جوانب روزه و روزه داري


اي در غرورنفس به سر برده روزگار
برخيز، كار كن كه كنونست وقت كار



اي دوست ماه روزه رسيد و تو خفته ايي
آخر زخواب غفلت ديرينه سربرآر



سالي دراز بوده ايي اندر هواي نفس
ماهي خداي را شو و دست از هوابدار



پنداشتي كه چون بخوري روزه تو نيست
بسيار چيز هست جز آن شرط روزه دار



هر عضو را بدان كه به تحقيق روزه ايي است
تا روزه تو روزه بود نزد كردگار



اول نگاه دار نظر، تا رخ چو گل
در چشم تو نيفكند از عشق خويش خوار



ديگر ببند گوش زهر ناشيدني
كز گفت و گوي هرزه شود عقل تار و مار



ديگر زبان خويش كه جاي ثناي اوست
از غيبت و دروغ فروبند استوار



ديگر به وقت روزه گشادن مخور حرام
زيرا كه خون خوري تو از آن به هزار بار



ديگر: بسي مخسب كه در تنگناي گور
چندانت خواب هست كه آن هست در شمار



ديگر: زفكر آينه دل چنان بكن
كز غير ذكر حق ننشيند برو غبار



اين است شرط روزه اگر مرد روزه ايي
گر چه ز روي عقل يكي گفتم از هزار


عطار نيشابوري