بازگشت

آنها كه دين حق را به بازي گرفته اند


ايـن آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى كند و به پيامبر(ص ) دستورمى دهد ((از كسانى كه ديـن و آيـيـن خـود را بـه شـوخـى گـرفـتـه اند و يك مشت بازى وسرگرمى را به حساب دين مـى گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرورساخته , اعراض كن و آنها را به حال خود واگذار)) (وذر الذين اتخذوا دينهم لعباولهوا وغرتهم الحيوة الدنيا).
در حـقـيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آيين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يـك مـشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيه تر است گذارده اند, ايـن چـنـين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذادستور مى دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن .
سـپـس بـه پـيـامبر(ص ) دستور مى دهد كه ((به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا مى رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار ازچنگال آن ندارد)) (وذكر به ان تـبـسـل نـفـس بما كسبت ) ((و در آن روز جز خدا نه حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده اى )) (ليس لها من دون اللّه ولى ولا شفيع ).
كـار آنـهـا در آن روز بـه قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه ((هـرگـونـه غـرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و ) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد)) (وان تعدل كل عدل لايؤخذ منها) چرا كه ((آنها گرفتار اعمال خويش شده اند)) (اولئك الذين ابسلوا بماكسبوا) نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان , زمان توبه است به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.
سپس به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده , مى گويد: ((نوشابه اى دارند از آب داغ و سـوزان بـه هـمـراه عـذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق وحقيقت )) (لهم شراب من حميم وعذاب اليم بما كانوا يكفرون ).
آنها از درون به وسيله آب سوزان مى سوزند و از برون به وسيله آتش !.
(آيه 71)ـ اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفرو بت پرستى داشتند به پـيامبر(ص ) دستور مى دهد كه با يك دليل دندانشكن به آنهاپاسخ بده و ((بگو: آيا شما مى گوييد مـا چـيـزى را شـريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان اوبترسيم )) ؟ ! (قل اندعوا من دون اللّه مالا ينفعنا ولا يضرنا).
ايـن جـمـلـه در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دوسرچشمه ناشى مـى شـود, يـا به خاطر جلب منفعت است و يا به خاطر دفع ضررS(سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مى زند و مى گويد: ((اگر ما به سوى بت پرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در راه شـرك گـام نـهـيـم به عقب باز گردانده شده ايم )) اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات مى باشد(ونرد على اعقابنا بعد اذ هدينا اللّه ).
و بعد با يك مثال , مطلب را روشنتر مى سازد و مى گويد بازگشت از توحيد به شرك ((همانند آن اسـت كـه كـسـى بـر اثـر وسوسه هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى , به پندارعرب جاهليت كه تصور مى كردند در راهها كمين كرده اند و مسافران را به بيراهه هامى كشانند !) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است ))(كالذى استهوته الشياطين فى الا رض حيران ).
((در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى كنند وفرياد مى زنند به سوى ما بيا)) (له اصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا).
ولـى آنـچـنـان حـيران و سرگردان است كه گويى سخنان آنان را نمى شنود و ياقادر بر تصميم گرفتن نيست .
و در پـايـان آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه بگو: ((هدايت , تنها هدايت خداست و ما ماموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم )) (قل ان هدى اللّه هو الهدى وامرنا لنسلم لرب العالمين ).
اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها دربرابر كسى بايد تسليم شـد كـه مـالـك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اداره اين جهان ندارند.
(آيـه 72)ـ در اين آيه دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى دهد كه , گذشته ازتوحيد به ما دستور داده شـده : ((نـماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد)) (وان اقيموا الصلوة واتقوه وهو الذى اليه تحشرون ).
(آيـه 73)ـ ايـن آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر پـروردگار, و پيروى از رهبرى او, لذا نخست مى گويد: ((اوخدايى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است )) (وهو الذى خلق السموات والا رض بالحق ).
تـنـها چنين كسى كه مبد عالم هستى است , شايسته رهبرى مى باشد و بايدتنها در برابر فرمان او تسليم بود, زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است .
سـپـس مـى فرمايد: نه تنها مبد عالم هستى اوست , بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت مـى گيرد ((و آن روز كه فرمان مى دهد رستاخيز برپا شود فورابر پا خواهد شد)) (ويوم يقول كن فيكون ).
بعد اضافه مى كند كه ((گفتار خداوند حق است )) (قوله الحق ).
يـعـنى همانطور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود,رستاخيز نيز همان گونه خواهدبود.
((و در آن روز كـه در صـور دمـيده مى شود و قيامت بر پا مى گردد, حكومت ومالكيت مخصوص ذات پاك اوست )) (وله الملك يوم ينفخ فى الصور).
درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغازجهان بوده و تا پايان جهان و در عـالـم قـيامت ادامه خواهد داشت , ولى از آنجا كه دراين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پـيـشـبـرد هـدفـهـا و انـجـام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مـسـبـب الاسـبـاب است غافل مى كند, اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى افتد, مالكيت و حكومت او از هرزمان آشكارتر و روشنتر مى گردد.
و در پـايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده , مى گويد: ((خداوند ازپنهان و آشكار باخبر اسـت )) (عـالـم الغيب والشهادة ) ((و كارهاى او همه از روى حكمت مى باشد, و از همه چيز آگاه اسـت )) (وهـو الـحكيم الخبير) يعنى , به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مى داند و به مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مى دهد.
(آيـه 74)ـ از آنـجـا كـه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت پرستى دارد, دراينجا به گوشه اى از سـرگـذشـت ابراهيم , قهرمان بت شكن اشاره كرده , مى گويد:ابراهيم پدر (عموى ) خود را مورد سرزنش قرار داد و به او چنين ((گفت : آيا اين بتهاى بى ارزش و موجودات بى جان را خدايان خود انتخاب كرده اى )) ؟ ! (واذ قال ابرهيم لا بيه آزر اتتخذ اصناما آلهة ).
((بـدون شـك مـن , تـو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مى بينم )) (انى اريك وقومك فى ضلال مبين ).
چـه گـمـراهـى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد, وموجود بى جان و بى شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از آنهابخواهد.
جمعى از مفسران سنى , آزر را پدر واقعى ابراهيم مى دانند, در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم نبود, بعضى او را پدر مادر وبسيارى او را عموى ابراهيم دانسته اند.
(آيه 75).