مبارک سحر
- حافظ خداوندگار غزل نيز از كنار شب قدر بي اعتنا نگذشته است چرا كه خود با پي بردن به راز شب قدر به اوجي دست يافته است :
" دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که اين تازه براتم دادند "
آن براتي كه حافظ در شب قدر آن را دريافت داشته چيست ؟ آيا زبان شعرگون و سخن ماندگار اوست ؟ آيا رندي و زهد ستيزي او در مقام يك مصلح اجتماعي است؟ آيا مقام بلند عرفاني است ؟ اگر اشعار حافظ ماخذ اظهار نظر ما باشد مي توانيم بگوييم كه حافظ همه اينها را از مدد انفاس الهي دريافت داشته است . شعر رندانه حافظ كه اعتراضي به جامعه زهد زده زمان اوست ، بر زاهدان ريايي و عابدان دغل باز مي تازد و گاه شوخ طبعانه از مي و صهبا در شب قدر سخن مي گويد :
بر در شاهم گدايى نکته اى در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقى سيمين ساق بود
در شب قدر ار صبوحى کرده ام عيبم مکن
سرخوش آمد يار و جامى بر کنار طاق بود
حافظ