بازگشت

رفق و مدارا


يكى از اصولى كه بر تمامى روابط انسانى سايه مى اندازد، اصل «رفق و مدارا» است. اين زير بناى مهم اخلاقى، مى تواند اثر خود را در عرصه هاى مختلف سياسى، اقتصادى و مالى، اجتماعى و معاشرت، اخلاقى و تربيتى نشان دهد؛ به گونه اى كه اگر اين اصل از دايره «اخلاق و تربيت» حذف شود، پيكره اين دو در هم مى ريزد و نه نام و نشانى از اخلاق باقى مى ماند و نه نام و نشانى از تربيت. از آن جا كه كودكان، نوجوانان و جوانان مخاطب بسيارى از آموزه هاى تربيتى و اخلاقى هستند، همه كسانى كه به گونه اى با اين گروه هاى سنّى ارتباط دارند، بايد مفاهيمى هم چون رفق، مدارا و تسهيل را به خوبى هضم كرده و اين مفاهيم، جزئى از زندگى آن ها باشد.

دعوت انبيا همراه با رفق بوده است



همه ما فرعون را چه از منظر تاريخى و چه از منظر قرآن به عنوان نمادى از كفر، استبداد، انعطاف ناپذيرى و خشونت مى شناسيم. كسى كه در مقابل معجزات متعدد حضرت موسى - عليه السلام - كوچك ترين نرمشى از خود نشان نداد، اما آن گاه كه حضرت موسى و هارون - عليهماالسلام - مأمور به هدايت او شدند، خداى متعال به آن ها فرمود كه در قالب «قول لين» دعوت خود را آغاز كنند، چرا كه متذكر شدن و آراسته شدن به خشيت الهى و تأثير پذيرفتن از نداى آسمانى انبيا، مشروط به «قول لين» است.

«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى »(1)

به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است، پس به نرمى با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود يا خدا ترس گردد.

مولوى اين كلمات طيبه الهى را با مثال هاى ديگرى همراه كرده است:

موسيا در پيش فرعون زَمَن

نرم بايد گفت «قولاً لِيّناً»

حكيم سبزوارى - رحمةاللَّه عليه - گويد:

«لكلّ موسى فرعونٌ و لكلِ ّ مُحَقٍّ مُبطِلٌ»

سپس مى گويد: اى موسى ، يعنى اى كسى كه بر طريق موساى كليم اللّهى! در نزد فرعون روزگار بايد نرم سخن گفت.

آب اگر در روغن جوشان كنى

ديگدان(2) و ديگ را ويران كنى

به عنوان مثال، همان طور كه ريختن آب داخل روغنى كه در حال جوشيدن است اجاق و ديگ را ويران مى كند، سخن ناهموار گفتن با كسى كه با تعصب تمام در راهى حركت مى كند، نه تنها او را هدايت نمى كند، بلكه فتنه و شر نيز پديد مى آورد.

نرم گو ليكن مگو غير صواب

وسوسه مفروش در لين الخطاب(3)

رعايت حد مدارا



ممكن است از سخن پيشين چنين برداشت شود كه نرم خويى و نرم گويى را بايد تا بدان حد رعايت كرد كه اصلاً حق گويى تعطيل شود؛ چون ممكن است به هر حال سخن حق به مذاق شخص مقابل خوش نيايد. پس شاعر مى گويد درست است كه من گفتم سخن نرم بگو، ولى توجه داشته باش كه به جز حقيقت هم چيزى نگويى [و نرم گويىِ خود را بدان پايه مرسان كه موجب ترديد و وسواس در اصل دعوت و تربيت تو شود و مخاطب تو گمان كند كه راه خطايش، راست و مستقيم است ]. امام جعفر صادق - عليه السلام - نيز در نامه اى مفصل به كسى كه در شهر اهواز مسئوليت و ولايتى داشت فرمود:

«... حُسْنِ الْمُعَاشَرَةِ مَعَ لِينٍ فِي غَيْرِ ضَعْفٍ وَ شِدَّةٍ فِي غَيْرِ عُنْفٍ...»(4)

نبايد نرمش تو برخاسته از نوعى ضعف و قاطعيت تو برخاسته از نوعى استبداد باشد.

مثال ديگر مولوى در اين باره قابل توجه است:

گو تو مَر «گِل خواره» را كه قند به

نرمى فاسد مكن، طينش مَده(5)

به عنوان مثال، تو به كسى كه دچار بيمارى «گِل خوارى» است بگو قند براى سلامتى تو بهتر از گل است. مبادا با او «ملايمت زيان آور» كنى و به او گِل بخورانى. [پس دانستى كه منظورم از ملايمت و مماشات با شريران تأييد كارها و افكار و احوال آنان نيست، بلكه منظور اين است كه با صبر بر ايذا و غفلت آنان به اصلاحشان اقدام كنى ].

داستانى از رفق موساى كليم - عليه السلام -



در كتاب تاريخ بيهقى آمده كه گوسفندى از دست موساى كليم فرار كرد. موسى شتابان به دنبال او دويد و از شدت دويدن پاهايش تاول زد.

در پى او تا به شب در جست وجو

آن رَمه غايب شده از چشم او

گوسفند آن قدر دويد كه ديگر از شدت خستگى سست و بى حال شد و سر جاى خود ايستاد. موساى كليم آمد، او را بغل كرد و گرد و غبار از او پاك نمود.

كف همى ماليد بر پشت و سرش

مى نواخت از مهر، هم چون مادرش

دست نوازش بر پشت و سر گوسفند مى كشيد و مانند مادر او را نوازش مى كرد، حتى ذره اى خشمگين و غضبناك نشده بود و جز اظهار مهربانى و دلسوزى و اشك ريختن كار ديگر نمى كرد.

گفت: گيرم بر مَنَت رحمى نبود

طبع تو بر خود چرا اِستم نمود؟



موسى دلسوزانه به آن گوسفند خطاب كرد: فرض كنيم با من مهربان نيستى. ديگر چرا به خود ستم مى كنى؟ يعنى با فرار كردنت ممكن بود گرفتار درندگان و يا دزدان و ساير مخاطرات شوى.

با ملائك گفت: يزدان آن زمان

كه نبوت را همى زيبد فلان



در آن زمان، خداوند به فرشتگان خطاب كرد كه او شايسته مقام پيامبرى است؛ يعنى موسايى كه براى يافتن يك گوسفند اين همه خود را به آب و آتش زد و دلسوزى نشان داد، لايق است كه رهبرى امت را برعهده گيرد تا آنان گرفتار «گرگ هار نفس اماره» نشوند.

خداوند بسيارى از پيامبران را قبل از نبوّت به شغل چوپانى گمارد تا متانت و شكيبايى آنان آشكار شود.

تا شود پيدا وقار و صبرشان

كردشان پيش از نبوّت حقّ، شبان(6)

مهم ترين صفت پيامبر اسلام - صلى اللَّه عليه و آله و سلم -

خداى رحمان فرستاده گرامى اش را با اين راه و رسم تربيتى معرفى مى كند و مى فرمايد:

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّه لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»(7)

پس به بركت رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پر مهر] شدى و اگر تند خو و سخت دل بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند.

پيامبر اكرم - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - خود در آيين تربيتى اش مظهر ملايمت و آسان گيرى بود، زيرا جز بدين طريق نمى توان دل مردمان را نرم كرد و آنان را به سوى خدا سير داد.

سخنى از امام خمينى - قدس سرّه -

امام خمينى - قدس سرّه - در اين باره چنين فرموده است:

در مسايل، ملايمت و جهت رحمت بيشتر از خشونت تأثير مى كند. من در زمان اختناق رضاخانى وقتى در مدرسه فيضيه صحبت مى كردم، آن گاه كه از جهنم و عذاب الهى بحث مى كردم همه خشكشان مى زد، ولى وقتى از رحمت حرف مى زدم مى ديدم كه دل ها نرم مى شود و اشك ها سرازير مى گردد و اين تأثير رحمت است. با ملايمت انسان بهتر مى تواند مسايل را حل كند تا شدّت.(8)

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - اصحاب و پيروان خود را به راه و رسمى ملايم و به دور از تندى فرا مى خواند و مى فرمود:

«يَسِّروا و لاتُعَسِّروا، و بَشِّروا و لاتُنفِّروا»(9)

بر مردم آسان بگيريد و سخت مگيريد و نويد دهنده باشيد و مردم را فرارى ندهيد و در آنان نفرت ايجاد نكنيد.

حتى جذّاب ترين جلوه هاى پرستش حضرت حق (هم چون نماز) اگر با ظرافت هاى رفتارى همراه نباشد، موجب پراكندگى دل ها خواهد شد.

على - عليه السلام - به مالك اشتر فرمود:

«... فَإذا قُمتَ فى صَلاتِكَ بِالناسِ فَلا تَطولَنَّ ولا تَكونَّنَ مُنَفِّرا ولا مُضَيِعَّا فَاِنَّ فى الناسِ مَن بِه العِلَّةُ و لَهُم الحاجَةُ ...»(10)

... هرگاه نمازت را با مردم به جماعت بخوانى، پس (به سبب دراز گردانيدن نماز) مردم را از خود دور و رنجيده مگردان، زيرا در ميان مردم، بيمار، سالمند، حاجتمند و پُر مشغله هست (كه طاقت و توانايى و فرصت طول دادن نماز را ندارند).

خدا رفيق است

ما مسلمانان - به ويژه شيعيان - خدا را با اسم هاى مختلفى مى خوانيم. يكى از دلنشين ترين نام هاى حضرت حق «رفيق» است.

در دعاى جوشن كبير مى خوانيم:

«اللّهم انى اسألك باسمك يا شفيقُ يا رفيقُ».

در دعايى ديگر مى خوانيم:

«يا رفيقَ مَن لا رفيقَ لَه».

امام صادق - عليه السلام - فرمود:

«ان اللَّه عزّوجلّ رفيقٌ يُحِبُّ الرِفقَ»

خداى تبارك و تعالى ملايم است و ملايمت را دوست دارد.

«و يُعْطِي عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ»(11)

و پاداشى كه به ملايمت مى دهد به خشونت و سخت گيرى نمى دهد.

حتى در نحوه استفاده از حيوانات نيز بايد رفق را مراعات كرد.

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«إنّ اللَّهَ يحب الرِّفْقَ وَ يُعِينُ عَلَيْهِ فَإِذَا رَكِبْتُمُ الدَّوَابَّ الْعُجْفَ فَأَنْزِلُوهَا مَنَازِلَهَا»(12)

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود: خدا نرمى را دوست دارد و به آن كمك مى كند. پس چون چهارپايان را سوار شويد، آن ها را به منزلگاه مقرر خود فرود آريد [تا علوفه خورند و استراحت كنند].

چارپا را قدر طاقت بار نِه

بر ضعيفان، قدر قوّت كار نِه(13)

مداراى با مردم مأموريت پيامبران است

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - مداراى با مردم را به گونه اى ترسيم فرموده است كه گويى موازى و هم سنگ انجام فرايض است و اين دو، بدون يكديگر قابل تحقّق نيستند.

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«إنا أمرنا معاشر الأنبياء بمداراة الناس كما أمرنا بأداء الفرائض»(14)

ما گروه پيمبران مأموريت داريم كه با مردم مدارا نماييم، همان طور كه به اداى فرايض الهى مأموريم.

عن النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم قال:

«أمَرَنى رَبّى بِمُداراةِ الناسِ كَما اَمَرَنى بأداءِ الفَرائِض»(15)

خداوند به من امر فرمود كه با مردم مدارا نمايم، همان طور كه فرمان داده است واجبات را انجام دهم.

راوى مى گويد:

«سمعت جعفراً - عليه السلام - يَقُولُ: جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى النَّبِيِّ - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ دَارِ خَلْقِي»(16)

از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمود: جبرئيل خدمت رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - رسيد و عرض كرد: اى محمد پروردگارت به تو سلام مى رساند و به تو پيام مى رساند كه با مخلوقم مدارا كن.

از عوامل مهم و تعيين كننده اى كه به شكل گيرى «هويت مذهبى» نسل جديد يارى مى رساند، تبادل عاطفى متوازن است. مربيان جامعه (از جمله والدين) به پيروى از انبياى عظام، بايد طرح هاى مطمئن و متعادلى را تنظيم نمايند. اين مناسبات عاطفى، موجب به جريان افتادن انگيزه ها و كشش هاى مذهبى آن ها شده و نيازهاى احساسى و هيجانى مخاطبان را تأمين مى كند. از رهگذر چنين تبادلاتى، احساس امنيت، اطمينان و اعتماد برمى خيزد و روحِ سرشار از تكاپو و تمنّاى نسل جديد را سيراب مى كند كه نتيجه طبيعى آن، احساس تعلق به خانواده، جامعه، مليت، فرهنگ و مذهب بوده و احساس خوشبينى و مثبت نگرى را در آن ها پرورش مى دهد.(17)

رابطه ايمان دينى با مدارا



يكى از مباحثى كه امروزه ذهن جامعه ما - اعم از متدينان، روشنفكران، جوانان سياستمداران و ... - را به خود مشغول ساخته، سازگارى يا تعارض بعضى از گزاره هاى دينى با علوم انسانى و يا مقولاتى در عرصه اجتماعى و سياسى است.

متأسفانه بسيارى از نظريه پردازان، از ايجاد توازن ميان اين دو مقوله ناتوان مانده و جامعه را نيز دچار بحران كرده اند. اگر از جنبه نظرى هم، اين مباحث را حل شده به حساب آوريم، از جنبه عملى و رفتارى، بسيارى از اقشار تأثيرگذار جامعه، در جمع و سازگار كردن تعاليم دينى با مقولات ياد شده، فرو مانده اند.

اما اگر نگاه منصفانه اى به قرآن كريم، روايات و سيره معصومين - عليهم السلام - و بزرگان دين داشته باشيم، مى بينيم مقولاتى هم چون مدارا، رفق، انتخاب و آزادى و ... نه تنها با دين سازگار هستند، بلكه جزئى از اديان الهى، از جمله اسلام بوده و حجم عمده اى از كتب روايى و اخلاقى ما را به خود اختصاص داده اند.

در اين جا رابطه ايمان، مدارا و رفق را با استفاده از روايات اهل بيت - عليهم السلام - پى مى گيريم؛ اگرچه تعابير روايات در اين باره مختلف است، اما به خوبى اهميت اين موضوع را نشان مى دهند.

مدارا نيمى از ايمان است

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِيمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَيْشِ»(18)

مداراى با مردم نيمى از ايمان و نرمش با آن ها نيمى از زندگى است.

عن ابى جعفر - عليه السلام - قال:

«إِنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قُفْلاً وَ قُفْلُ الْإِيمَانِ الرِّفْقُ»

قال ابوجعفر - عليه السلام - :

«مَنْ قُسِمَ لَهُ الرِّفْقُ قُسِمَ لَهُ الْإِيمَانُ»(19)

هركس از رفق برخوردار باشد، از ايمان برخوردار است.

در روايتى ديگر از رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - آمده است:

«...اعْلَمْ أَنَّ رَأْسَ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِيمَانِ بِاللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مُدَارَاةُ النَّاسِ»(20)

بدان كه بعد از ايمان به خدا مهم ترين ركن عقلانيت مدارا كردن با مردم است.

قال النبى - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«من عاشَ مُدارياً ماتَ شهيداً. و قال مداراةُ الناسِ صدقةٌ»(21)

هركس زندگى اش آميخته با مدارا باشد، شهيد از دنيا رفته است. و فرمود مداراى با مردم هم چون «صدقه» است.

به نظر مى رسد مشابهت «صدقه و مدارا» از آن جهت است كه براساس باورهاى دينى، صدقه بسيارى از بلاها را از زندگى انسان دور مى كند. مدارا و معاشرت همراه با نرمش نيز، انسان را از آسيب افراد شرور دور نگه مى دارد.

هر انسانى در زندگى اجتماعى خود، ناگزير به ارتباط و تعامل با ديگران است. بدون مبالغه، مى توان گفت كه به تعداد انسان ها، اخلاقيات و ويژگى هاى شخصيتى وجود دارد. بروز هر رفتار به منزله محركى است كه موجب بروز پاسخ مى شود. پيامبران و معصومان - عليهم السلام - «بهترين شيوه هاى پاسخ به محرك ها» را به ما آموخته اند. صبر، حلم، تغافل، عفو، صفح، مهربانى، رفق و مدارا و تحمل ديگران زيربناى بسيارى از رفتارهاى دينى است. براى پيشگيرى از بسيارى از مخاصمات كه آسيب هايى را به شخصيت، دين، جان، مال، خانواده و ناموس انسان وارد مى كند، رفق و مدارا توصيه شده است.

عن على - عليه السلام - قال:

«دارِ الناسَ تستَمتِع بِاخائِهِم والقِهِم بالبِشرِ تَمُتُ أضغانَهُم»(22)

على - عليه السلام - فرمود: با مردم مدارا كن تا از برادرى آنان بهره مند شوى و با روى گشاده با آنان مواجه شو تا كينه ها در ضميرشان بميرد.

مدارا وسيله حفظ آبروست

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«ما وَقى به المرءُ عِرضَهُ فَهُو له صَدَقةٌ»(23)

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :فرمود: هر كارى كه انسان در جهت حفظ آبرو و شخصيت خود انجام دهد، به منزله اين است كه صدقه پرداخت كرده است.

سعدى در باب چهارم گلستان در فوايد خاموشى آورده است: «جالينوس»، ابلهى را ديد دست در گريبان دانشمندى زده، بى حرمتى همى كرد، گفت: اگر اين دانا بودى، كار وى با نادان بدين جا نرسيدى.

دو عاقل را نباشد كين و پيكار

نه دانايى ستيزد با سبكبار



اگر نادان به وحشت سخت گويد

خردمندش به نرمى دل بجويد.

در روايتى ديگر، مدارا، در مقياسى گسترده تر و با هدف حفظ جامعه دينداران توصيه شده است. قال الامام - عليه السلام - :

«إِنَّ مُدَارَاةَ أَعْدَاءِ اللَّه مِنْ أَفْضَلِ صَدَقَةِ الْمَرْءِ عَلَى نَفْسِهِ وَ إِخْوَانِهِ»(24)

امام - عليه السلام - فرمود: مدارا نمودن با دشمنان خدا، از بهترين و برترين صدقات آدمى براى خود و براى برادران ايمانى اش مى باشد.

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - نيز پيامبران - عليهم السلام - را با چنين اوصافى ستوده است.

عنه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ إِنَّمَا فَضَّلَهُمُ اللَّه عَلَى خَلْقِهِ أَجْمَعِينَ بِشِدَّةِ مُدَارَاتِهِمْ لِأَعْدَاءِ دِينِ اللَّه وَحُسْنِ تَقِيَّتِهِمْ لِأَجْلِ إِخْوَانِهِمْ فِي اللَّه»(25)

حضرت فرموده است: خداوند پيامبران را از اين جهت كه شديداً با دشمنان خدا مدارا مى كنند و براى حفظ برادران خويش در راه رضاى او به خوبى و شايستگى تقيه مى نمايند، بر تمام مردم برترى و فضيلت داده است.

عاقل ترين مردم كيست؟

عقل، مقوله اى ذهنى است كه نمى توان آن را تعريف كرد و جنس و فصل و حد و رسم آن را بيان كرد، اما نشانه هاى عقل به خوبى در روايات بيان شده است.

عن النبى - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - قال:

«أعقل الناس أشدهم مداراة للناس و أذل الناس من أهان الناس»(26)

رسول گرامى اسلام - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرموده است: عاقل ترين مردم كسى است كه بيشترين مدارا را با افراد مى كند و خوارترين (سبك مغزترين) مردم كسى است كه آنان را مورد تحقير و توهين قرار مى دهد.

صبر جمله انبيا با منكران

كردشان خاص حق و صاحب قِران(27)

اشكال مختلف مدارا



هم چنان كه قبلاً گفته شد، مدارا مفهومى كلّى است و به تناسب شرايط و رفتار مخاطبان، تنوع مى يابد؛ لذا در تمامى موارد نمى توان از يك مدل ثابت پيروى كرد. مدارا نمودن در پاره اى از موارد، با ملاطفت و ملايمت برخورد كردن و با گشاده رويى و نرمى سخن گفتن است و در پاره اى ديگر، به حلم و بردبارى گذراندن، لب فرو بستن و سكوت كردن يا تغافل و ناديده گرفتن است. مدارا با افراد تندخو و بد اخلاق و عصبى مزاج، يا تقيّه در مقابل مخالفين و افراد زيان رسان به معنى اخير است.(28)

هشدار



هرگز از كسانى نباشيم كه ديگران براى ارتباط با ما محتاج به مدارا باشند!

عن على - عليه السلام - قال:

«شَرُّ إخوانك من أحوجك إلى مداراة و ألجأك إلى اعتذار»(29)

بدترين برادرانت كسى است كه معاشرت با او، به مدارا نمودن بيشتر نيازمندت مى كند و به عذرتراشى بيشتر وادارت مى سازد.

كسى كه [از خود راضى ] و زود رنج است و انتظار دارد هرچه مى گويد ديگران بدون چون و چرا گفته هايش را قبول كنند؛ كسى كه در تمام امور خرده گير است و اگر سخنى گفته شود كه در نظرش ايهام داشته باشد ناراحت مى گردد؛ دوستى كه اسير بدگمانى است و نسبت به ديگران سوء ظن دارد و اگر در مجلسى دو رفيق به هم لبخند بزنند و آهسته با يكديگر سخنى بگويند، او گمان بد مى كند و تصور مى نمايد كه وى را به باد مسخره و استهزا گرفته اند؛ چنين فردى براى كسانى كه نمى توانند به هر دليل با او قطع رابطه كنند (خويشاوند، همكار، همكلاس، همسايه و ...) مصيبتى بسيار سنگين و جانكاه محسوب مى شود.

بس گمان و وهم كايد در ضمير

كان نباشد حق و صادق اى امير(30)

پيش چشمت داشتى شيشه كبود

زان سبب دنيا كبودت مى نمود(31)



با چنين افرادى بايد هميشه مدارا نمود و اگر حادثه اى پيش آمد، تلاش كرد آن نقطه تاريك را از صفحه خاطر ايشان زدود،(32) البته اگر پذيراى عذر باشند؛ زيرا براى افراد بدگمان و خيال انديش، هرچه دليل آورده شود توهّمشان بيشتر مى شود.

گفت: هر مردى كه باشد بدگمان

نشنود او راست را با صد نشان(33)

هر درونى كه «خيال انديش» شد

چون دليل آرى خيالش بيش شد!(34)



نكاتى كه مى تواند ما را در «رفق ورزى و مدارا» يارى كند

واقعيت تلخ است. مردم هميشه مطابق ميل ما رفتار نمى كنند و دنيا هميشه بر وفق مراد ما نمى گردد. تغيير شخصيت انسان ها فقط از خداى قادر متعال برمى آيد. لذا اگر كسى هوس تغيير دادن ديگران را در سر بپروراند، خيال گزاف و بيهوده كرده است.

1- به شهادت قرآن، هرگز همه بدها اصلاح نمى شوند. در سوره شعرا رسول گرامى اسلام - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - اين گونه مورد خطاب قرار گرفته است «گويى مى خواهى به خاطر آن كه مشركان ايمان نمى آورند جان خود را از دست بدهى. اگر بخواهيم، معجزه اى از آسمان بر آنان فرود آوريم تا در برابر آن گردن هايشان خاضع گردد (و با اكراه و اجبار مؤمن شوند، اما سنّت الهى چنين نيست).

«لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ»(35)

2- بايد از خود، شخصيتى نفوذناپذير در مقابل بدى هاى ديگران بسازيم. آن گاه دغدغه اين را نخواهيم داشت كه بدى هاى مردم به ما آسيب بزند. داستان پيامبرانى هم چون حضرت ابراهيم (كه در جامعه بت پرستان نداى توحيد سر داد) و حضرت يوسف (كه در لبه پرتگاه سقوط، پاكى خود را حفظ كرد)، بهترين تجربه براى دينداران است.

3- ناراحتى در مقابل رفتارهاى منفى ديگران، اوضاع را وخيم تر مى كند. اگر خشم خود را در مقابل رفتار ديگران آشكار كنيم، بايد منتظر عصبانيت و لجبازى آن ها نيز باشيم. «فرآيند چرخشى خشونت» در روابط با ديگران، با آن كه به سادگى شكل مى گيرد، اما به آسانى قابل پايان دادن نيست؛ لذا قرآن به «عفو و صفح» در مقابل بدى هاى ديگران سفارش مى كند.

احاديث نيز سرشار از توصيه به «عفو و صفح» هستند.

قال على - عليه السلام - :

«تَجاوَز عَن الزَللِ و اَقِلِ العَثَراتِ تَرفَع لَكَ الدَرجات»(36)

از لغزش ها و تقصيرات ديگران بگذر تا مقام و منزلت خود را بالا ببرى.

ناتوانى از بخشش ديگران انسان را تا سر حد «شرّ الناس» تنزل مى دهد.

قال على - عليه السلام - :

«شَرُّ الناسِ مَن لا يَعفو عَن الزلّةِ و لا يستُرُ العورةَ»(37)

بدترين مردم كسى است كه لغزش ديگران را نمى بخشد و عيب ديگران را نمى پوشد.

احسان در مقابل بدى ديگران به «حلقه خشونت» پايان مى دهد.

قال الباقر - عليه السلام - :

«... أحسِن إلى مَن أساءَ إلَيكَ»(38)

نيكى كن به كسى كه به تو بدى كرده است.

اوحدى مراغه اى مى گويد:

به نرمى، طبعِ تندان رام گردد

به سختى، پخته ديگر خام گردد

سعدى مى گويد:

دانى چه بود كمال انسان؟

با دشمن و دوست لطف و احسان

و نيز مى گويد:

بدى را بدى سهل باشد جزا

اگر مردى «أحسِن إلى مَن أسا»(39)

4- گرچه ما انسان ها قدرت زيادى براى تغيير دادن و كنترل خودمان داريم، ولى در برابر رفتار ديگران كنترل زيادى نداريم، لذا هرچه براى مردم حرف هاى عاقلانه بزنيد، از آن جا كه موجودات ديگرى هستند، ممكن است برخى از خواسته هاى شما را به كلى ناديده بگيرند. پس اگر به جاى توجه به واكنش هاى خودتان در برابر ديگران، بى دليل تحريك و عصبانى شويد، خودتان را به خاطر مسايلى كه از كنترل شما خارج اند ناراحت كرده ايد.

5- وقتى خودتان را به خاطر ديگران (يا حوادثى) ناراحت مى كنيد، از اصلى ترين و منطقى ترين مسأله دور مى شويد؛ يعنى «رفتار و اعمال خودتان». اگر با تربيت و برخوردهاى مناسب بر شخصيت و سرنوشت خود كنترل پيدا كنيد، حتى تلخ ترين اتفاقات شما را ناراحت نمى كند. در اين حالت، حتى مى توانيد رفتارهاى ديگران و اتفاقات را به نفع خود تغيير دهيد؛ ولى اگر با هر اتفاق ساده اى بيهوده خود را ناراحت كنيد، وقت و انرژى اى را كه مى توانيد صرف تجربه اندوزى خود كنيد، بى سبب هدر مى دهيد.

حكايت سعدى درباب دوم گلستان، معروف است:

«لقمان را گفتند: ادب از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان! هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهيز كردم».

نگويند از سر بازيچه حرفى

كز آن پندى نگيرد صاحب هوش

عن على - عليه السلام - :

«كفاكَ أدباً لِنفسكَ اجتنابُ ما تَكرَهُهُ مِن غَيرك»(40)

براى ادب شدن، ترا همين كافى است كه خود از آنچه از ديگران نمى پسندى، اجتناب ورزى.

باز سعدى در ديباچه خود بر گلستان آورده است:

«لقمان حكيم را گفتند: حكمت از كه آموختى؟ گفت: از نابينايان كه «تا جاى نبينند، پاى ننهند».(41)

بنابراين، با روش صحيح مى توانيم شخصيت خود را در آيينه رفتار ناموزون ديگران بازسازى كنيم. تعبير «عبرت و اعتبار» در قرآن، معمولاً به همين معنى است.

6- نكته ديگرى كه مى تواند ما را در «مدارا و رفق ورزى» يارى كند، اين است كه توجه داشته باشيم «كمال گرايى اگر چه خوب است، اما فقط يك آرزوست».

به ديگر سخن، كمال گرايى به آن شكل كه تعريف شده، فلسفه اى تقريباً مخرب است. در عرصه كمال گرايى هر اندازه خوش بتازيد، براى مثال به دنبال همسرى باشيد كه رفتارهايش كاملاً بى عيب باشد، هميشه بدون همسر باقى خواهيد ماند و اگر فرزندى بخواهيد كه بى عيب باشد، هرگز نبايد پدر و مادر شويد. و اگر همكارى بخواهيد كه بى عيب باشد، نبايد با هيچ كس همكار شويد و ... .

بنابراين، اگر كاملاً كمال طلب باشيد، باز هم به اهداف خود نمى رسيد؛ زيرا انسان ها نه فرشته اند و نه معصوم، بلكه افرادى كه با شما سروكار دارند همگى «انسان جايزالخطا» هستند. حتى اگر موقّتا به كمال دست يابيد، هميشگى نخواهد بود. هيچ امرى (در عرصه روحيات و رفتارهاى انسان ها، معاشرت ها و ارتباطات) ثابت نيست. زندگى يعنى تغيير! شما چه بخواهيد و چه نخواهيد، بايد واقعيت را آن گونه كه هست بپذيريد، حتّى اگر بسيار ناقص و مملو از آدم هاى خطاكار باشد. آيا راه ديگرى هم هست؟(42)

كمال گرايى و پيامدهاى آن از زبان امام صادق - عليه السلام -



امام صادق - عليه السلام - مصداق هايى از كمال گرايى را ذكر كرد و فرمود: در دنيا به دنبال چهار چيز نباشيد، زيرا نمى يابيد و حال آن كه به آن ها نياز داريد:

«عالماً يَستعملُ عِلمَهُ فَتبقى بِلا عالمٍ»

دانشمندى كه به همه علم خود عمل كند، زيرا بدون دانشمند مى مانيد.

«و عملاً بِغَير رياءٍ فَتبقى بِلا عَمَلٍ»

عملى كه خالصانه و از ريا خالى باشد، زيرا توفيق هيچ عملى را نمى يابيد.

«و طَعاماً بِلا شُبهَةٍ فَتَبقى بِلا طَعامٍ»

غذايى كه بدون شبهه باشد، زيرا بدون غذا مى مانيد!

«و صَديقا بِلا عَيبٍ فَتَبقى بِلا صَديق»(43)

دوستى كه بدون عيب باشد، زيرا بدون دوست مى مانيد.

قال الصادق - عليه السلام - :

«لا تُفَتِّش الناسَ فَتبقى بِلا صديقٍ»(44)

امام صادق - عليه السلام - فرمود: درباره مردم تفتيش مكن، زيرا بدون دوست مى مانى.

رفق و خيرخواهى الهى



راستى، چگونه مى توانيم خيرخواهى و لطف الهى را حس كنيم؟

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«إذا اَراد اللَّه بِأهلِ بَيتٍ خيراً أرشَدَهُم لِلِرفقِ والتأنّى و مَن حُرِمَ الرفقُ فَقَد حُرِمَ الخَيرُ»(45)

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود: هرگاه خدا نيكى و خير كسانى را بخواهد، آن ها را به سوى رفق و آرامش و تأمل در امور سوق مى دهد. و اگر كسانى از «رفق» محروم شوند، از همه نيكى ها محروم اند.

در ادارات، بازار، مراكز آموزشى، خانواده و خلاصه همه نهادهاى جامعه اسلامى، «رفق» نشانى از رحمت خداست.

زيباترين پديده

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«لو كان الرفقُ خَلقا يُرى ، ما كانَ مِمّا خلق اللَّه شَى ءٌ أحسَنَ منه»(46)

رسول خدا - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود: اگر قرار بود رفق به صورت پديده اى «مجسّم» و قابل ديدن باشد، هيچ چيزى زيباتر از آن وجود نداشت.

من نديدم در جهان جستجو

هيچ اهليّت به از خُلق نكو(47)

قاطعيت را با رفق همراه كنيد



در بعضى از عرصه ها (هم چون سياست، قضاوت و كيفرهاى شرعى و قانونى، نهادهاى نظامى و انتظامى، نهادهاى آموزشى و ...) بايد از اهرم جدّيت و قاطعيت نيز استفاده كرد. متأسفانه بعضى انسان ها به محرك هاى اخلاقى و آرام پاسخ نمى دهند و عدم برخورد قاطع و جدى با اين افراد و آنان كه حقوق ديگران را به رسميت نمى شناسند، راه را براى ارتكاب جرم و خلاف باز مى كند. (البته در هر صورت بايد «رفق و مدارا» را «اصل و قاعده» به حساب آورد و شدّت و خشونت را «استثناء و خروج از اصل» تلقّى كرد).

در مواردى كه با «استثناها» روبرو هستيم، هرگز نبايد اصل «احتياط و برائت» را فراموش كنيم. مثلاً اگر با اِعمال حداقل خشونت به نتيجه مى رسيم، نبايد آن را به «حداكثر» توسعه دهيم.

قال على - عليه السلام - :

«اخلط الشِدَّةَ بِرِفقٍ [اخلق الشدة بضغت من اللين ] و ارفقَ ما كانَ الرفقُ أوفَقَ»(48)

على - عليه السلام - فرمود: مادام كه كار به نرمى پيش رود، نرمى كن و در جايى كه شدت و سختى ضرورت پيدا كرد، در سختگيرى زياده روى نكن و نرمى را با آن بياميز.

قال على - عليه السلام - :

«اذا عاقَبتَ فَارفَق»(49)

على - عليه السلام - فرمود: هرگاه عقاب كنى، كيفر را با نرمش همراه كن.

استاد مصباح يزدى، بيست و شش ويژگى براى رهبرى برشمرده اند كه يكى از آن ها سعه صدر و مدارا در امور فرعى است: رهبر بايد در امورى كه از قبيل هدف و اصول نيست، تسامح و مدارا روا دارد. هم چنين بايد نسبت به لغزش ها، خطاها و اشتباهات ياران و پيروان خود سعه صدر و ... داشته باشد؛ چرا كه همه آنان و حتى والامقام ترين شان در حد اعلاى علم و اخلاق و عمل نيستند و بالطبع نقاط ضعفى دارند و اگر هر يك از آنان به علت ضعفى كه دارد طرد شود، پيشرفت حركت اجتماعى متوقف خواهد شد».(50)

در زيارت جامعه، اين گونه به پيشوايان معصوم - عليهم السلام - خود عرض ادب مى كنيم:

«شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ»(51)

شما در جايگاه حق و راستى و مهربانى هستيد.

«... طبعُكُم الرِفقُ ...»

اخلاق شما، سراسر، مهر و رأفت است.

رفق در كنار ايمان است و عُنف در كنار شرك

قال رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - :

«ما مِن عَملٍ أحبُّ الى اللَّه تعالى و الى رسولِهِ من الايمانِ باللَّه والرفقِ بعبادِهِ»(52)

هيچ عملى در نزد خدا محبوب تر از ايمان به خدا و رسولش و نيز رفق نسبت به بندگانش نيست.

«و ما مِن عَمَلٍ ابغض الى اللَّه تعالى مِن الاشراكِ باللَّه تعالى والعُنفِ عَلى عِبادِهِ»(53)

هيچ عملى در نزد خدا مبغوض تر از شرك به خدا و «اِعمال زور» نسبت به بندگانش نيست.

پاورقي



1) سوره طه، آيات 43 - 44.

2) ديگدان: جاى گذاشتن ديگ، اجاق، آتشدان.

3) مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 6 - 3814.

4) شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج 17، ص 207 .

5) كريم زمانى، شرح جامع مثنوى، دفتر چهارم، ص 1067 - 1069.

6) كريم زمانى، شرح جامع مثنوى معنوى، دفتر ششم، ص 860 - 861.

7) سوره آل عمران، آيه 159.

8) صحيفه نور، ج 18، ص 153.

9) عوالى اللآلى، ج 1، ص 27.

10) فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 1024.

11) شيخ كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 119.

12) شيخ كلينى، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج 3، ص 183.

13) مثنوى معنوى، دفتر اول، بيت 579.

14) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 69.

15) شيخ كلينى، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج 3، ص 179.

16) شيخ حرّ عاملى، وسايل الشيعه، ج 8، ص 540.

17) با برداشتى از كتاب جوان و بحران هويت، دكتر محمدرضا شرفى، انتشارات سروش.

18) شيخ كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 117.

19) همان، ص 118.

20) شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 384.

21) محمدبن حسن فتال نيشابورى، روضةالواعظين، ج 2، ص 380.

22) محدث نورى، مستدرك الوسايل، ج 3، ص 91.

23) ورام بن ابى فراس، مجموعه ورام، ج 1، ص 160.

24) محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 9، ص 36.

25) همان، ج 12، ص 262.

26) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 52.

27) مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيت 1410.

28) فلسفى، محمدتقى، شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، بخش اول، ص 373.

29) آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ص 444، حديث 9578.

30) مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيت 2568.

31) همان، دفتر اول، بيت 1332.

32) همان.

33) همان، دفتر دوم، بيت 20 - 2719.

34) همان، بيت 2714 - 2715.

35) سوره شعرا، آيات 3 و 4.

36) عبدالواحد محمد تميمى آمدى، فهرست غررالحكم و دررالكلم، انتشارات دانشگاه تهران، ص 251.

37) همان، ص 252.

38) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 177.

39) امثال و حكم دهخدا، ج 1.

40) نهج البلاغه، قصار 412.

41) شرح گلستان سعدى، تأليف دكتر محمد خزائلى، ص 111.

42) اين نكات ششگانه با تغييراتى از مجله روانشناسى، سال دوم، مرداد 1383 مورد استفاده قرار گرفت.

43) تاج الدين شعيرى، جامع الاخبار، ص 180.

44) شيخ كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 651؛ شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج 12، ص 86.

45) محدث نورى، مستدرك الوسايل، ج 11، ص 293.

46) شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج 15، ص 270.

47) مثنوى معنوى، دفتر دوم، بيت 812 .

48) آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 204.

49) آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 3، ص 115.

50) استاد مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، سازمان تبليغات اسلامى، 1378، ص 397.

51) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 615 و نيز مفاتيح الجنان.

52) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 615 و نيز مفاتيح الجنان.

53) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 54.