بازگشت

اتمام حجت


در آيـات گـذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده ,براى اين كه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در اين آيه ودو آيه بعد روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است .
لـذا خـداوند در روز قيامت به آنها مى گويد: ((اى جمعيت جن و انس آيارسولانى از شما به سوى شـما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند)) (يا معشر الجن والا نس الم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى وينذرونكم لقا يومكم هذا).
سـپـس مـى گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه هاى همه چيز آشكار است و هـيچ كس نمى تواند چيزى را پنهان دارد, ((همگى در برابر اين پرسش الهى , اظهار مى دارند: ما بر ضـد خـود گـواهى مى دهيم و اعتراف مى كنيم )) كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم (قالوااشهدنا على انفسنا).
آرى ! دلايـل كـافـى از طـرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى شناختند ((ولى زنـدگى فريبنده دنيا و زرق و برق وسوسه انگيز آن , آنها را فريب داد)) (وغرتهم الحيوة الدنيا) بار ديـگر قرآن تاكيد مى كند كه ((آنها با صراحت به زيان خود گواهى مى دهند كه راه كفر پوييدند و در صف منكران حق قرار گرفتند))(وشهدوا على انفسهم انهم كانوا كافرين ).
(آيه 131)ـ در اين آيه همان مضمون آيه گذشته را, اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى , بازگو مى كند كه ((اين به خاطر آن است كه پروردگار توهيچ گاه مردم شهرها و آباديها را بـه خاطر ستمگريهايشان , در حالى كه غافلند, هلاك نمى كند)) مگر اين كه رسولانى به سوى آنها بـفـرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم واهلها غافلون ).
مـمـكـن اسـت كـلمه ((بظلم )) به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نـمـى دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال , ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه در باره كسى ستم كند.
(آيـه 132)ـ و سـرانـجام آنها را در اين آيه خلاصه كرده , چنين مى گويد: ((هريك از اين دسته ها (نـيـكوكار و بدكار, فرمانبردار و قانون شكن , حق طلب و ستمگر)درجات و مراتبى بر طبق اعمال خـود در آنـجـا دارند و پروردگارت هيچ گاه از اعمال آنها غافل نيست , بلكه همه را مى داند و به هركس آنچه لايق است مى دهد)) (ولكل درجات مما عملوا وما ربك بغافل عما يعملون ).
ايـن آيـه بـار ديگر بر اين حقيقت تاكيد مى كند كه تمام مقامها و ((درجات )) و((دركات )) زاييده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.
(آيـه 132)ـ اين آيه در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش درزمينه عدم ظلم پروردگار بـيـان شـد, مـى گـويـد: ((پـروردگار تو, هم بى نياز است , و هم رحيم و مهربان )) (وربك الغنى ذوالرحمة ).
بـنابراين , دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد, زيرا كسى ستم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل S( به علاوه نه نيازى به اطاعت شما داردو نه بيمى از گناهانتان , زيرا ((اگر بخواهد همه شما را مى برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى سازد همان طور كـه شـما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد)) (ان يشا يذهبكم ويستخلف من بعدكم ما يشا كما انشاكم من ذرية قوم آخرين ).
بـنـابـرايـن , او هم بى نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است S( با اين حال تصور ظلم در باره او ممكن نيست .
(آيـه 134)ـ و بـا تـوجـه بـه قدرت بى پايان او روشن است كه : ((آنچه به شما درزمينه رستاخيز و پـاداش و كـيـفر وعده داده خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست )) (ان ما توعدون لا ت ) ((و شـمـا هرگز نمى توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد)) (وما انتم بمعجزين ).
(آيـه 135)ـ سـپـس بـه پيامبر دستور مى دهد كه ((آنها را تهديد كن و بگو: اى قوم من ! هر كار از دسـتـتـان سـاخـته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستورداده انجام خواهم داد, اما به زودى خواهيد دانست سرانجام نيك و پيروزى نهايى با كيست S( اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پـيـروز نـخـواهـند شد و روى سعادت رانخواهند ديد)) (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون ).
(آيه 136)ـ بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكرعقايد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد.
نـخـسـت مى گويد: ((كفار مكه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سـهـمى نيز براى بتها قرار مى دادند, و مى گفتند: اين قسمت مال خداست و اين هم مال شركاى مـا, يـعـنـى بـتهاست )) (وجعلوا للّه مما ذرا من الحرث والا نعام نصيبا فقالوا هذا للّه بزعمهم وهذا لشركائنا).
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده , مى گويد: ((سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرارداده بودند به بتها مى رسيد)) (فما كان لشركائهم فلا يصل الى اللّه وما كان للّه فهويصل الى شركائهم ).
هرگاه بر اثر حادثه اى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مـى ديـد و نـابـود مى شد مى گفتند: مهم نيست خداوند بى نيازاست , اما اگر از سهم بتها از بين مى رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى دادند ومى گفتند: بتها نياز بيشترى دارند.
در پـايـان آيـه بـا يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى سازد ومى گويد: ((چه بد حكم مى كنند)) (سا ما يحكمون ).
چـه حـكمى از اين زشت تر و ننگين تر كه انسان قطعه سنگ و چوب بى ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند, آيا انحطاط فكرى از اين بالاتر تصورمى شود ؟!.
(آيـه 137)ـ قـرآن در ايـن آيـه اشـاره بـه يـكـى ديـگـر از زشـتـكـاريـهـاى ـى مـكــحـ ه ـچــــب بـت پـرسـتـان وجـنايتهاى شرم آورآنهاكرده مى گويد: ((همان طور (كه تقسيم آنهادرمورد خداوند وبـتـهـادر نـظـرشـان جـلـوه داشـت وايـن عـمـل زشـت وخـرافـى وحـتـى مـضـحـك راـت ـب كـارى پـسـنـديـده مـى پـنـداشـتـنـد) هـمچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بـت پـرسـتـان جلوه داده بود)) (وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ) تا آنجا كه كشتن بچه هاى خود را يكنوع افتخار و يا عبادت محسوب مى داشتند.
منظور از ((شركا)) در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود راقربانى مى نمودند و يـانـذر مـى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند, همان طور كه در تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است .
و بـنـابـرايـن نسبت ((تزيين )) به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنهارا وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد.
سـپـس قرآن مى گويد: نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه ((بتها و خدمه آن , مشركان را به هـلاكـت بـيـفكنند و دين و آيين حق را مشتبه سازند و آنها را ازرسيدن به يك آيين پاك محروم نمايند)) (ليردوهم وليلبسوا عليهم دينهم ).
قرآن مى گويد: ((اما با اين همه اگر خدا مى خواست مى توانست به اجبار جلوآنها را بگيرد)) (ولو شا اللّه ما فعلوه ).
ولى اجبار بر خلاف سنت خداست , خداوند خواسته بندگان , آزاد باشند تاراه تربيت و تكامل هموار گرددS( زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل .
و در پايان مى فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غـوطه ورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند, و از همه بدتراين كه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مـى دهـند ((آنها و تهمتهايشان را به حال خودواگذار)) و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فذرهم وما يفترون ).
(آيـه 138)ـ در اين آيه و آيات بعد به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى كند اشاره شده است .
نخست مى گويد بت پرستان مى گفتند: ((اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بتهاست و سـهم آنها مى باشد بطوركلى براى همه ممنوع است , مگرآنهايى كه ما مى خواهيم و به پندار آنها تـنـهـا ايـن دسـتـه حـلال بود نه بر ديگران ))(وقالوا هذه انعام وحرث حجر لا يطعمها الا من نشا بزعمهم ).
و مـنـظـورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود, تنها اين دسته بودند كه به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
سـپس اشاره به دومين چيزى مى كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى گويد:آنها معتقد بودند كه ((قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است ))(وانعام حرمت ظهورها).
بـعـد سـومـيـن قـسـمـت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى گويد: ((نام خدا را برقسمتى از چهارپايان نمى بردند)) (وانعام لا يذكرون اسم اللّه عليها).
ايـن جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مى بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند.
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى كردند, بلكه ((به خداافترا مى بستند و آن را به او نسبت مى دادند)) (افترا عليه ).
در پـايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى مى گويد: ((خداوند به زودى كيفرآنها را در برابر اين افترائات خواهد داد)) (سيجزيهم بما كانوا يفترون ).
(آيه 139)ـ در اين آيه نيز به يكى ديگر از احكام خرافى بت پرستان در موردگوشت حيوانات اشاره كـرده مـى فـرمـايد: ((آنها گفتند: جنين هايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما اسـت , و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود, همگى در آن شريكند)) (وقالوا ما فى بطون هذه الا نعام خالصة لذكورناومحرم على ازواجنا وان يكن ميتة فهم فيه شركا).
قـرآن به دنبال اين حكم جاهلى , با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى گويد:((به زودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى دهد)) (سيجزيهم وصفهم ).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((او حكيم و داناست )) (انه حكيم عليم ).
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب , آنها رامجازات مى كند .
(آيـه 140)ـ در تعقيب چند آيه گذشه كه سخن از قسمتى از احكام خرافى وآداب زشت و ننگين عـصر جاهليت عرب به ميان آورد, در اين آيه به شدت همه اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با ((هفت تعبير مختلف )) در جمله هايى كوتاه امابسيار رسا و جالب , وضع آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: ((كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند,زيان كردند)) (قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم ).
هـم از نـظر انسانى و اخلاقى , و هم از نظر عاطفى , و هم ازنظر اجتماعى گرفتارخسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر!.
هـر يـك از ايـن تعبيرهاى سه گانه به تنهايى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است كدام علم و دانش اجازه مى دهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد ؟!.
ايـنـجـاسـت كـه بـه يـاد گـفـتـار ابـن عباس مى افتيم كه مى گفت : اگر كسى بخواهدميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق ) رابخواند.
سـپـس قـرآن مى گويد: ((اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح وحلال ساخته بود, بر خود تحريم كردند و به خدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است )) (وحرموا ما رزقهم اللّه افترا على اللّه ).
در ايـن جـمـلـه بـا دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است , زيرا آنها نعمتى را كه خدا به آنان ((روزى )) داده بـود و حـتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بودبر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ديگر اين كه به خدا ((افترا))بستند كه او چنين دستورى داده است , با آن كه ابدا چنين نبود.
و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى سازد, نخست مى گويد:((آنها بطورمسلم گمراه شدند)) (قد ضلوا).
سپس اضافه مى كند ((آنها هيچ گاه در مسير هدايت نبوده اند)) (وما كانوامهتدين ).
(آيه 141).