بـاران , خـداى جـنگ , خداى صلح ,خداى آسمان و مانند آن ((38)) چنين مـى گويد: ((اوست خداوندى كه بر تمام آسمانهاو زمين حكومت مى كند)) (وهواللّه فى السموات وفى الا رض ).
بـديـهى است كسى كه در همه جا حكومت مى كند و تدبير همه چيز به دست او است و در همه جا حـضـور دارد, تـمـام اسـرار و نـهـانـهـا را مـى دانـد, و لـذا در جـمـلـه بـعدمى گويد: ((چنين پـروردگـارى پـنـهان وآشكار شمارا مى داند ونيز ازآنچه انجام مى دهيدو به دست مى آوريد باخبر است )) (يعلم سركم وجهركم ويعلم ما تكسبون ).
(آيـه 4)ـ گـفـتـيم در سوره انعام روى سخن بيشتر با مشركان است , و قرآن به انواع وسائل براى بـيـدارى و آگـاهـى آنـها متوسل مى شود, در اين آيه به روح لجاجت وبى اعتنايى وتكبر مشركان دربـرابـر حـق ونـشانه هاى خدا اشاره كرده , مى گويد: ((آنهاچنان لجوج و بى اعتنا هستند كه هر نـشـانـه اى از نـشانه هاى پروردگار را مى بينند, فوراازآن روى برمى گردانند)) (وماتاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنهامعرضين ).
ايـن روحيه منحصر به دوران جاهليت و مشركان عرب نبوده , الان هم بسيارى را مى بينيم كه در يـك عـمـر شـصـت ساله حتى , زحمت يك ساعت تحقيق وجستجو در باره خدا و مذهب به خود نمى دهند, سهل است اگر كتاب و نوشته اى در اين زمينه به دست آنها بيفتد به آن نگاه نمى كنند, و اگـر كسى با آنها در اين باره سخن گويد, گوش فرا نمى دهند, اينها جاهلان لجوج و بى خبرى هستند كه ممكن است گاهى در كسوت دانشمند ظاهر شوند!.
(آيـه 5)ـ سپس به نتيجه اين عمل آنها اشاره كرده , و مى گويد: ((نتيجه اين شد كه آنها حق را به هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند)) (فقد كذبوا بالحق لما جئهم ).
در حـالـى كه اگر در آيات و نشانه هاى پروردگارت دقت مى نمودند, حق را به خوبى مى ديدند و مى شناختند و باور مى كردند.
((و نتيجه اين تكذيب را به زودى دريافت خواهند داشت , و خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنها مى رسد)) (فسوف ياتيهم انبؤا ما كانوا به يستهزؤن ).
در دو آيـه فـوق در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد مى گردد, نـخـسـت مـرحـله اعراض و روى گردانيدن , سپس مرحله تكذيب وبعدا مرحله استهزا و مسخره كردن حقايق و آيات خدا.
(آيه 6).