بازگشت

صلح جهاني تنها در سايه ايمان


بـعـد از اشـاره به دو گروه (گروه مؤمنان بسيار خالص و منافقان مفسد) درآيات گذشته , همه مؤمنان را در اين آيه مخاطب ساخته مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, همگى در صلح و آشتى در آييد)) (ي ايها الذين آمنوا ادخلوافى السلم كافة ).
از مفهوم اين آيه چنين استفاده مى شود كه صلح و آرامش تنها در پرتو ايمان امكان پذير است اصولا در مقابل عوامل پراكندگى (زبان و نژاد و ) يك حلقه محكم اتصال در ميان قلوب بشر لازم است , اين حلقه اتصال تنها ايمان به خدااست كه مافوق اين اختلافات است .
سـپـس مـى افزايد: ((از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شمااست )) (ولا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ).
در ايـنجا نيز اين حقيقت تكرار شده كه انحراف از صلح و عدالت و تسليم شدن در برابر انگيزه هاى دشـمـنى و عداوت و جنگ و خونريزى از مراحل ساده وكوچك شروع مى شود, و به مراحل حاد و خطرناك منتهى مى گردد.
جـمله انه لكم عدو مبين متضمن استدلال زنده و روشنى است , مى گويددشمنى شيطان با شما چـيـزى مـخـفـى و پوشيده نيست , او از آغاز آفرينش آدم براى دشمنى با او كمر بست , با اين حال چگونه تسليم وسوسه هاى او مى شويد!.
(آيـه 209)ـ در ايـن آيـه بـه هـمـه مـؤمنان هشدار مى دهد كه ((اگر بعد از (اين همه ) نشانه ها و برنامه هاى روشن كه به سراغ شما آمده لغزش كنيد و تسليم وسوسه هاى شيطان شويد و گامى بر خلاف صلح و سلام برداريد بدانيد (از پنجه عدالت خداوند فرار نتوانيد كرد) چرا كه خداوند توانا و شكست ناپذير و حكيم است )) (فان زللتم من بعد ما جتكم البينات فاعلموا ان اللّه عزيز حكيم ).
برنامه روشن , راه روشن و مقصد هم معلوم است با اين حال جايى براى لغزش و قبول وسوسه هاى شـيـطانى نيست ! اگر منحرف شويد قطعا مقصر خودشماييد و بدانيد خداوند قادر حكيم شما را مجازات عادلانه خواهد كرد.
(آيـه 210)ـ اين آيه گرچه از آيات پيچيده قرآن بنظر مى رسد لكن دقت روى تعبيرات آن ابهام را بـرطـرف مى سازد, در اينجا روى سخن به پيامبر(ص ) است ,مى فرمايد: ((آيا آنها انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در سايه هاى ابرها به سوى آنها بيايند)) و دلايل ديگرى در اختيارشان بگذارند با ايـن كه چنين چيزى محال است و به فرض كه محال نباشد چه ضرورتى دارد (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام والملائكة ) )) در حالى كه كار پايان گرفته است )) (وقضى الا مر).
در ايـن كـه مـنظور از پايان گرفتن كار چيست ؟ آنچه به نظر مى رسد اين است كه اشاره به نزول عذاب الهى به كافران لجوج باشد زيرا ظاهر آيه مربوط به اين جهان است .
و در پايان آيه مى فرمايد: ((و همه كارها به سوى خدا باز مى گردد)) (والى اللّه ترجع الا مور).
امـور مـربـوط بـه ارسـال پـيامبران ونزول كتابهاى آسمانى وتبيين حقايق بازگشت به او مى كند همان گونه كه امر حساب و مجازات و كيفر و پاداش به او باز مى گرددرؤيت خداوند.
بى شك مشاهده حسى تنها در مورد اجسامى صورت مى گيرد كه داراى رنگ و مكان و محل است بـنـابراين , در مورد ذات خداوند كه مافوق زمان و مكان است معنى ندارد ذات پاك او نه در دنيا با اين چشم ديده مى شود و نه در آخرت دلايل عقلى اين مساله به قدرى روشن است كه ما را بى نياز از شرح و بسط مى كند.
الـبـته مشاهده خداوند با چشم دل هم در اين جهان ممكن است و هم درجهان ديگر و مسلما در قيامت كه ذات پاك او ظهور و بروز قوى ترى دارد اين مشاهده قوى تر خواهد بود ((20)) .
(آيه 211)ـ اين آيه در حقيقت , يكى از مصاديق آيات گذشته است , چرا كه درآيات گذشته سخن از مؤمنان و كافران و منافقان بود, كافرانى كه بر اثر لجاجت ,آيات و دلايل روشن را ناديده گرفته بـه بهانه جويى مى پرداختند, و بنى اسرائيل يكى از مصاديق واضح اين معنى هستند مى فرمايد: ((از بـنى اسرائيل بپرس , چه نشانه هاى روشنى به آنها داديم ؟)) ولى آنها اين نشانه هاى روشن را ناديده گرفتند, و نعمتهاى الهى را در راه غلط صرف كردند (سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((كـسـى كـه نـعمت خدا را بعد از آن كه به سراغ او آمد تبديل كند (و از آن سـؤاسـتفاده نمايد, گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) زيرا خداوندشديدالعقاب است )) (ومن يبدل نعمة اللّه من بعد ما جائته فان اللّه شديدالعقاب ).
منظور از تبديل نعمت اين است كه انسان امكانات و منابع مادى و معنوى راكه در اختيار دارد, در مـسـيـرهـاى انـحـرافى و گناه به كار گيرد, مساله تبديل نعمت ,وسرنوشت دردناك ناشى ازآن منحصر به بنى اسرائيل نيست , هم اكنون دنياى صنعتى گرفتار اين بدبختى بزرگ است زيرا با اين كه خـداونـد مـواهب و نعمتها و امكاناتى دراختيار انسان امروز قرار داده كه در هيچ دورانى از تاريخ سـابـقه نداشته , ولى بخاطردورى از تعليمات الهى پيامبران گرفتار تبديل نعمت شده و آنها را به صـورت وحشتناكى در راه فنا و نيستى خود به كار گرفته و از آن مخربترين سلاحها, براى ويرانى جهان ساخته و يا از قدرت مادى خويش براى توسعه ظلم و استعمار واستثمار بهره گرفته و دنيا را به جايگاهى ناامن از هر نظر مبدل كرده است .
آيـه 212ـ شـان نـزول : ابن عباس مفسر معروف مى گويد: اين آيه در باره اقليت اشرافى و رؤساى قريش نازل شد كه زندگى بسيار مرفهى داشتند, و جمعى ازمؤمنان ثابت قدم كه از نظر زندگى مادى فقير و تهيدست بودند را به باد استهزامى گرفتند و مى گفتند: اگر پيامبر(ص ) شخصيتى داشـت و از طـرف خـدا بـود, اشـراف بـزرگـان از او پـيروى مى كردند, آيه نازل شد و به سخنان بى اساس آنها پاسخ داد.
تفسير: شان نزول اين آيه مانع از آن نيست كه يك قاعده كلى و عمومى از آن استفاده كرده يا آن را مـكـمل آيه پيشين در باره يهود بدانيم آيه مى گويد: ((زندگى دنيابراى كافران زينت داده شده است )) (زين للذين كفروا الحيوة الدنيا).
لـذا از بـاده غـرور سـرمـست شده ((و افراد با ايمان را كه احيانا دستشان تهى است به باد مسخره مى گيرند)) (ويسخرون من الذين آمنوا).
ايـن در حالى است كه ((اين افراد با ايمان و تقوا در قيامت برتر از آنها هستند))آنها در اعلى عليين بهشتند و اينها در دركات جهنم (والذين اتقوا فوقهم يوم القيمة ).
زيـرا در آن جهان مقامات معنوى صورت عينى به خود مى گيرد و مؤمنان دردرجات بالايى قرار خـواهـنـد گـرفـت , آنـهـا گويى بر فراز آسمانها سير مى كنند در حالى كه اينها در اعماق زمين مـى رونـد و ايـن جـاى تعجب نيست ((زيرا خداوند هر كس رابخواهد بى حساب روزى مى دهد)) (واللّه يرزق من يشا بغير حساب ).
ايـنـهـا در حـقـيـقـت بـشـارت و آرامشى است براى مؤمنان فقير و هشدار وتهديدى است براى ثروتمندان مغرور و بى ايمان .
بى حساب بودن روزى خداوند نسبت به افراد با ايمان اشاره به اين است كه هرگز پاداشها و مواهب الـهـى بـه اندازه اعمال ما نيست بلكه مطابق كرم و لطف اواست و مى دانيم لطف و كرمش حد و حدودى ندارد.
(آيه 213)ـ بعد از بيان حال مؤمنان و منافقان و كفار در آيات پيشين , در اين آيه به سراغ يك بحث اصولى و كلى و جامع در مورد پيدايش دين و مذهب واهداف و مراحل مختلف آن مى رود نخست مى فرمايد: ((انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند)) (كان الناس امة واحدة ).
و در آن روز تـضـادى در مـيـان آنـهـا وجـود نداشت , زندگى بشر و اجتماع اوساده بود, فطرتها دسـت نخورده , و انگيزه هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش در ميان آنها ناچيز بود (اين مرحله اول زنـدگـى انـسانها بود) سپس زندگى انسانهاشكل اجتماعى به خود گرفت زيرا انسان براى تـكـامـل آفـريـده شده و تكامل او تنهادر دل اجتماع تامين مى گردد (و اين مرحله دوم زندگى انسانها بود) ولى به هنگام ظهور اجتماع , اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده , و چـه ازنظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه در اجتماع , و اينجا بشر تشنه قوانين و تـعـليمات انبيا و هدايتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پايان دهد (و اين مـرحـله سوم بود) در اينجا ((خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند)) (فبعث اللّه النبيين مبشرين ومنذرين ) و اين مرحله چهارم بود.
در ايـنـجـا انسانها با هشدارهاى انبيا و توجه به مبد و معاد و جهان ديگر كه در آنجا پاداش و كيفر اعـمـال خـويـش را در مـى يـابـنـد براى گرفتن احكام و قوانين الهى آمادگى پيدا كردند و لذا مـى فـرمـايـد: ((خـداونـد با آنها كتاب آسمانى به حق نازل كرد تادر ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند)) (وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيـما اختلفوا فيه ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ايـمان به انبيا و تمسك به تعليمات آنها و كتب آسمانى , آبى بر آتش اختلافات فروريخت و آن را خاموش ساخت ـ و اين مرحله پنجم بود.
اين وضع مدتى ادامه يافت ولى كم كم وسوسه هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس , كار خود را در ميان گروهى كرد لذا آيه مى فرمايد: ((در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات ونشانه هاى روشن به آنها رسيده بود آرى ! آنها, بخاطر انحراف از حق و سـتـمـگـرى درآن اخـتلاف كردند)) (ومااختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيابينهم ) و اين مرحله ششم بود.
در ايـنـجا مردم به دو گروه تقسيم شدند مؤمنان راستين كه در برابر حق تسليم بودند آنها براى پـايـان دادن به اختلافات جديد به كتب آسمانى و تعليمات انبيابازگشتند و به حق رسيدند و لذا مى فرمايد: ((خداوند مؤمنان از آنها را به حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدايت فـرمـود)) در حـالـى كـه افراد بى ايمان و ستمگر خودخواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند (فهدى اللّه الذين آمنوا لمااختلفوا فيه من الحق باذنه ) و اين مرحله هفتم بود.
و در پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند هر كه را بخواهد و لايق ببيند به راه مستقيم هدايت مى كند)) (واللّه يهدى من يشا الى صراط مستقيم ).
اشـاره به اين كه مشيت الهى كه آميخته با حكمت او است گزاف و بى حساب نيست و از هرگونه تـبـعـيـض ناروا بر كنار است تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم در برابر حقند مشمول هـدايـتـهـاى او مى شوند, اشتباهات عقيدتى آنها اصلاح مى گردد و از روشن بينيهاى مخصوصى برخوردار مى شوند و آنها را از اختلافات ومشاجرات دنياپرستان بى ايمان بر كنار مى دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر وسلامت جسم و جان به آنها مى بخشد.
آيه 214ـ شان نزول : بعضى از مفسران گفته اند: هنگامى كه در جنگ احزاب ترس و خوف و شدت بـر مـسـلـمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند اين آيه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و يارى نصرت به آنها داد.
تفسير: از اين آيه چنين بر مى آيد كه جمعى از مؤمنان مى پنداشتند كه عامل اصلى ورود در بهشت تـنـهـا اظـهـار ايمان به خدا است بى آن كه تلاش و كوششى به خرج دهند, قرآن در برابر اين تفكر نـادرسـت مى فرمايد: ((آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد بى آن كه حوادثى همچون حوادث سـخـت گـذشـتـگان به شما برسد))(ام حسبتم ان تدخلوا الجنة ولما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم ).
((همانها كه شدايد و زيانهاى فراوان به آنها رسيد و آنچنان ناراحت و متزلزل شدند كه پيامبرالهى و افـرادى كـه ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كجاست !))(مستهم الباسا والضرا وزلزلوا حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متى نصراللّه ).
الـبـتـه آنها اين جمله را به عنوان اعتراض و ايراد نمى گفتند بلكه به عنوان تقاضا و انتظار مطرح مـى كـردند و چون آنها نهايت استقامت خود را در برابر اين حوادث به خرج دادند و دست به دامن الطاف الهى زدند به آنها گفته شد ((آگاه باشيد يارى خدا نزديك است )) (الا ان نصراللّه قريب ).
در حقيقت اين آيه به يكى از سنن الهى كه در همه اقوام جارى بوده است اشاره مى كند و به مؤمنان در هـمه قرون و اعصار هشدار مى دهد كه براى پيروزى وموفقيت و نايل شدن به مواهب بهشتى , بايد به استقبال مشكلات بروند و فداكارى كنند و اين آزمونى است كه مؤمنان را پرورش مى دهد.
آيه 215ـ شان نزول : ((عمروبن جموح )) پيرمردى بزرگ و ثروتمند بود به پيامبر(ص ) عرض كرد از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى ؟ اين آيه نازل شد و به او پاسخ گفت .
تفسير: درقرآن مجيدآيات فراوانى درباره انفاق وبخشش درراه خداآمده است همين امر سبب مى شد كه در باره جزئيات از پيامبر(ص ) سؤال كنند لذا در آيه موردبحث مى فرمايد: ((ازتوسؤال مى كنند چه چيز راانفاق كنند)) (يسئلونك ماذا ينفقون ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((بگو هر خير و نيكى (و هرگونه سرمايه سودمند مادى ومعنوى ) كه انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان وواماندگان در راه , بايد باشد)) (قل ما انفقتم من خير فللوالدين والا قربين واليتامى والمساكين وابن السبيل ).
مسلما ذكر اين پنج طايفه به عنوان بيان مصداقهاى روشن است وگرنه منحصر به آنها نمى باشد.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((و هر كار خيرى انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است )) (وما تفعلوا من خير فان اللّه به عليم ).
لـزومـى نـدارد تظاهر كنيد, و مردم را از كار خويش آگاه سازيد, چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را پنهان سازيد, زيرا كسى كه پاداش مى دهد ازهمه چيز با خبر است و كسى كه جزا به دست اوست حساب همه نزد او است .
جمله ((وما تفعلوا)) معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى شود.
و جمله ((ما انفقتم من خير)) (آنچه از نيكيها انفاق مى كنيد) مى گويد: انفاق ازهر موضوع خوبى مـى تواند باشد, و تمام نيكيها را شامل مى شود از اموال باشد ياخدمات , از موضوعات مادى باشد يا معنوى .
در ضـمـن تـعـبـيـر بـه ((خـيـر)) نـشان مى دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست ,بلكه يكى ازبهترين وسايل خيراست , مشروط بر اين كه به نيكى از آن بهره گيرى شود.
(آيه 216)ـ آيه گذشته عمدتا در مورد انفاق اموال بود و در اين آيه سخن ازانفاق جانها در راه خدا اسـت و ايـن هـر دو در مـيـدان فـداكارى دوش به دوش يكديگرقرار دارند مى فرمايد: ((جنگ (با دشمن ) بر شما مقرر شده است در حالى كه از آن اكراه داريد)) (كتب عليكم القتال وهو كره لكم ).
تعبير به ((كتب )) (نوشته شده ) اشاره به حتمى بودن و قطعى بودن اين فرمان الهى است .
بـراى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است كه جنگ ولو با دشمن و در راه خدا خوشايند نيست زيـرا در جنگ هم تلف اموال و هم نفوس و هم جراحتها ومشقتها است البته براى عاشقان شهادت در راه حق و كسانى كه در سطح بالايى ازمعرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى اسـت كـه همچون تشنه كامان به دنبال آن مى روند و مسلما حساب آنها از حساب توده مردم جدا است .
سـپـس به يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره مـى كـند, مى فرمايد: ((چه بسا شما از چيزى اكراه داشته باشيددر حالى كه براى شما خير است و مايه سعادت و خوشبختى )) (وعسى ان تكرهواشيئا وهو خير لكم ).
بـه عـكس كناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى ممكن است خوشايند شمانباشد در حالى كه واقعا چـنـين نيست ((چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شر است )) (وعسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم ).
و در پايان مى فرمايد: ((و خدا مى داند و شما نمى دانيد)) (واللّه يعلم وانتم لا تعلمون ).
پـروردگـار جـهان با اين لحن قاطع مى گويد كه افراد بشر نبايد تشخيص خودشان را در مسائل مـربوط به سرنوشتشان حاكم سازند چرا كه علم آنها از هر نظرمحدود و ناچيز است و معلوماتشان در بـرابـر مـجهولات همچون قطره اى در برابردريا است آنها با توجه به علم محدود خود نبايد در بـرابـر احكام الهى روى در هم كشند بايد بطور قطع بدانند كه خداوند اگر جهاد و روزه و حج را تشريع كرده همه به سود آنها است , توجه به اين حقيقت روح انضباط و تسليم در برابر قوانين الهى را درانـسـان پـرورش مى دهد, و درك و ديد او را از محيطهاى محدود فراتر مى برد و به نامحدود يعنى علم بى پايان خدا پيوند مى دهد.
آيـه 217ـ شـان نـزول : پـيش از جنگ ((بدر)) پيامبراسلام (ص ) ((عبداللّه بن جحش )) را طلبيد و نـامـه اى بـه او داد, به او فرمان داد پس از آن كه دو روز راه پيمود,نامه را بگشايد و طبق آن عمل كـند, او پس از دو روز طى طريق نامه را گشود و چنين يافت : ((پس از آن كه نامه را باز كردى تا ((نخله )) (زمينى كه بين مكه و طائف است )پيش برو و در آنجا وضع قريش را زير نظر بگير)).
هـنـگـامـى كـه بـه ((نـخـلـه )) رسيدند به قافله اى از قريش برخورد كردند به آنهاحمله كردند ((عـمـروبن حضرمى )) را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر(ص ) آوردند,پيغمبر به آنان فرمود: من به شما دستور نداده بودم كه در ماههاى حرام نبرد كنيد,مشركان نيز زبان به طعن گشودند كـه مـحـمـد(ص ) جـنگ و خونريزى را در ماههاى حرام حلال شمرده , آيه مورد بحث نازل شد و سـپـس ((عـبـداللّه بـن جـحش )) وهمراهانش اظهار كردند كه در اين راه براى درك ثواب جهاد كـوشـش كـرده انـد و ازپيامبر پرسيدند كه آيا اجر مجاهدان را دارند يا نه ؟ آيه بعد (آيه 218) نازل گرديد.
تـفـسـيـر: ايـن آيـه درصدد پاسخ ‌گويى به پاره اى از سؤالات در باره جهاد واستثناهاى آن است , نـخـست مى فرمايد: ((از تو در باره جنگ كردن در ماههاى حرام سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه ).
سپس مى افزايد: ((به آنها بگو: جنگ در آن (گناه ) بزرگى است )) (قل قتال فيه كبير).
و بـه اين ترتيب سنتى را كه از زمانهاى قديم و اعصار انبياى پيشين در ميان عرب در مورد تحريم پـيـكـار در مـاهـهـاى حرام (رجب , ذى القعده , ذى الحجه ومحرم ) وجود داشته با قاطعيت امضا مى كند.
سپس مى فرمايد: چنين نيست كه اين قانون استثنايى نداشته باشد, نبايداجازه داد گروهى فاسد و مفسد زير چتر اين قانون هر ظلم و فساد و گناهى رامرتكب شوند درست است كه جهاد در ماه حـرام مـهـم اسـت ((ولـى جـلـوگـيـرى از راه خـدا و كـفـر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجدالحرام , و خارج كردن و تبعيدنمودن ساكنان آن , نزد خداوند از آن مهمتر است )) (وصد عن سبيل اللّه وكفر به والمسجدالحرام واخراج اهله منه اكبر عنداللّه ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((ايـجاد فتنه (و منحرف ساختن مردم از دين خدا) از قتل هم بالاتر است )) (والفتنة اكبر من القتل ).
چرا كه آن جنايتى است بر جسم انسان و اين جنايتى است بر جان و روح وايمان انسان , و بعد چنين ادامه مى دهد كه مسلمانان نبايد تحت تاثير تبليغات انحرافى مشركان قرار گيرند, زيرا ((آنها دائما بـا شـمـا مـى جـنگند تا اگر بتوانند شما را ازدينتان باز گردانند)) و در واقع به كمتر از اين قانع نيستند (ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا).
بنابراين , محكم در برابر آنها بايستيد, و به وسوسه هاى آنها در زمينه ماه حرام و غير آن اعتنا نكنيد و بـعد به مسلمانان در زمينه بازگشت از دين خدا هشدار جدى داده مى گويد: ((هر كس از شما مـرتـد شـود و از ديـنش برگردد, و در حال كفر بميرد,تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مـى رود و آنـهـا اهل دوزخند و جاودانه درآن مى مانند)) (ومن يرتدد منكم عن دينه فيـمت وهو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا والا خرة واولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
چه مجازاتى از اين سخت تر و وحشتناكتر كه تمام اعمال نيك انسان نابودشود.
(آيه 218)ـ در اين آيه به نقطه مقابل اين گروه اشاره كرده و مى فرمايد:((كسانى كه ايمان آوردند و كـسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند (و برايمان خود استوار ماندند) آنها اميد به رحـمـت پـروردگـار دارنـد و خـداونـد آمرزنده ومهربان است )) (ان الذين آمنوا والذين هاجروا وجاهدوا فى سبيل اللّه اولئك يرجون رحمة اللّه واللّه غفور رحيم ).
آرى ! ايـن گـروه در پـرتـو ايـن سه كار بزرگ (ايمان , هجرت و جهاد) اگر مرتكب اشتباهاتى نيز بشوند ممكن است مشمول عنايات و مغفرت الهى گردند.
آيه 219ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه گفته اند: گروهى از ياران پيامبر(ص ) خدمتش آمدند و عرض كردند حكم شراب و قمار, كه عقل را زايل ومال را تباه مى كند بيان فرما آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تـفسير: اين آيه از يك سؤال در باره شراب و قمار شروع مى شود مى فرمايد:((از تو در باره شراب و قمار سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الخمر والميسر).
((خمر)) در اصطلاح شرع به معنى هر مايع مست كننده است هر چند در لغت براى هر يك از انواع مشروبات الكلى اسمى قرار داده شده است و ((ميسر)) به معنى سهل و آسان است و از آنجا كه قمار در نظر بعضى از مردم وسيله آسانى براى نيل به مال و ثروت است به آن ميسر گفته شده است .
سـپـس در جواب مى فرمايد: ((بگو در اين دو, گناه بزرگى است و منافعى (ازنظر ظاهر و جنبه مـادى ) بـراى مـردم ولـى گناه آنها از نفعشان بيشتر است )) (قل فيهمااثم كبير ومنافـع للناس واثمهما اكبر من نفعهما).
بنابراين , هيچ انسان عاقلى بخاطر آن نفع كم به اين همه زيان تن در نمى دهد.
دومـيـن سـؤالـى كـه در ايـن آيـه مطرح است , سؤال در باره انفاق است ,مى فرمايد: ((از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند)) (ويسئلونك ماذا ينفقون ).
((بگو از مازاد نيازمنديهايتان )) (قل العفو).
((عفو)) به معنى از بين بردن اثر, حدوسط و ميانه هر چيز و مقدار اضافى چيزى , و بهترين قسمت مال آمده است و ممكن است در اينجا به معنى مغفرت وگذشت از لغزش ديگران باشد, و مطابق اين معنى تفسير آيه چنين مى شود: ((بگو:بهترين انفاق , انفاق عفو و گذشت است )).
بـا تـوجـه بـه اوضـاع اجتماعى عرب جاهلى و محل نزول قرآن , مخصوصا مكه و مدينه كه از نظر دشـمـنـى و كينه توزى , و عدم گذشت در حد اعلا بودند, هيچ مانعى ندارد كه آنها سؤال از انفاق امـوال كـنـند, ولى نياز شديد به انفاق عفو, سبب شود كه قرآن آنچه را لازمتر است , در پاسخ بيان كـند و اين يكى از شؤون فصاحت و بلاغت است كه گوينده پاسخ طرف را رها كرده و به مهمتر از آن مى پردازد.
و بـالاخـره در پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند آيات خود را چنين بيان مى كندشايد تفكر و انديشه كنيد)) (كذلك يبين اللّه لكم الا يات لعلكم تتفكرون ).
آيه 220ـ شان نزول : پس از نزول آياتى ((21)) كه در آن از نزديك شدن به اموال و دارايى يتيمان و نيز از خوردن اموال آنها نهى شده مردمى كه يتيمى در خانه داشتند, از كفالت وى فاصله گرفتند و حـتـى گـروهـى آنان را از خانه خود بيرون كردندو يا در خانه براى آنان وضعى به وجود آورده بـودنـد كـه كـمتر از بيرون كردن نبود, اين عمل هم براى سرپرستان و هم براى يتيمان مشكلات فـراوانـى به بار مى آورد,خدمت پيامبر رسيده و از اين طرز عمل سؤال كردند در پاسخ آنها اين آيه نازل شد.
تـفـسير: در اين آيه مركز اصلى فكر و انديشه را چنين بيان مى كند: ((در دنيا وآخرت )) (فى الدنيا والا خرة ).
در حـقـيـقـت بـا اين كه انسان مامور است در برابر خدا و پيامبران وى تسليم باشد, در عين حال موظف است كه اين اطاعت فرمان را با فكر و انديشه انجام دهد, نه اين كه كوركورانه پيروى كند و به عبارت روشنتر, بايد از اسرار احكام الهى آگاه گردد, و با درك صحيح آنها را انجام دهد.
سـپـس بـه پـاسـخ سـومين سؤال مى پردازد و مى فرمايد: ((از تو در باره يتيمان سؤال مى كنند)) (ويـسـئلـونـك عـن الـيـتامى ) ((بگو: اصلاح كار آنان بهتر است )) (قل اصلاح لهم خير) ((و اگر زندگى خود را با آنان بياميزيد (مانعى ندارد) آنها برادر شماهستند)) (وان تخالطوهم فاخوانكم ).
بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن , بـه مـسلمانان گوشزد مى كند كه شانه خالى كردن از زير بارمسؤوليت سرپرستى يتيمان , و آنها را به حال خود واگذاردن , كار درستى نيست .
سپس اضافه مى كند كه ((خداوند مفسد را از مصلح مى شناسد)) (واللّه يعلم المفسد من المصلح ).
آرى ! او از نـيـات هـمـه شـمـا آگاه است و آنها را كه قصد سؤاستفاده از اموال يتيمان دارند, و با آميختن اموال آنها با اموال خود, به حيف و ميل اموال يتيمان مى پردازند, از دلسوزان پاكدل واقعى مى شناسد.
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((خداوند اگر بخواهد مى تواند كار را بر شما سخت بگيرد و شما را به زحمت اندازد (و در عين دستور دادن به سرپرستى يتيمان ,دستور دهد كه اموال آنها را به كلى از امـوال خـود جدا سازيد, ولى خدا هرگز چنين نمى كند) زيرا او توانا و حكيم است )) (ولو شااللّه لا عنتكم ان اللّه عزيز حكيم ).
آيـه 221ـ شـان نزول : شخصى به نام ((مرثد)) از طرف پيغمبراكرم (ص ) مامورشد, كه از مدينه به مـكـه بـرود, وى بـه قـصد انجام فرمان رسولخدا(ص ) وارد مكه شد, و در آنجا با زن زيبايى به نام ((عـنـاق )) كه در زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود آن زن او را مانند گذشته به گناه دعـوت كرد, اما ((مرثد)) كه مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد آن زن تقاضاى ازدواج نمود, ((مـرثـد)) جـريـان را به اطلاع پيغمبر(ص ) رساند, اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك وبت پرست شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند.
تـفـسير: مطابق شان نزول , اين آيه در واقع پاسخ به سؤال ديگرى در باره ازدواج با مشركان است , مـى فـرمـايـد: ((با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نياورده اند ازدواج نكنيد)) (ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمن ).
سـپـس در يك مقايسه مى افزايد: ((كنيزان با ايمان از زن آزاد بت پرست بهترند, هر چند زيبايى او شما را به اعجاب وا دارد)) (ولا مة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم ).
بنابراين , هدف از ازدواج تنها كامجويى جنسى نيست , زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان اوست S( نـيـمـى از شـخصيت او را تشكيل مى دهد, با اين حال چگونه مى توان شرك و عواقب شوم آن را با زيبايى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت , مبادله كرد.
سـپـس به بخش ديگرى از اين حكم پرداخته مى فرمايد: ((دختران خود را نيزبه مردان بت پرست مادامى كه ايمان نياورده اند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنها رابه همسرى غلامان با ايمان درآوريد زيـرا) يـك غـلام با ايمان از يك مرد آزادبت پرست بهتر است , هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او) شـمـا را بـه اعـجـاب آورد))(ولا تنكحوا المشركين حتى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم ).
بـنـابـرايـن ازدواج مردان مشرك با زنان مؤمنه نيز ممنوع است بلكه مساله دراين بخش از حكم , سخت تر و مشكلتر است , چرا كه تاثير شوهر بر زن معمولا ازتاثير زن بر شوهر بيشتر است .
در پـايـان آيـه نـيز دليل اين حكم الهى را براى به كار انداختن انديشه ها بيان مى كند, مى فرمايد: ((آنها ـيعنى مشركان ـ به سوى آتش دعوت مى كنند, در حالى كه خدا (و مؤمنانى كه مطيع فرمان او هـسـتـنـد) دعوت به بهشت و آمرزش به فرمانش مى كند)) (اولئك يدعون الى النار واللّه يدعوا الى الجنة والمغفرة باذنه ).
سـپـس مـى افـزايد: ((و آيات خود را براى مردم روشن مى سازد, شايد متذكرشوند)) (ويبين آياته للناس لعلهم يتذكرون ).
بـعضى از مفسران معاصر, اشاره به نكته ظريفى نموده اندو آن اين كه آيه موردبحث و 21 آيه ديگر كـه بـه دنـبال آن مى آيد احكام مربوط به تشكيل خانواده را درابعاد مختلف بيان مى كند و در اين آيـات دوازده حـكم در اين رابطه بيان شده است :1ـ حكم ازدواج با مشركان 2ـ تحريم نزديكى در حال حيض 3ـ حكم قسم به عنوان مقدمه اى بر مساله ايلا (منظور از ايلاآن است كه كسى سوگند ياد كند باهمسرش نزديكى نكند) 4ـ حكم ايلا و به دنبال آن طلاق 5ـ عده نگهداشتن زنان مطلقه , عدد طلاقها 7ـ نگهداشتن زن با نيكى يا رها كردن با نيكى 8ـ حكم شيردادن نوزادان 9ـ عده زنى كه شوهرش وفات كرده 10ـ خواستگارى زن قبل ازتمام شدن عده او 11ـ مهر زنان مطلقه قبل از دخـول 12ـ حـكم متعه , و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مى دهد مساله تشكيل خانواده نوعى عبادت پروردگار است , بايد همراه با فكر و انديشه باشد آميخته شده است .
آيه 222ـ شان نزول : زنان در هر ماه به مدت , حداقل 3 روز و حداكثر ده روز, قاعده مى شوند, و آن عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصى كه در كتب فقه آمده از رحم زن خارج مى گردد, زن را در چنين حال ((حائض )) و آن خون را خون حيض مى گويند.
جمعى از يهود مى گويند معاشرت مردان با اين گونه زنان مطلقا حرام است ,ولو اين كه به صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى در يك اتاق باشد.
در مقابل اين گروه , نصارى مى گويند: هيچ گونه فرقى ميان حالت حيض زن وغيرحيض نيست , همه گونه معاشرت حتى آميزش جنسى با آنان بى مانع مى باشد!.
مـشـركـيـن عرب , كم و بيش به خلق و خوى يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند يهود رفتار مى كردند, همين اختلاف در آيين و افراط و تفريطهاى غيرقابل گذشت , سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبراكرم (ص ) در اين باره سؤال كنند, در پاسخ آنان اين آيه نازل گرديد.
تـفـسـيـر: در ايـن آيـه بـه سـؤال ديگرى برخورد مى كنيم و آن در باره عادت ماهيانه زنان است , مى فرمايد: ((از تو در باره (خون ) حيض سؤال مى كنند بگو چيززيان آورى است )) (ويسئلونك عن المحيض قل هو اذى ).
و بـلافـاصله مى افزايد: حال كه چنين است ((از زنان در حالت قاعدگى كناره گيرى نماييد, و با آنها آميزش جنسى نكنيد تا پاك شوند)) (فاعتزلوا النس فى المحيض ولا تقربوهن حتى يطهرن ).
زيرا آميزش جنسى در چنين حالتى , علاوه بر اين كه تنفرآور است , زيانهاى بسيارى به بار مى آورد, كـه طـب امـروز نـيز آن را اثبات كرده , از جمله احتمال عقيم شدن مرد و زن , و ايجاد يك محيط مـسـاعـد بـراى پرورش ميكرب بيماريهاى آميزشى (مانند: سفليس و سوزاك ) و نيز التهاب اعضا تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد, لذا پزشكان , آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مى كنند.
((ولى هنگامى كه پاك شوند, از طريقى كه خدا به شما فرمان داده با آنهاآميزش كنيد كه خداوند تـوبـه كـنـندگان و پاكان را دوست دارد)) (فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم اللّه ان اللّه يحب التوابين ويحب المتطهرين ).
(آيه 223)ـ در اين آيه اشاره زيبايى به هدف نهايى آميزش جنسى كرده مى فرمايد: ((همسران شما محل بذرافشانى شما هستند)) (نساؤكم حرث لكم ).
((بنابراين هر زمان بخواهيد مى توانيد با آنها آميزش نماييد)) (فاتوا حرثكم انى شئتم ).
در ايـنـجـا زنان تشبيه به مزرعه شده اند, و اين تشبيه ممكن است براى بعضى سنگين آيد كه چرا اسـلام در بـاره نيمى از نوع بشر چنين تعبيرى كرده است در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نـهفته است , در حقيقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسـيـله اطفا شهوت و هوسرانى مردان نيست , بلكه وسيله اى است براى حفظ حيات نوع بشر, اين سـخـن در بـرابـرآنـهـا كـه نـسـبـت بـه جـنـس زن هـمـچـون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى نگرند,هشدارى محسوب مى شود.
سپس در ادامه آيه مى افزايد: ((با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح , آثارنيكى براى خود از پيش بفرستيد)) (وقدموا لانفسكم ).
اشـاره بـه ايـن كه هدف نهايى از آميزش جنسى , لذت و كامجويى نيست بلكه بايد از اين موضوع , بـراى ايـجـاد و پـرورش فـرزندان , شايسته استفاده كرد و آن رابه عنوان يك ذخيره معنوى براى فـرداى قـيامت از پيش بفرستيد, بنابراين در انتخاب همسر, بايد اصولى را رعايت كنيد كه به اين نتيجه مهم منتهى شود.
و در پـايـان آيه , دستور به تقوا مى دهد و مى فرمايد: ((تقواى الهى پيشه كنيد وبدانيد او را ملاقات خـواهـيـد كـرد, و بـه مؤمنان بشارت دهيد)) بشارت رحمت الهى وسعادت و نجات در سايه تقوا (واتقواللّه واعلموا انـكم ملاقوه وبشر المؤمنين ).
آيـه 224ـ شان نزول : ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر(ص ) به نام عبداللّه بن رواحه اختلافى روى داد, او سـوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنهاهيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد آيه نازل شد و اين گونه سوگندها راممنوع و بى اساس قلمداد كرد.
تفسير: اين آيه وآيه بعد ناظر به سؤاستفاده ازمساله سوگند است ومقدمه اى محسوب مى شود براى بحث آيات آينده كه سخن از ((ايلا)) وسوگند درمورد ترك آميزش جنسى با همسران مى گويد, نـخـسـت مـى فـرمايد: ((خداوند را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى وتقوا واصلاح در ميان مردم قرارندهيد و (بدانيد)خدا شنوا و داناست )) سخنان شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است (ولا تجعلوااللّه عرضة لا يمانكم ان تبروا وتتقوا وتصلحوا بين الناس واللّه سميع عليم ).
به اين ترتيب سوگند يادكردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشدعمل نامطلوبى است .
(آيـه 225)ـ در ايـن آيـه بـراى تـكـمـيـل ايـن مطلب مهم كه قسم نبايد مانع كارهاى خيرشود, مـى فـرمـايـد: ((خـداوند شما را بخاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيدمؤاخذه نخواهد كرد)) (لا يؤاخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ).
اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيارياد مى كنيد) مؤاخذه مـى كـنـد و خـداونـد آمرزنده و داراى حلم است )) (ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم واللّه غفور حليم ).
در ايـن آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده , نوع اول قسم هاى لغو است كه هيچ گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد و مخالفت آن كفاره ندارد زيرا از روى اراده و تصميم نيست نوع دوم سـوگـنـدهـايى است كه از روى اراده و تصميم انجام مى گيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مى كند, اين گونه قسم معتبر است وبايد به آن پايبند بود, و مخالفت با آن , هم گناه دارد, و هم موجب كفاره مى شود.
(آيـه 226)ـ در دوران جـاهـليت زن هيچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به همين جـهـت بـراى جـدايى از او و يا تحت فشار قرار دادن زن , طرق زشتى وجود داشت كه يكى از آنها ((ايلا)) بود به اين ترتيب كه هر زمان مردى ازهمسر خود متنفر مى شد, سوگند ياد مى كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غيرانسانى همسر خود را در تنگناى شديدى قرار مى داد, نه او را رسما طـلاق مـى داد و نـه بعد از اين سوگندها حاضر مى شد آشتى كند و زندگى مطلوبى داشته باشد الـبـته مردان غالبا تحت فشار قرار نمى گرفتند, چون همسران متعددى داشتندآيه مورد بحث با ايـن سـنت غلط مبارزه كرده , و طريق گشودن اين سوگند را بيان مى كند, مى فرمايد: ((كسانى كـه از زنـان خود ايلا مى كنند (سوگند براى ترك آميزش جنسى مى خورند) حق دارند چهار ماه انتظار كشند)) (للذين يؤلون من نسئهم تربص اربعة اشهر).
ايـن چـهـار مـاه مهلت براى اين است كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را از اين نـابـسـامانى , نجات دهند سپس مى افزايد: ((اگر (در اين فرصت )تصميم به بازگشت گرفتند, خداوند آمرزنده و مهربان است )) (فان فاؤا فان اللّه غفور رحيم ).
آرى ! خـداوند گذشته او را در اين مساله و همچنين شكستن سوگند را بر اومى بخشد ـهر چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت به قوت خود باقى است .
(آيـه 227)ـ ((و اگـر تصميم به جدايى گرفتند (آن هم با شرايطش مانعى ندارد) خداوند شنوا و دانا است )) (وان عزموا الطلاق فان اللّه سميع عليم ).
و هرگاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند, نه به زندگى سالم زناشويى باز گردد, و نه او را با طلاق رها سازد, در اينجا حاكم شرع دخالت مى كند ومرد را به زندان مى اندازد و بر او سخت مـى گـيـرد كه بعد از گذشتن چهار ماه مجبورشود يكى از دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى در آورد.
(آيـه 228)ـ در آيه قبل سخن از طلاق بود و در اين آيه بخشى از احكام طلاق و آنچه مربوط به آن اسـت بيان مى شود و در مجموع پنج حكم در آن بيان شده , نخست در باره عده مى فرمايد: ((زنان مطلقه بايد به مدت سه بار پاك شدن راانتظار بكشند)) (والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة قرؤ).
((قرؤ)) در آيه فوق به معنى ايام پاكى زن مى باشد, و از آنجا كه طلاق بايد درحال پاكى كه با شوهر خـود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد اين پاكى يك مرتبه محسوب مى شود, و هنگامى كه بـعـد از آن دو بـار عـادت ببيند و پاك شود, به محض اين كه پاكى سوم به اتمام رسيد و لحظه اى عادت شد عده تمام شده وازدواج او در همان حال جايز است .
دومـيـن حـكم , اين است كه ((براى آنها حلال نيست كه آنچه را در رحم آنان آفريده شده كتمان كنند, اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند)) (ولا يحل لهن ان يكتمن ما خلق اللّه فى ارحامهن ان كن يؤمن باللّه واليوم الا خر).
قابل توجه اين كه مساله آغاز و پايان ايام عده را كه معمولا خود زن مى فهمد,نه ديگرى بر عهده او گذارده و گفتار او را سند قرار داده است .
سـومـيـن حـكمى كه از آيه استفاده مى شود, اين است كه شوهر در عده طلاق رجعى , حق رجوع دارد, مـى فـرمـايد: ((همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سرگرفتن زندگى زناشويى ) در اين مدت عده (از ديگران ) سزاوارترند هرگاه خواهان اصلاح باشند)) (وبعولتهن احق بردهن فى ذلك ان ارادوا اصلاحا).
در واقـع در مـوقعى كه زن در عده طلاق رجعى است , شوهر مى تواند بدون هيچ گونه تشريفات , زنـدگـى زنـاشـويـى را از سر گيرد, با هر سخن و يا عملى كه به قصدبازگشت باشد اين معنى حاصل مى شود.
سـپس به بيان چهارمين حكم پرداخته مى فرمايد: ((و براى زنان همانندوظايفى كه بر دوش آنها اسـت حـقـوق شـايـسته اى قرار داده شده و مردان بر آنهابرترى دارند)) (ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجة ).
بـنـابـرايـن همانطور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده , همچنين زنان حقوقى بر مردان دارند كه آنها موظف به رعايت آنند.
بـا تـوجـه بـه اختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مردوجود دارد مديريت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و اين تفاوت مانع از آن نخواهد بـود كـه از نـظـر مقامات معنوى و دانش و تقوى گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفته تر باشند.
واژه ((معروف )) كه به معنى كار نيك و معقول و منطقى است , در اين آيات دوازده بار تكرار شده تـا هشدارى به مردان و زنان باشد كه هرگز از حق خودسؤاستفاده نكنند بلكه با احترام به حقوق متقابل يكديگر در تحكيم پيوندزناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.
و بـالاخره در پايان آيه مى خوانيم : ((خداوند توانا و حكيم است )) (واللّه عزيزحكيم ) و اين اشاره اى اسـت بـه اين كه حكمت و تدبير الهى , ايجاب مى كند كه هركس در جامعه به وظايفى بپردازد كه قـانـون آفـريـنـش براى او تعيين كرده است , و باساختمان جسم و جان او هماهنگ است حكمت خداوند ايجاب مى كند كه دربرابر وظايفى كه بر عهده زنان گذارده , حقوق مسلمى قرار گيرد, تا تعادلى ميان وظيفه حق برقرار شود.
آيه 229ـ شان نزول : زنى خدمت يكى از همسران پيامبر(ص ) رسيد و ازشوهرش شكايت كرد كه او پـيـوسـتـه وى را طـلاق مـى دهد و سپس رجوع مى كند تا به اين وسيله به زيان و ضرر افتد و در جـاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش را هزار بار طلاق بدهد و رجوع كند و حدى بر آن نـبود, هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبراكرم (ص ) رسيد, آيه نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.
تـفـسـير: در آيه قبل به اينجا رسيديم كه قانون ((عده )) و ((رجوع )) براى اصلاح وضع خانواده و جـلـوگـيـرى از جـدايى و تفرقه است , ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت , از آن سؤاستفاده مى كردند, و براى اين كه همسر خود راتحت فشار قرار دهند پى درپى او را طلاق داده و رجـوع مى كردند اين آيه نازل شد واز اين عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد, مى فرمايد: ((طلاق (منظور طلاقى است كه رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است )) (الطلاق مرتان ).
البته بايد در جلسات متعدد واقع شود و در يك مجلس انجام نمى شود.
سـپس مى افزايد: ((در هر يك از اين دو بار بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى كند و آشتى نـمـايـد, يـا بـا نـيـكى او را رها سازد و براى هميشه از او جداشود)) (فامساك بمعروف او تسريح باحسان ).
بـنـابراين طلاق سوم , رجوع و بازگشتى ندارد, و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و سپس صلح و رجوع انجام گرفت , بايد كار را يكسره كرد.
منظور از جدا شدن با احسان و نيكى اين است كه حقوق آن زن را بپردازد وبعد از جدايى پشت سر او سخنان نامناسب نگويد, و مردم را نسبت به او بدبين نسازد, و امكان ازدواج را از او نگيرد بنابراين جـدايـى نـيـز بـايد توام با احسان گردد ولذا در ادامه آيه مى فرمايد: ((براى شما حلال نيست كه چيزى را از آنچه به آنهاداده ايد پس بگيريد)) (ولا يحل لكم ان تاخذوا مما آتيتموهن شيئا).
بنابراين , شوهر نمى تواند هنگام جدايى چيزى را كه به عنوان مهر به زن داده است بازپس گيرد.
در ادامـه آيـه بـه مـساله طلاق خلع اشاره كرده مى گويد: تنها در يك فرض بازپس گرفتن مهر مـانـعـى ندارد و آن در صورتى است كه زن تمايل به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد, و ((دو هـمـسـر از ايـن بـترسند كه با ادامه زندگى زناشويى حدود الهى را بر پا ندارند)) (الا ان يخافا الا يقيمـا حدوداللّه ).
سـپـس مـى افزايد: ((اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند, گناهى بر آن دو نيست كه زن فـديـه (عـوضـى ) بـپـردازد)) و طـلاق بـگـيـرد (فان خفتم الا يقيـماحدوداللّه فلا جناح عليهما فيماافتدت به ).
در حـقيقت در اينجا سرچشمه جدايى , زن است , و او بايد غرامت اين كار رابپردازد و به مردى كه مايل است , با او زندگى كند اجازه دهد با همان مهر, همسرديگرى انتخاب كند.
و در پـايـان آيـه بـه تـمـام احكامى كه در اين آيه بيان شده اشاره كرده مى فرمايد:((اينها حدود و مـرزهاى الهى است از آن تجاوز نكنيد و آنها كه از آن تجاوز مى كنندستمگرانند)) (تلك حدوداللّه فلا تعتدوها ومن يتعد حدوداللّه فاولئك هم الظالمون ).
آيه 230ـ شان نزول : در حديثى آمده است كه زنى خدمت پيغمبراكرم (ص )رسيد و عرض كرد: من هـمـسـر پسر عمويم بودم او سه بار مرا طلاق داد, پس از او بامردى ازدواج كردم , اتفاقا او هم مرا طـلاق داد, آيا مى توانم به شوهر اولم بازگردم ؟حضرت فرمود: نه , تنها در صورتى مى توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى , در اين هنگام آيه نازل شد.
تـفسير: اين آيه در حقيقت حكم تبصره اى دارد كه به حكم سابق ملحق مى شود مى فرمايد: ((اگر (بـعـد از دو طلاق و رجوع , بار ديگر) او را طلاق داد, زن براو بعد از آن حلال نخواهد شد مگر اين كـه همسر ديگرى (به ازدواج دائمى )انتخاب كند (و با او آميزش جنسى نمايد در اين صورت اگر هـمسر دوم ) او را طلاق داد, گناهى ندارد كه آن دو بازگشت كنند, (و آن زن با همسر اولش بار ديـگـر ازدواج نـمـايـد) مشروط بر اين كه اميد داشته باشد كه حدود الهى را محترم مى شمرند)) (فـان طـلـقها فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره فان طلقها فلا جناح عليهما ان يتراجعا ان ظنا ان يقيـما حدوداللّه ).
و در پـايـان تـاكـيـد مـى كند ((اينها حدود الهى است كه براى افرادى كه آگاهندبيان مى كند)) (وتلك حدوداللّه يبينها لقوم يعلمون ).
(آيه 231)