بازگشت

نصايحى از امام صادق(ع)


در كتاب شريف بحارالانوار(1), از شخصى به نام ((عنوان بصرى)) كه پيرمردى نود و چهار ساله است , چنين روايت شده است: ساليان درازى با مالك بن انس ـ پيشواى مذهب مالكى,از مذاهب اهل سنت ـ رفت و آمد داشتم. هنگامى كه حضرت امام صادق(ع) به مدينه آمد به خدمت او رفتم دوست داشتم همان طور كه از مالك بن انس تحصيل علم كرده ام از او نيز كسب فيض كنم. روزى حضرت به من فرمود: ((من شخصى هستم كه همواره مورد مراجعه مردم هستم (شايد منظور حضرت مراجعات زياد و يا تحت نظر حكومت بودن است) علاوه بر آن در ساعاتى از شبانه روز ذكرها و وردهايى دارم كه به آنها مشغول هستم تو مرا از ذكر و وردم بازندار و اگر دنبال علم هستى از مالك بن انس فرا بگير, همچنان كه درگذشته نيز با او رفت و آمد داشتى)).

عنوان بصرى مى گويد: من از اين جريان غمگين شدم و از نزد حضرت بازگشتم, با خود گفتم: اگر حضرت در من نشانه اى از خير و هدايت مى يافت, مرا از فراگيرى علمش در محضرش محروم نمى كرد پس از آن در مسير خود به ((مسجد الرسول(ص))) رفتم, بر آن حضرت سلام كرده و دو ركعت نماز گذاردم و عرض كردم: خدايا از تو مى خواهم قلب امام صادق (ع) را نسبت به من مهربان كنى و از علمش نصيب و روزى من فرمايى تا به راه مستقيم و استوارت هدايت شوم.

اى هميشه حاجت ما را پناه

بار ديگر ما غلط كرده ايم راه

ليك گفتى گر چه مى دانم سرت

زود هم پيدا كنش بر ظاهرت

سپس با حالتى اندوهناك به خانه ام بازگشتم, چون دلم از محبت امام جعفر صادق (ع) لبريز شده بود,ديگر نزد مالك بن انس نرفتم و از منزل خارج نشدم,مگر براى نماز واجب.



اجابت دعا

روزى, بعد از نماز كه ديگر صبرم تمام شده بود, در حالى كه سينه ام گرفته و طاقتم به پايان رسيده بود, كفش هاى خود را پوشيدم و ردايم را بر دوش گرفتم و قصد زيارت جعفر بن محمد(عليهماالسلام) را كردم

گفت پيغمبر كه چون كوبى درى

عاقبت زان در برون آيد سرى

هنگامى كه به خانه حضرت رسيدم,اجازه ورود خواستم.يكى از خدمتكاران بيرون آمد و گفت:چكار دارى؟ گفتم:مى خواهم بر شريف (امام جعفر صادق) سلام كنم. خادم گفت: او در محل نمازش به نماز ايستاده است مختصرى به انتظار ايستادم كه خادم آمد و گفت: داخل شو, بركت خداى به تو روى كرده است.

داخل شدم و بر حضرت سلام كردم. حضرت پاسخ گفتند و فرمودند: ((بنشين, خداوند ترا بيامرزد)). نشستم. حضرت كمى به حال تفكر سر به زير انداختند, سپس سر خود را بلند كرده و فرمودند: ((كنيه ات چيست؟)) گفتم: ابا عبدالله. فرمودند: ((خداوند كنيه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد اى اباعبدالله درخواست تو چيست؟))

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟

سپس حضرت دوباره سر خود را به زير انداخت و منتظر پاسخ من شد. در اين لحظه با خود گفتم: اگر براى من از اين ديدار و سلامى كه به حضرت كردم, غير از اين دعا هيچ نفع ديگرى نباشد, همين (دعاى امام) ارزش بسيار دارد. سپس حضرت سر خود را بلند كرده و فرمود: ((چه مى خواهى؟)) گفتم: از خداوند درخواست كردم تا دلت را بر من نرم و مهربان كند و از علمت روزىام فرمايد. از درگاهش اميد دارم, آنچه درباره حضرت شريفت خواسته ام به من ارزانى دارد.

چون برآورد از ميان جان خروش

اندر آمد بحر بخشايش به جوش



مواعظ امام صادق(ع)

فقال: يا إبا عبدالله! ليس العلم بالتعلم, انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك و تعالى إن يهديه حضرت فرمود: اى إبا عبدالله! علم به آموختن نيست, بلكه نورى است كه خداوند در دل هر كس كه اراده هدايت او را كرده است,قرار مى دهد.

توضيح اينكه, علمى كه ما معمولا به دنبال آن هستيم و قطره قطره آن را در ظرف ذهن خود مى ريزيم تا پس از مدتى از دانش يا مهارت آن برخوردار شويم,به مدرسه, كتاب, كتابخانه, استاد, تعليم, تعلم, قيل و قال, وابسته است. البته علوم دنيوى را بايد از همين طريق فرا گرفت. همچنين ممكن است اين علوم آفت هايى را نيز با خود به همراه داشته باشد و حتى گاهى ابزار نابودى انسان هم مى باشد و به سقوط او شتاب بيشترى مى بخشد. اما علمى كه مورد نظر امام صادق (ع) است علمى است كه بر اساس عبوديت به انسان عنايت مى شود وسيل آسا او را در برمى گيرد. اين علم, نور و بصيرت است. اميرالمومنين (ع) درباره اولياى خداوند و پارسايان مى فرمايد: ((هجم بهم العلم على حقيقه البصيره و باشروا روح اليقين))

دانش انوار است در جان رجال

نى ز راه دفتر و نى قيل و قال!

علمى كه از راه وحى, الهام و تصفيه درون نصيب انبيا و اوليا مى گردد از همين صنف است چنين علمى هم روشنايى است و هم روشنايى آور.اما گاهى علوم ديگرى كه از راه تعليم و تعلم به دست مىآيد, حجاب بين انسان و خدا مى شود و از بى سوادى خطرناك تر است.

بد گهر را علم وفن آموختن

دادن تيغى به دست راه زن

تيغ دادن در كف زنگى مست

به كه آيد علم,ناكس رابه دست

((فان إردت العلم فاطلب إولا فى نفسك حقيقه العبوديه)) پس اگر خواهان علم هستى, ابتدا حقيقت بندگى را در عمق جان خود جستجو كن.

((واطلب العلم باستعماله و استفهم الله يفهمك)) و از راه عمل كردن به آموخته هاى خود, در طلب دانش باش. و از خدا طلب فهم كن, تا تو را فهميدن عطا فرمايد.



حقيقت بندگى

گفتم: يا اباعبدالله حقيقت عبوديت چيست؟ ((قال: ثلاثه إشيإ إن لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا لا ن العبيد لا يكون لهم ملك)) امام فرمود: حقيقت بندگى سه چيز است نخست آنكه بنده براى خود نسبت به اموال خود مالكيتى قائل نباشد زيرا بندگان (بردگان) مالى ندارند ((يرون المال مال الله يضعونه حيث إمرهم الله به)) همه اموال را از آن خدا مى داند و در جايى كه خداوند امر كرده آنرا مصرف مى كند. ((ولا يدبر العبد لنفسه تدبيرا)) بنده خدا براى خود مصلحت انديشى و تدبير نمى كند. يعنى مصلحت انديشى و تدبير او, بايد بر اساس رضايت الهى باشد نه رضايت خود او.

كسى كه خدا را مدير و مدبر عالم مى داند, هرگز از وضعيت خلقت شكايت نمى كند و در هر شرايطى, اگر چه سخت و تلخ همه چيز را زيبا مى بيند. شكر و صبر از همين صفت سر چشمه مى گيرد.

((و جمله اشتغاله فيما إمره تعالى به و نهاه عنه)) صفت ديگر بندگان واقعى خدا آن است كه تمام همت, تلاش و كوشش او انجام دستورات خداوند و دورى كردن از چيزهايى است كه او نهى فرموده است.



نتيجه بندگى واقعى

حال بايد ديد كسى كه به دنبال يافتن حقيقت بندگى است, به چه نتايجى مى رسد. امام صادق (ع) در كلامى بسيار روشن اين آثار را براى عنوان بصرى بيان مى كند.

((فاذا لم ير العبد لنفسه فيما خوله الله تعالى ملكا هان عليه الانفاق فيما إمره تعالى إن ينفق فيه)) بنابراين, اگر بنده خدا براى خود در آنچه كه خدا به او سپرده, مالكيتى نبيند, انفاق كردن آنچه خدا به آن امر فرموده,بر او آسان مى شود.

بندگى خداى متعال, بهتر از هرگونه پادشاهى است يعنى انسان نبايد ((من بهترم)) را شعار خود قرار دهد. يعنى منم منم زدن كار شيطان است نه انسان صالح, هنگامى كه حق تعالى به ابليس فرمود چرا بر آدم سجده نياوردى؟ گفت: ... إنا خير منه... يعنى من از آدم بهترم!

بندگى او به از سلطانى است

كه ((إنا خير)) دم شيطانى است

از اين عبارت نورانى, مى توان چنين استفاده كرد, اگر براى كسى انفاق كردن آسان نيست, بايد بداند كه عبوديت كامل براى او حاصل نشده است.

((و اذا فوض العبد تدبير نفسه على مدبره هان عليه مصائب الدنيا)) و چون بنده خدا تدبير امور خود را به مدبر حقيقى بسپارد, مصائب و مشكلات دنيا بر او آسان مى گردد.

زيباترين الگوى اين بينش حضرت زينب (س) است كه بدنبال حادثه عاشورا و از دست دادن همه خويشان و فرزندان خود در پاسخى كوبنده به يزيد فرمود:((ما رإيت الا جميلا)) يعنى, براى بنده واقعى خدا, تلخى هاى امتحانات الهى نيز همچون نعمت هاى الهى شيرين است

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

اى عجب من عاشق اين هر دو ضد

كسى كه تدبير امور را با خدا مى داند انتظار ندارد كه گردش دنيا با خواست و سليقه او هماهنگ باشد.

((واذا اشتغل العبد بما إمره الله تعالى ونهاه عنه, لا يتفرغ منهما الى المرإ والمباهاه مع الناس)) هنگامى كه به دستورات الهى مشغول باشد, ديگر براى خودنمايى و فخر فروشى به مردم فرصتى نمى يابد.

نكته مهمى كه از اين بخش از سخنان امام بدست مىآيد اين است كه, انسان بايد خود را به كارهاى هدف دار مشغول كند زيرا طبيعت نفس انسان به گونه اى است كه اگر او را مشغول نكنى و بر او سوار نشوى, او ترا مشغول خواهد كرد. بعضى از مردم, تفاخر, رقابت هاى ناسالم دنيايى,گفتگوهاى تخريب كننده و قيل و قال هاى بيهوده را پيشه اصلى خود قرار داده اند. با اين همه گمان مى كنند كه افرادى پركارند و ديگران را مزاحم كار خود مى پندارند, در حالى كه خود غرق بيكارى و بطالت هستند

گويد از كارم برآوردند خلق

غرق بيكارى است جانش تا به حلق

اما كار و اشتغال واقعى, اين است كه انسان در مسير الهى خود از كارهاى كاذب بپرهيزد

كار آن دارد كه حق را شد مريد

بهر كار او ز هر كارى بريد

اما ديگران كه مريد حضرت حق نيستند, همچون كودكان, خاك بازى خود را كار مى دانند

ديگران چون كودكان اين روز چند

تا به شب بر خاك بازى مى كنند!

كنار رفتن پرده از چهره ابليس و...

((فاذا إكرم الله العبد بهذه الثلاثه هان عليه الدنيا و ابليس والخلق)) هنگامى كه خداوند اين سه خصلت گرامى را به بنده خود عطا فرمود دنيا وابليس ومردم در نظر او خرد وكوچك مى شوند.

امام صادق (ع) نتايج متعالى ترى از ويژگى هاى ذكر شده را برشمردند نكته مهم در اين بحث اين است كه تا زمانى كه انسان ها گرفتار دركى نادرست و غير واقعى از دنيا هستند, نمى توانند نسبت و رابطه درستى با دنيا برقرار كنند يعنى در حيات دنيوى و مادى, زمين گير مى شوند و به دنبال هيچ صعود و پروازى نيستند. قرآن در بيانى توبيخى به انسان هايى كه هجرت نمى كنند, مى فرمايد: چرا هجرت نمى كنيد؟ شما در زمين خاكى چسبيده و در آن لنگر انداخته ايد. آيا به زندگى دنيا دل خوش كرده ايد و به متاع قليل آن رضايت داده ايد؟ متاع دنيا هنگام سنجش واقعى آخرت,بسيار ناچيز است ((اثاقلتم الى الارض إرضيتم بالحياه الدنيا)).(2)

زهد و عبوديت هنگامى براى انسان حاصل مى شود كه ماهيت واقعى دنيا, شيطان و مردم براى او آشكار شود.

((و لا يطلب الدنيا تكاثرا و تفاخرا)) چنين انسانى اگر به دنبال دنيا مى رود, به دليل زياده اندوزى و فخرفروشى و مباهات بر مردم نيست.

((و لا يطلب ما عند الناس عزا و علوا)) با انگيزه برترىطلبى,آنچه را كه در دست مردم است طلب نمى كند يعنى بناى سبقت و رقابت با مردم را ندارد.

((و لا يدع إيامه باطلا)) و عمر و وقت خود را به بطالت و بيهودگى نمى گذراند

گهر وقت بدين خيرگى از دست مده

آخر اين در گرانمايه بهايى دارد

قال الله تبارك و تعالى: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين)) آن سراى آخرت را براى كسانى كه در زمين اراده بلند منشى و سركشى ندارند و به دنبال فساد نمى گردند قرار داديم و سرانجام نيك, تنها براى مردم با تقوا است.



سفارش هاى عملى

عنوان بصرى گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم, يا ابا عبدالله سفارش و توصيه اى به من بفرما. حضرت فرمود: ((إوصيك بتسعه إشيإ فانها وصيتى لمريدى الطريق الى الله تعالى والله إسإل إن يوفقك)) تو را به نه چيز سفارش مى كنم كه آنها توصيه هاى من به سالكين و ره پويان راه خداوند است و از خداوند مى خواهم تا تو را در انجام آنها موفق گرداند.

((ثلاثه منها فى رياضه النفس وثلاثه منها فى الحلم وثلاثه منها فى العلم فاحفظها, واياك والتهاون بها, قال عنوان ففرغت قلبى له)) سه چيز به خودسازى و تهذيب اخلاق مربوط است و سه چيز به علم و سه چيز ديگر به شكيبايى.آنها را حفظ كن و مبادا كه نسبت به آنها سستى كنى. عنوان بصرى مى گويد: خودم را آماده شنيدن سخنان حضرت كردم.

كم خوردن

((فقال: إما اللواتى فى الرياضه فاياك إن تإكل ما لا تشتهيه فانه يورث الحماقه والبله ولا تإكل الا عند الجوع)) حضرت فرمود: آنچه كه به تربيت نفس مربوط مى شود آن است كه مبادا چيزى را بخورى كه بدان اشتها ندارى,زيرا اين موجب حماقت انسان مى شود و نيز تا زمانى كه كاملا گرسنه نشدى,اقدام به خوردن نكن.

اندكى صرفه بكن از خواب و خور

ارمغان بهر ملاقاتش ببر

مرد إول بسته خواب و خوراست

آخر الامر از ملايك برتر است

((و اذا إكلت فكل حلالا و سم الله و اذكر حديث الرسول(ص): ما ملا آدمى وعإ شرا من بطنه)) و چون خواستى بخورى با نام خدا از حلال استفاده كن و سخن رسول خدا(ص): را به ياد آر كه فرمود: هيچگاه آدمى ظرفى بدتر از شكمش را پر نكرده است.

علم و حكمت زايد از لقمه حلال

عشق و رقت آيد از لقمه حلال

((فان كان ولابد فثلث لطعامه وثلث لشرابه وثلث لنفسه)) و هرگاه انسان به خوردن ناچار شد, يك سوم شكم خود را براى غذا و يك سوم را براى آب و يك سوم ديگر را براى تنفس قرار دهد.

بايد توجه داشت كه اولين توصيه امام درباره خودسازى و تربيت نفس و محورىترين عامل در خودسازى,كنترل شكم و تسلط بر آن است! چه بسيار كسانى بوده و هستند كه در قبال سفره هاى رنگين و لقمه هاى چرب دين خود را فروخته اند.



حلم

((و إما اللواتى فى الحلم: فمن قال لك ان قلت واحده سمعت عشرا فقل: ان قلت عشرا لم تسمع واحده)) و اما آنچه كه به شكيبايى در معاشرت با مردم مربوط مى شود, اين است كه اگر كسى به تو بگويد: اگر يك سخن بگويى ده برابر آن را مى شنوى, تو بگو اگر ده تا بگويى يك جواب هم نشنوى

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر

بل ز صد لشكر ظفرانگيزتر

((و من شتمك فقل له ان كنت صادقا فيما تقول فإسإل الله إن يغفر لى)) اگر كسى تو را دشنام دهد, به او بگو: اگر در گفته ات راستگويى از خدا مى خواهم كه از من درگذرد. ((و ان كنت كاذبا فيما تقول فالله إسإل إن يغفر لك)) و اگر دروغگويى از خدا مى خواهم از تو درگذرد.

يكى از مهمترين ملاك ها و معيار در ادب, تحمل بى ادبى, تندخويى و درشتى ديگران است زيرا اخلاق پيامبران نيز اين گونه بوده است

اى مسلمان خود ادب اندر طلب

نيست الا حمل از هر بى ادب

خداوند متعال در وصف عبادالرحمن مى فرمايد:((وعباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا والذين لا يشهدون الزور واذا مروا باللغو مروا كراما))(3) وبندگان خداى رحمان كسانى اند كه روى زمين به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مى دهند.

((و من وعدك بالخنا (الفحش فى الكلام) فعده بالنصيحه والرعإ)) و اگر كسى تو را به ناسزاگويى تهديد كند, تو او را به خيرخواهى و مراعات وعده بده.

در اينجا از كلام امام صادق(ع) اين گونه فهميده مى شود كه هرگز در مقابل بدرفتارى ديگران مقابله به مثل نكنيد و هر چه زودتر بر خشونت هاى كلامى و رفتارى پايان دهيد. و در مدارا, گذشت و سكوت پيشقدم باشيد.



علم

((و إما اللواتى فى العلم: فاسإل العلمإ ما جهلت)) اما چيزهايى كه به علم مربوط مى شود, آن است كه آنچه نمى دانى از دانايان بپرس.

در كسب و تحصيل علم بايد توجه داشت كه هر مسإله اى را بايد از اهل آن سوال كرد طب را از طبيب, هندسه را از مهندس, فقه را از فقيه و... چه بسيار كه انسان سوال خود را بر نااهلان عرضه مى كند, اما پاسخ آنها جهل افزا و ظلمت زا مى باشد و جز ضلالت و سر در گمى چيزى به همراه ندارد. اين نكته در مسايل اعتقادى و دينى اهميت خود را بيشتر آشكار مى سازد

اسم هر چيزى تو از دانا شنو

سر رمز علم الاسما شنو پس انسان نبايد ظرف روح و روان خود را, در اختيار هر گندم نماى جو فروشى قرار دهد.

((واياك إن تسالهم تعنتا وتجربه)) مبادا سوال كردن تو از ايشان براى ايراد گرفتن و به زحمت انداختن يا امتحان كردن آنها باشد. اميرالمومنين (ع) نيز مى فرمايد: ((سل تفقها ولا تسإل تعنتا)) بپرس كه بفهمى, نپرس كه ايراد بگيرى. چنين شيوه اى با روح تعليم و تربيت بيگانه است. گاهى مشغول كردن معلمان و اساتيد به اشكال و جواب هاى زياد آنها را از ارايه مطالب مهم و سودمند باز مى دارد. مولوى مى گويد:

گر شوم مشغول اشكال و جواب

تشنگان را كى توانم داد آب؟

و توصيه مى كند كه قابليت شنيدن سخنان حكمتآميز را در خود ايجاد كنيد تا به زينت هاى زرين آراسته شويد

قابل اين گفت ها شو, گوش وار

تا كه از زر سازمت من گوشوار

((و اياك إن تعمل برإيك شيئا)) مبادا بر اساس خودرايى و خود محورى به كارى اقدام كنى و بدون اين كه رإى تو به مبناى محكمى مستند باشد, قدم در راهى گذارى.

((و خذ بالاحتياط فى جميع ما تجد اليه سبيلا)) و در تمام كارها جانب احتياط را رعايت كن.

((واهرب من الفتيا هربك من الاسد)) از فتوا دادن (بر اساس سليقه و رإى شخصى) پرهيز نما, آن چنان كه از شير درنده فرار مى كنى.

((و لاتجعل رقبتك للناس جسرا)) مواظب باش گردن خود را پلى براى عبور مردم قرار ندهى.

((قم عنى يا إبا عبدالله! فقد نصحت لك و لاتفسد على وردى)) اى اباعبدالله! ديگر از نزد من برخيز كه برايت خير خواهى كردم,و ذكر و دعايم را از بين مبر (و در برنامه هاى من اخلال نكن.)

((فانى امرء ضنين بنفسى, والسلام على من اتبع الهدى)) زيرا من نسبت به از دست دادن سرمايه عمر خود بخيل هستم و آن را سخاوتمندانه خرج نمى كنم و سلام و درود بر پيروان هدايت.

حق همى گويد چه آوردى مرا؟

اندرين مهلت كه دادم من ترا؟

عمر خود را در چه پايان برده اى؟

قوت و قوت در چه فانى كرده اى؟

گوهر ديده كجا فرسوده اى؟

پنج حس را در كجا پالوده اى؟

پاورقي



1ـ ج 1, ص 226 ـ 224.

2ـ بخشى از آيه 38, توبه.

3ـ فرقان, 65.