بازگشت

تجربه دينى(1)


مسإله تجربه دينى از دو نگاه, در خور بررسى است: يكى از نگاه غربيان و ديگرى از نگاه معارف اسلامى و كلماتى كه در كتاب و سنت, در اين باره موجود است.

جهان غرب كه از عقل و نقل 1 سرخوردگى پيداكرده و پناهگاه قابل اطمينانى براى خود نيافته و فلسفه و كلام مسيحى و محتواى عهدين, مرهمى بر آلام او ننهاده و راهى به سوى حقيقت, بر وى هموار نكرده, بهترين چاره را در روى آوردن به تجربه دينى يافته است از اينرو امروز, نسل نوخاسته غرب, عليرغم سرخوردگى از فلسفه و كلام مسيحى و يهودى, نه تنها به الحاد و ارتداد نگرائيده, بلكه با روى آوردن به تجربه دينى, خود را اشباع كرده و از اين رهگذر, بر گمشده خود شواهد و دلايلى روشن يافته و وجدان پاك و فطرت توحيدى خود را ارضا كرده است.

غرب از برهان وجود شناختى آنسلم و دكارت, با ضرباتى كه كانت بر آن وارد كرد, طرفى نيست. برهان جهان شناختى و غايت شناختى كام تشنه اش را شاداب نساخت. ولى امروز با گشودن راهى نو تحت عنوان تجربه دينى توانسته است گره مشكل ذهنى خود را بگشايد ولى اعتنإ به همه اشكالاتى كه بر برهان آنسلم و برهان نظم و برهان علت نخستين و برهان امكان و وجوب و برهان حدوث, وارد شده است, افقى روشن و خالى از ابهام در برابر ذهن كاوشگر خود بگشايد هر چند متفكران اسلامى ـ اعم از فيلسوف و متكلم ـ در برهان وجودى و برهان جهان شناختى و غايت شناختى به فتح قله هايى نايل آمده اند كه هنوز انديشمند غربى به آنها دست نيافته است. اگر همان گونه كه ارتباط شرق و غرب از طريق آثار ارسطو و افلاطون و شيخ الرئيس و ابن رشد و اكويناس و ابن طفيل و غيره, استحكام داشت, قطع نشده و تا عصر حاضر استمرار پيدا مى كرد, غرب از شرق بهره هاى بسيارى مى گرفت و امروز در سنگلاخ حيرت و ضلالت عقل گرفتار نبود و ناچار نبود كه تنها دست آويز خود را ـ كه البته آنهم دست آويز محكمى است ـ تجربه دينى قرار دهد.

امروز جهان شرق بيگانه و بى اطلاع از آنچه در غرب مى گذرد, نيست. هر چند برخى از دانشگاه رفته هاى مسلمان و از غرب بر گشتگان, چه در مسائل نظرى و چه در مسائل عملى, پيامى جز وسوسه ها و سفسطه هاى الحادآميز غربيان براى جوانان مسلمان ندارند. الگوى نظرى آنها كلام ضلالت بار مسيحيت و الگوى عملى آنها دموكراسى غربى و حكومتهاى لائيك و مذهب گريز است. آنها پيام آور ((سكولاريزم)) و تكثرگرايى و طرفدار اينند كه هركسى مى تواند از دين قرائت مخصوصى داشته باشد هر چند اين قرائت ها با هم متضاد و متناقض باشند.

خوشبختانه در اين سالهاى اخير, كنگره جهانى صدرالمتالهين زمينه را براى آشنايى غربيان با انديشه هاى شرقى و اسلامى فراهم كرد و باب ارتباط را گشود. اكنون بنياد صدرالمتالهين, بار رسالت سنگينى را بر دوش مى كشد. با پشتكارى كه در رياست و اعضاى آن سراغ داريم, اميد مى رود كه بتوانند جهان غرب را به طور كامل با انديشه هاى كلامى و فلسفى شرق آشنا كنند.

غرب با انديشه هاى شيخ الرئيس آشنا بود. اكويناس در جهان غرب, نسخه دوم شيخ الرئيس است. همچنانكه در شرق, بهمنيار و لو كرى و ابن رشد, نسخه هاى ديگرى از وجود آن فيلسوف نامدارند.

ورود دانشجويان غربى به حوزه فلسفه و كلام اسلامى و ترجمه آثار شيخ الرئيس ـ كه در غرب بهAVECENA شهرت يافته بود ـ به زبان لاتين, سبب شد كه اكويناس مسيحى همانند او بينديشد و افكارش ملهم از افكار وى باشد.

متإسفانه بعد از رنسانس اين ارتباط از طرف ما گسترش يافت و از طرف آنها قطع شد.

رنسانس, عقل معيشتى و صنعتى و اقتصادى و نظامى و سياسى را تكامل بخشيد, ولى عقل كلامى و فلسفى و روح عرفانى را ضعيف كرد و نتيجه همان شده است كه امروز گريبانگير غرب است. به قول اقبال پاكستانى:

از من اى باد صبا گوى به داناى فرنگ

عقل تا بال گشوده است گرفتارتر است

عجب اين نيست كه اعجاز مسيحا دارى

عجب اين است كه بيمار تو بيمارتر است

اين ارتباط يك جانبه, درد عالم اسلام را دوانكرده است چرا كه مى توانستيم با استفاده از علوم و فنون غربى با آهنگى سريع, راه خودكفايى را طى كنيم و اين همه مغزهاى مستعد و هوشمند را به سوى اختراعات و اكتشافات سوق دهيم و سيادت از دست رفته جهان اسلام را ـ كه خود پرچمدار علوم و فنون بوده ـ احيإ كنيم. ولى متإسفانه هنوز هم مصرف كننده ايم و معلوم نيست اين وضع تا كى ادامه خواهد يافت.

پرچمى كه ايران اسلامى بر افراشته و انقلابى كه در اين سرزمين به بار نشسته, زمينه ساز استقلال فرهنگى و سياسى و اقتصادى و نظامى براى همه جهان اسلام است.

مشروط به اينكه در انديشه هاى كلامى و فلسفى متإثر از ((سكولاريزم)) و ((پلوزراليزم)) و ((فمى نيزم)) نباشيم و در انديشه هاى سياسى, دموكراسى غربى را ـ كه به معناى استبداد احزاب و گروه هاست ـ الگو قرار ندهيم و آزادى را در چار چوب اسلام و قانون اساسى ـ كه بر گرفته از منابع اصيل اسلامى است ـ محترم شماريم و جنگهاى جناحى را به صفا و اخلاص دينى و اعتقادى تبديل كنيم و انتقادات را از باب نصيحت و خيرخواهى فراروى مسوولان امور قرار دهيم و ميراث الهى امر به معروف و نهى از منكر را با معيارهاى دقيقى كه در شرع مقدس اسلام دارد, به مرحله اجرا گذاريم. الگوى واقعى ما اميرالمومنين(ع) است كه فرمود:

((و قد كرهت إن يكون جال فى ظنكم إنى احب الاطرإ و استماع الثنإ و لست بحمدالله كذلك)) 2.

((كراهت دارم كه در گمان شما جولان كند كه من مدح و ستايش را دوست دارم حال آن كه بحمدالله- چنين نيستم)).

سپس توصيه مى كند كه:

((لا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل)) 3.

((از گفتن سخن حق يا مشورت به عدل, خوددارى نكنيد)).

اميرالمومنين(ع) -كه امسال به نام زيباى آن بزرگوار نامگذارى شده- به خاطر عظمت اسلام و امت اسلامى و به منظور رعايت مصالح عاليه جامعه نوبنياد اسلامى, از حق شخصى خود مى گذشت, ولى حقوق اجتماعى را پاس مى داشت از اينرو فرمود:

((لقد علمتم إنى احق الناس بها من غيرى و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه)) 4.

((شما دانستيد كه من به خلافت, سزاوارترين مردم از ديگرانم. به خدا سوگند, تا هنگامى كه اوضاع مسلمانان رو به راه باشد و به غير از من به ديگرى ستم نشود, سر تسليم فرو مىآورم)).

هدف, حفظ اسلام و امت است. هدف اين است كه اعتقادات مردم سالم بماند و ايمان آنها رشد كند و تقواى اقتصادى و سياسى مردم حفظ شود و جوانان به آينده خود اميدوار باشند و زندگى بر محور صحيح بچرخد و مبانى عقيدتى مردم با ترفندهاى قلمهاى مسموم, به سستى نگرايد. زيد يا عمرو, ملاك نيست. هركس پاسدار اين ملاكات باشد, بايد ياريش كرد هرچند يارى كننده, شخصيت والايى چون اميرالمومنين(ع) باشد.

آرى در منطق امير اهل ايمان, مظلوميت فرد, قابل تحمل است ولى مظلوميت جمع, قابل تحمل نيست. به خصوص كه اگر مظلوميت جمع, به معناى به غارت رفتن تمام سرمايه هاى مادى و معنوى باشد.

اگر سرمستهاى باده افكار الحادى و نوچه هاى آنها, مانع نبودند, ممكن بود ارتباطى صحيح ميان شرق و غرب بر قرار شود. در اين ارتباط صحيح, تعادلى منطقى برقرار مى شد.

سرمايه غرب علم و صنعت است. عقل علمى و ماشينى آنها بال گشوده و گرفتار, بلكه گرفتارتر شده است. آنها هرچند درپاره اى از امور, اعجاز مسيحا دارند و هرچند بعد از سرخوردگيهاى بسيار, باب تجربه دينى را بر روى خود گشوده اند, ولى بيمار آنها همچنان بيمارتر و مفلوك تر است.

سرمايه ما -به بركت كتاب و عترت- اخلاق و ايمان و معنويت است.

ما بر گنجى گرانبها تكيه داريم. قرآن ما بر هركتابى ((مهيمن)) 5 است. هيمنه اين كتاب مبين, چنان بدان هيبت و سيطره بخشيده كه خرافات آنها را مى زدايد و شكوفه حقايق آنها را مى شكفد و گوهرهاى گرانبها را از دل صدفها بيرون مى كشد و عقده هاى ناگشوده را مى گشايد و به اصول و فروع مستفاد از آنها تكامل و تعالى مى بخشد. هرچند براى هر ملتى شريعت و منهاجى است 6, ولى با بودن قرآن, همه بايد زير اين پرچم گرد آيند و از ميان راه ها و اسباب رسيدن به سعادت, به كامل ترين و بهترين روى آورند. از اينرو خداوند بعد از بيان هيمنه قرآن -كه جامعيت و كمال آن را نسبت به كتب سلف, بيان كرده- مى فرمايد:

(فاحكم بينهم بما إنزل الله و لا تتبع إهوائهم عما جائك من الحق) 7.

((به آنچه خداوند نازل كرده, ميان آنها حكم كن و از هواهاى نفسانى آنها پيروى نكن و از حقايقى كه خداوند بر تو نازل كرده, انحراف نجوى)).

قاعده ارتباط صحيح اين است كه يك داد و ستد حكيمانه ميان ما و آنها برقرار گردد چرا كه نه ما از سرمايه هاى علمى و مادى آنها بى نيازيم و نه آنها از سرمايه هاى معنوى و اخلاقى ما استغنا دارند. اينكه آنها به ما به ديده انسانهايى غير متمدن و نيمه وحشى بنگرند و خود را از سرمايه هاى ارزشمند معنوى و اخلاقى و فرهنگى ما مستغى بشمارند, ناشى از غرور و سرمستى زاييده از علم و اكتشاف و اختراع است و اينكه ما به جاى استفاده از جنبه ها و ابعاد مثبت آنها از جنبه هاى منفى آنها و حيرت ها و ضلالتهاى فكرى و فلسفى آنها استفاده كنيم و با اين عمل خود, نسل جوان امت اسلامى را كپيه بى بند و باريها و حيرتها و بن بستهاى فكرى و اعتقادى آنها قرار دهيم, كارى غلط و نابخردانه كرده ايم.

اسلام از پايه ها و مبانى محكم و استوارى برخوردار است. انسان, نه دنيوى محض و نه اخروى خالص است. انسان, هم دنيوى است و هم اخروى. هم معاش مى خواهد هم معاد. هم روحانى است هم جسمانى, انسان مسلمان, متكى به دينى است كه براى او خواهان كمالات همه جانبه است.

چه مانعى دارد كه ما نيازهاى دنيوى و معيشتى و جسمانى خود را با استفاده از تجارب ديگران برطرف كنيم, تا بهتر بتوانيم به آخرت و معاد بپردازيم و نيازهاى روحانى خود را برآورده سازيم.

چه مانعى دارد كه آنها از تجارب معنوى و سرمايه هاى اخلاقى و اعتقادى ما بهره گيرند و آخرت و معاد بر باد رفته خود را آباد كنند و روح افسرده خود را حياتى نو و نشاطى تازه بخشند.

اين كه برخى از اساتيد ما از تريبون مطبوعات و كلاس هاى درس و مجالس سخنرانى, پيامآور وساوس شيطانى آنها و نشخوار كننده شبهات عقل بيمار و قلب زنگار گرفته آنها باشند و نتوانند به شبهات و اشكالات آنها پاسخ بگويند و خود را مقهور و مغلوب بنمايانند و شنونده را نيز به دنبال خود بكشانند, خيانتى بزرگ و غير قابل گذشت مرتكب شده اند.

در منابع دينى ما احياى يك انسان, به منزله احياى انسانيت و كشتن يك انسان به منزله كشتن همه انسانهاست. قرآن كريم مى فرمايد:

(من قتل نفسا بغير نفس إو فساد فى الارض فكإنما قتل الناس جميعا و من إحياها فكإنما إحيا الناس جميعا) 8.

((هركس انسانى را بكشد, بدون اين كه كسى را كشته يا در روى زمين مرتكب فسادى شده باشد, گويى همه انسانها را كشته و هركس انسانى را احيا كند, گويى همه انسانها را احيا كرده است)).

ظاهر آيه دلالت بر كشتن واحياى فيزيكى و جسمانى دارد, ولى باطن آيه بر گمراه كردن و به راه راست آوردن, دلالت مى كند.

شخصى تفسير آيه فوق را از امام صادق(ع) سوال كرد. حضرت به برخى از مصاديق قتل -از قبيل سوزاندن و غرق كردن- اشاره كرد. آنگاه پس از لحظه اى سكوت فرمود:

((تإويلها الاعظم ان دعاها فاستجاب له)) 9.

((بزرگترين تإويل آيه اين است كه ديگرى را دعوت به حق يا باطل كنند و او دعوتش را بپذيرد)).

متإسفانه روشى كه برخى پيشه كرده اند, نه به معناى ارتباط عادلانه و تإثير و تإثر متقابل و حكيمانه است. اين كه ما فقط متإثر باشيم و نه موثر, به معناى بر گردن نهادن يوغ استضعاف و بندگى و بردگى است. اى كاش تإثر ما از آنها تنها در ابعاد و جهات مثبت بود! ما مى توانستيم هرچند اگر در آنها تإثير نداشته باشيم, از علوم و فنون آنها بهره گيريم و با كار و تلاش به خودكفايى و استقلال كامل برسيم و هرگونه وابستگى را از ميان برداريم. افسوس كه تإثر ما از بعد منفى آنهاست. ما از رفتن به غرب و نشستن در كلاس درس اساتيد دانشگاه هاى غرب, بن بستها و حيرتها و ضلالتها را براى نسل معصوم اسلام به ارمغان آورديم. آنهايى كه چنين راه و رسمى را پيشه كرده اند, غرب زدگانى هستند كه مى خواهند غرب زدگى را براى ما به ارمغان بياورند. ژستهاى روشنفكران غرب زده, جز فساد و انحطاط و سرخوردگى و يإس و ركود, ثمره اى براى نسل جوان به بار نخواهد آورد.

سيد حسن تقى زاده را بسيارى به خاطر دارند. او معتقد بود كه بايد ايرانى از فرق سر تا ناخن پا غربى شود, تا بتواند همانند غربيها متمدن گردد. به همين منظور بود كه وى سرسختانه از شعار تغيير خط از فارسى به لاتين حمايت مى كرد تا ايران رضاخانى را هم به سرنوشت تركيه آتاتورك لائيك گرفتار سازد. او ايرانى را غربى شده مى خواست نه غربى مآب.

در عين حال, او در اواخر عمر از كردار خود پشيمان شده و اعلام داشته بود كه فرهنگ ايران اسلامى بايد محفوظ بماند و خط فارسى بايد حفظ شود.

اين قضيه را نگارنده بلاواسطه از خود او نقل مى كنم. مى گفت: ((دوستى به من اعتراض كرده است كه شما از طرفداران پرو پا قرص تغيير خط بوده ايد. چگونه اكنون تغيير موضع داده ايد؟! من به او گفته ام: بشر جايز الخطاست. هنر اين است كه انسان به گناه خود اعتراف كند و زبان به توبه و استغفار گشايد و من اينك مى گويم: استغفرالله ربى و اتوب اليه)).

البته خسارت اينگونه تبليغات منفى كم نيست. گناه اضلال و اهلاك يك انسان, كمتر از گناه اضلال و اهلاك همه انسانها نيست. وقتى كسى فضاى فرهنگى يك جامعه را مسموم كند, فقط يك نفر مسموم نمى شود, بلكه همگان يا اكثر مردم مسموم مى شوند.

در عين حال, اگر كسى از كردار خود پشيمان شود و در همان فضايى كه اضلال كرده اعلام كند كه به خطا رفته و گناه كرده و توبه كار است, بايد توبه او را مقبول دانست.

مگر اين كه شهامت اين كه آشكارا گناه و انحراف خود را اعلام كند, نداشته باشد. يا اين كه در جمعى كوچك و محدود, اعلام پشيمانى كند. در اين صورت به همان اندازه اى كه افراد را آگاه كرده, از گناه او بخشوده مى شود و نه بيشتر.

در اينجا جا دارد به نويسنده مقاله ((ناخدا)) و گردانندگان مجله ((پر)) و امثال آنها كه در لباس انسان, نقش شيطان جن را ايفا مى كنند و رسالت خود را در اغواى نسل جوانى مى دانند كه به قاعده تكامل انسانيت, بايد در اخلاق و ايمان و فضيلت, چند قدمى از نياكان خود جلوتر بيفتد, اخطار كرد كه بترسيد از اين كه در اواخر عمر, همچون تقى زاده گرفتار ملامت وجدان شويد و زبان به توبه و استغفار گشاييد, ولى بر اثر اين كه انسانهاى بسيارى را به مهلكه افكنده ايد و راه براى آگاهانيدن آنها بر روى شما مسدود مانده است, توبه شما مقبول خداوند دادگرى كه در كمين ستمكاران است, 10 واقع نگردد.

مرحوم سيد حسن تقى زاده - به دليل اظهار ندامتش نگارنده به خود اجازه مى دهد كه به او ((مرحوم)) بگويد- تبليغات اجنبى پسندش را در جمعى وسيع و گسترده مطرح كرده بود, ولى اظهار ندامت و استغفارش را در يك كلاس 50 - 40 نفرى مطرح كرد. از اين جهت, قبول توبه او دشوار مى نمايد, مگر اين كه در مجامع و محافل و كلاسهاى ديگر نيز لب به توبه گشوده و صداى خود را به گوش همگان رسانيده باشد.

آيا شما گردانندگان مجله ((پر)) مى دانيد كه با مقالاتى از قبيل ((ناخدا)) چگونه به منابع سرشار ايمان و احساسات جوانان يورش مى بريد و آرامش و اطمينان را از آنها سلب مى كنيد و آنها را به سوى لااباليگرى و يإس و سرخوردگى سوق مى دهيد؟ !

نمى گويم: جواب خدا را چه مى دهيد؟ -كه خواه ناخواه بايد جوابگو باشيد- مى گويم: جواب وجدان خود را چه مى دهيد؟ آيا اگر براى نسل جوان, پيامآور اميد و اطمينان و آرامش باشيد, بهتر است يا پيامآور يإس و دلهره و اضطراب و تزلزل؟ بگذاريد رابطه شرق و غرب بر محورى عادلانه استوار گردد, تا هركسى آنچه ندارد يا كم دارد, از ديگرى دريافت كند و انسان شرقى و غربى در دست يكديگر به سوى قله هاى شرف و انسانيت و توحيد و معنويت, صعود كنند. ضررى كه شما از خوبيها و فضايل مى بريد, به مراتب كمتر است از ضررى كه از بديها و رذايل مى بريد.

((من ضاق عليه العدل فالجور عليه إضيق)) 11. ((هركس عدالت بر او تنگى كند, ظلم و جور بيشتر بر او تنگى مى كند)).

1ـ مقصود از عقل فلسفى و كلامى غريبان و مقصود از نقل, محتواى عهدين است.

2ـ نهج البلاغه: خطبه 214 يا 216.

3ـ همان.

4ـ همان, خطبه 72 يا 74.

5ـ اشاره است به آيه شريفه ((و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليهـ)(المائده: 48ـ ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم, درحالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند و حافظ و نگاهبان و مكمل آنهاست.

6ـ لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجاـ)(المائده: 48ـ.

7ـ المائده: 48.

8ـ المائده: 32.

9ـ تفسير نورالثقلين: ج1, ص 620(ذيل آيه 32 سوره مائدهـ.

10ـ اشاره است به آيه شريفه ((ان ربك لبالمرصادـ) (الفجر: 14ـ.

11ـ نهج البلاغه: خطبه 15.