زنهار مخسب امشب






مقدمه



رمضان با شگفتي هاي خويش بر ما جاري است و هر كس به قدر پيمانه خويش مي تواند از اين رود جاري پربركت بهره گيرد و سرچشمه اين رود آسماني را به راستي مي توان در شب قدر يافت . در بزرگي اين شب يگانه شايد همان به كه به سخنان يكتاي بي همتا اشاره كنيم كه " و ما ادريك ما ليله القدر * ليله القدر خير من الف شهر " . شب قدر را پوشيده داشته اند و يافتن آن را جز به نشانه ها ميسر نساخته اند . و همين مستوري اين شب است كه خيال شاعرانه شاعران را برانگيخته تا درباره آن بسرايند و زيبايي ها را بدان تشبيه كنند . بر كسي پوشيده نيست كه ادبيات فارسي بي اغراق يكي از غني ترين گنجينه هاي معارف بشري را در خود جاي داده است . هر فارسي زباني - افغان ،ايراني وتاجيك - در مناسبت هاي مختلف مي تواند بيتي وصف الحال از شاعري گزيده گو بيان كند و يا در توصيف زيبايي هاي پيرامون خود و يا معارف و رازها از زبان شعر مدد جويد و اين مزيت را كمتر ملتي داراست كه از خزاين ارزشمند ادبي خود در غناي نه تنها زبان نوشتاري كه زبان محاوره نيز بهره گيرد ، نشان اين مدعا ابيات فراواني از شاعران بزرگ است كه به صورت مثل و متل در زبان مردم كوچه وبازار آمده است .



در اشعار شعراي پارسي گو نمونه هاي قابل توجهي از اشارات ايشان به شب قدر مي توان يافت ؛ اگر چه همه آنها دلالت بر بزرگي اين شب دارد ولي همه ابيات متضمن حقيقت شب قدر نيست. اين اشعار را در دو گروه بزرگ مي توان جاي داد . گروه اول شاعراني هستند كه به ارزش معنوي شب قدر هيچ اشاره اي نكرده و تنها از آن به عنوان مايه اي براي توصيف معشوق بهره گرفته اند . اين گروه را مي توان شب قدر در مقام توصيف نام برد . گروه دوم آن دسته از شاعرانند كه در كنار اينكه گاه از شب قدر در مقام توصيف استفاده كرده اند ولي ارج و مقام شب قدر و پايگاه معنوي و نوراني آن را نيز به سرايش نشسته اند. اين گروه را در اين نوشتار قدرشناسي شب قدر ناميده ايم .







شب قدر در مقام توصيف



اين گروه از اشعار با وجود آنكه از شب قدر چون اسبابي براي توصيف بهره گرفته اند ، در عين حال از لابه لاي اشعارشان پيداست كه بر بزرگي شب قدر واقف بوده اند . نمونه هايي از اين اشعار را در زير مي آوريم :



- اوحد الدين محمد انوري شب قدر را به وعده ديدار يا وعده رسيدن به وصال مانند كرده است:



"هم به قدر تو که کوتاه نخواهم کردن

تا ببينم که دهى تا شب قدرم ديدار "



- خاقاني شرواني براي نشان دادن ارج و مقام بلند فردي از شب قدر به عنوان صفتي در خور نام مي برد ، مانند شعري كه در شکايت از جهان و نعت خاتم پيغمبران سروده و براي بيان بزرگي و علو مرتبت حضرت رسول مي سرايد :



حبل الله است معتکفان را دو زلف او

هم روز عيد و هم شب قدر اندر او نهان



همچنين در مرثيه ى شيخ الاسلام زمان خويش مي گويد:



" جاهش ز دهر چون مه عيد از صف نجوم

ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صيام"



- خواجوي كرماني ، اما با بياني لطيفتر به همان شيوه خاقاني رفته و در شعري با عنوان " اى صبح صادقان رخ زيباى مصطفي " در بيتي نبي مكرم اسلام را چنين مدح گفته است :



" معراج انبيا و شب قدر اصفيا

گيسوى روز پوش قمرساى مصطفى "



خواجو شعري ديگر نيز دارد كه طره گيسوي يار را شايد از سياهي يا مشك بويي به شب قدر مانند كرده است :



اى شب قدر بيدلان طره ى دلرباى تو

مطلع صبح صادقان طلعت دلگشاى تو



البته خواجو شعري از نوع دوم درباره شب قدر نيز دارد كه در بخش بعدي به آن مي پردازيم .



شاعر ديگري كه مي توان نامي از او در اين بخش برد ، مولاناست . مولانا از معدود شاعران رمضان ستاست ، ( چنانكه در مجموعه مقالات " مائده جان رسيد" به‌آن اشاره كرديم ) همچنين مولانا اشعار برجسته اي نيز در ارزش و مقام والاي شب قدر دارد ، ولي اين امر سبب نشده است كه از شب بزرگي چون شب قدر در توصيف نيز بهره نگيرد. در اشعار مولانا ابياتي را مي توان يافت كه زلف دلبر را به شب قدر تشبيه كرده است مانند :



" زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز

ما واسطه روز و شبش چون سحر آييم "



و يا بيتي ديگر :



" اى مه عيد روى تو ، اى شب قدر موى تو

چون برسم بجوى تو پاک شود پليد من"



قدرشناسي شب قدر



چنانكه گفتيم اين شاعران از منظري ديگر به شب قدر نگريسته اند و از اشعارشان هويداست كه قدر و منزلت شب قدر را به درستي مي شناسند . در اين اشعار توصيه به شب زنده داري در اين شبها ، دوري از رياكاري و توجه به خلوت گزيني توصيه شده است ، كه نشان از تاكيد اين بزرگان بر عبادت و راز و نياز در اين شب دارد. نمونه هايي ازاين اشعار را در زير مي آوريم :



- اوحدي مراغه اي شب قدر را به شب وصال يار كه بايد تا سحر بيدار بود مانند مي كند و مي گويد :



"چنين شب گر مجال افتد که با دلدار بنشينى

شب قدرست و شبهاى چنين بيدار خوش باشد "



- سنايي در خلال مدح يكي از بزرگان هم عصر خويش بيان مي كند كه شادي جهان از رحمت حق است و نشان اين رحمت را در روز عيد و شب قدر مي يابد :



از آنکه هست نشاط جهان ز رحمت حق

چو روز عيد و شب قدر شد صباح و مساش



- ناصرخسرو قبادياني در قصيده اي با زنهار دادن از رياكاري وزهد فروشي توصيه مي كند :



قنديل فروزى به شب قدر به مسجد

مسجد شده چون روز و دلت چون شب يلدا



قنديل ميفروز بياموز که قنديل

بيرون نبرد از دل بر جهل تو ظلما



ناصرخسرو همچنين در قصيده اي طولاني بيان مي دارد كه قدر انسان در شب قدر نهفته است و براي دست يابي به آن بايد در اين شب از مصحف شريف آياتي خواند تا روشني بخش راه باشد :



..حرمت تو سخت بزرگ است ازآنک

در تو دعا را بگشايند باب



اى که ندانى تو همى قدر شب

سوره ى والليل بخوان از کتاب



قدر شب اندر شب قدر است و بس

برخوان آن سوره و معنى بياب



- سعدي در شعري درمقام پند واندرز توصيه مي كند كه براي رسيدن به بارگاه دوست بايد روزهاي تنعم را روزه داشت و شبها را چون شب قدر بيدار بود :



اى دوست روزهاى تنعم به روزه باش

باشد که در افتد شب قدر وصال دوست



سعدي در باب دوم از بوستان ( باب احسان ) در پايان داستان جواني كه پيري را به اندك متاعي بهره مند كرده بود ، به نيكوكاران و خيرين توصيه مي كند كه در بخشش راه رسول اكرم را پيش گيرند " كه بخشايش و خير دفع بلاست " و در آخرين بيت از اين داستان با اشاره به گمنامي نيكوكاران مي گويد :



تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟

شب قدر را مي ندانند هم



با اين سخن استاد سخن سعدي بازمي نمايد كه قدر و منزلت شب قدر هيچگاه به درستي شناخته نشده است و هر كه به همت خويش از اين شب بهره مي برد.



- خواجوي كرماني در قصيده اي " يار" ي را به شب زنده داري در شب قدر دعوت مي كند ولي با مي و باده و بي اعتنايي به شيخ و شاب:



امشب اى يار قصد خواب مکن

مرو و کار ما خراب مکن



شب درازست و عمر ما کوتاه

قصه کوته کن و شتاب مکن



شب قدرست قدر شب درياب

وز مى و مجلس اجتناب مکن



سخن جام گوى و باده ى ناب

صفت ابر و آفتاب مکن



و گرت شيخ و شاب طعنه زنند

التفاتى بشيخ و شاب مکن ...



به نظر مي رسد كه مي نابي كه خواجو در اين غزل بدان اشاره مي كند و در شب قدر موكداً بر آن تاكيد مي ورزد ، نمي تواند مي عقل رباي ظاهر باشد. آيا اين مي ، سرشاري از الطاف حق و دست يابي به مقام كشف و شهود است ؟ آيا اين مي كه بر آن در شب قدر تاكيد رفته است ، بيخود شدن در پناه راز و نياز و عبادت است ؟ كنه آن بر ما پوشيده است.



- حافظ خداوندگار غزل نيز از كنار شب قدر بي اعتنا نگذشته است چرا كه خود با پي بردن به راز شب قدر به اوجي دست يافته است :



" دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند



بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلى صفاتم دادند



چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر که اين تازه براتم دادند "



آن براتي كه حافظ در شب قدر آن را دريافت داشته چيست ؟ آيا زبان شعرگون و سخن ماندگار اوست ؟ آيا رندي و زهد ستيزي او در مقام يك مصلح اجتماعي است؟ آيا مقام بلند عرفاني است ؟ اگر اشعار حافظ ماخذ اظهار نظر ما باشد مي توانيم بگوييم كه حافظ همه اينها را از مدد انفاس الهي دريافت داشته است . شعر رندانه حافظ كه اعتراضي به جامعه زهد زده زمان اوست ، بر زاهدان ريايي و عابدان دغل باز مي تازد و گاه شوخ طبعانه از مي و صهبا در شب قدر سخن مي گويد :



بر در شاهم گدايى نکته اى در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود



رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقى سيمين ساق بود



در شب قدر ار صبوحى کرده ام عيبم مکن

سرخوش آمد يار و جامى بر کنار طاق بود



امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن



- بيشترين و دلكش ترين اشعار در ثناي رمضان و روزه را در شعر مولانا مي توان يافت . به همان قياس بيشترين اشعاري كه در آن ذكري از شب قدر رفته است نيز در سخن مولانا جلال الدين محمد بلخي نهفته است . مولانا در غزلي با رديف " زنهار مخسب امشب " مخاطب خويش را به بيداري تا سحر در شب قدر فرا مي خواند :



مهمان توام اى جان زنهار مخسب امشب

اى جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب



روى تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد

اى شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب



اى سرو دو صد بستان آرام دل مستان

بردى دل و جان بستان زنهار مخسب امشب



اى باغ خوش خندان بي تو دو جهان زندان

آنى تو و صد چندان زنهار مخسب امشب



و در غزلي ديگر باز هم به بيداري مي خواند و راه بار يافتن به كوي دوست را در همين شب قدر مي داند:



امشب عجبست اى جان گر خواب رهى يابد

وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى يابد



اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب

کان يار بهانه جو بر تو گنهى يابد



من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق

کز چستى و شبخيزى از مه کلهى يابد



در خدمت شه باشد شب همره مه باشد

تا از ملاء اعلا چون مه سپهى يابد



بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى

آموخت که يوسف را در قعر چهى يابد



آن اشتر بيچاره نوميد شدست از جو

مي گردد در خرمن تا مشت کهى يابد



بالش چو نمي يابد از اطلس روى تو

باشد ز شب قدرت سال سي هى يابد



زان نعل تو در آتش کردند در اين سودا

تا هر دل سودايى در خود شرهى يابد



امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

تا هر دل اللهى ز الله ولى يابد



اندر پى خورشيدش شب رو پى اميدش

تا ماه بلند تو با مه شبهى يابد



مولانا در غزلي ديگر با مطلع :



براى عاشق و دزدست شب فراخ و دراز

هلا بيا شب لولى و کار هر دو بساز



با اشاره به شب قدر، روايي حاجات هر مسلمان را در اين شب ميسر مي داند و اين اعجاز شب قدر را شمه اي از نور رخ حضرت دوست مي داند و مي گويد :



روا شود همه حاجات خلق در شب قدر

که قدر ، از چو تو بدرى بيافت آن اعزاز



همه تويى و وراى همه دگر چه بود

که تا خيال درآيد کسى تو را انباز...



مولانا در غزلي با مطلع :



مى بسازد جان و دل را بس عجايب کان صيام

گر تو خواهى تا عجب گردى عجايب دان صيام



يك به يك صفات و عجايب ماه مبارك رمضان را مي ستايد تا به شب قدر مي رسد و در ادامه مي سرايد :



گر چه ايمان هست مبنى بر بناى پنج رکن

ليک والله هست از آن ها اعظم الارکان صيام



ليک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را

چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صيام



مولوي با شگرد هميشگي خويش و با بهره گيري از داستان هاي عاميانه نكات نغز و عرفاني را در خلال آن باز مي گويد با اشاره به داستان كردي كه شتر خود را در بيابان گم مي كند و شب هنگام به مدد نور ماه آن را مي يابد مي گويد :



...خداوندا در اين منزل برافروز از کرم نورى

که تا گم کرده خود را بيابد عقل انسانى



شب قدر است در جانب چرا قدرش نمي دانى

تو را مي شورد او هر دم چرا او را نشورانى



تو را ديوانه کرده ست او قرار جانت برده ست او

غم جان تو خورده ست او چرا در جانش ننشانى



چو او آب است و تو جويى چرا خود را نمي جويى

چو او مشک است و تو بويى چرا خود را نيفشانى



و باز در شعري ديگر به بيداري در شب قدر توصيه مي كند و مي گويد :



اى يار يگانه چند خسبى

وى شاه زمانه چند خسبى ..



درده قدح شراب و چون شمع

بنشين به ميانه چند خسبى



بشتاب مها که اين شب قدر

آمد به کرانه چند خسبى



مولوي در دفتر دوم مثنوي پنهان بودن شب قدر را چنين دليل مي آورد كه اين پنهاني براي آن است كه جوينده، شبهاي بسياري را به عبادت به صبح برساند و از اين راه به چشمه حقيقت دست يابد :



حق شب قدرست در شبها نهان

تا کند جان هر شبى را امتحان



نه همه شبها بود قدر اى جوان

نه همه شبها بود خالى از آن



- شيخ بهايي در قصيده اي در فوايد عزلت و گوشه نشيني بيان مي دارد كه گوشه نشيني و روي از مردمان پوشيدن مي تواند جان را نوراني سازد همچنانكه شب قدر به دليل پوشيدگي و مستوري، نوراني و آسماني است .



هر که را توفيق حق آمد دليل

عزلتى بگزيد و رست از قال و قيل



عزت اندر عزلت آمد اى فلان

تو چه خواهى ز اختلاط اين و آن؟



پا مکش از دامن عزلت به در

چند گردى چون گدايان در به در؟



گر ز ديو نفس مي جويى امان

رو نهان شو! چون پرى از مردمان



از حقيقت بر تو نگشايد درى

زين مجازى مردمان تا نگذرى



گر تو خواهى عزت دنيا و دين

عزلتى از مردم دنيا گزين



گنج خواهي؟ کنج عزلت کن مقام

واستتر واستخف عن کل الانام



چون شب قدر از همه مستور شد

لاجرم از پاى تا سر نور شد



اسم اعظم چون که کس نشناسدش

سرورى بر کل اسما باشدش



تا تو نيز از خلق پنهانى همى

ليلةالقدرى و اسم اعظمى



رو به عزلت آر اى فرزانه مرد

وز جميع ماسوى الله باش فرد ..



زهد و علم ار مجتمع نبود به هم

کى توان زد در ره عزلت قدم؟



علم چبود؟ از همه پرداختن

جمله را در داو اول باختن



اين هوسها از سرت بيرون کند

خوف و خشيت در دلت افزون کند



"خشية الله" را نشان علم دان

" انما يخشي" تو در قرآن بخوان



سينه را از علم حق آباد کن

رو حديث " لو علمتم" ياد کن



شب قدر را مرتبه اي بلند است و ما را تنها توان آن است كه در اين شب به حلقه عاشقان و راستان درآييم و در جذبه آن از هر چه ناپاكي و غش پاك گرديم . شب قدر باراني است كه مي توان در زير آن جان بشست و به اميد سبز شدن و بار آوردن نشست .