بازگشت

صحنه ديگري از معاد در اين دنيا


بـه دنبال داستان عزير در مورد معاد داستان ديگرى از ابراهيم (ع ) در اينجامطرح شده است , و آن ايـن كـه : روزى ابـراهيم (ع ) از كنار دريايى مى گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا افتاده , در حالى كه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر درخشكى قرار داشت و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى از دو سو آن را طعمه خودقرار داده اند, اين منظره ابراهيم را به فكر مساله اى انداخت كه هـمـه مـى خـواهـنـدچـگـونـگى آن را بدانند و آن كيفيت زنده شدن مردگان پس از مرگ است چـنـانـكـه قـرآن مـى گويد: ((بخاطر بياور, هنگامى را كه ابراهيم (ع ) گفت : خدايا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى )) (واذ قال ابرهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى ).
او مى خواست با رؤيت و شهود, ايمان خود را قويتر كند, به همين دليل درادامه اين سخن , هنگامى كه خداوند ((فرمود: آيا ايمان نياورده اى ؟)) (قال اولم تؤمن ).
او در جـواب عـرض كـرد: ((آرى , ايـمان آوردم ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد)) (قال بلى ولكن ليطمئن قلبى ).
در اينجا به ابراهيم دستور داده مى شود كه براى رسيدن به مطلوبش دست به اقدام عجيبى بزند, آن گـونـه كـه قرآن در ادامه اين آيه بيان كرده , مى گويد: ((خداوندفرمود: حال كه چنين است چـهـار نـوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را (پس از ذبح كردن ) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) سـپس بر هر كوهى قسمتى از آن را قرار بده ,بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو مى آيند)) (قال فخد اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جز ثم ادعهن ياتينك سعيا).
ابـراهـيم (ع ) اين كار را كرد, و آنها را صدا زد, در اين هنگام اجزاى پراكنده هريك از مرغان , جدا و جـمـع شـده و بـه هم آميختند و زندگى را از سر گرفتند و اين موضوع به ابراهيم نشان داد, كه همين صحنه در مقياس بسيار وسيعتر, در رستاخيزانجام خواهد شد.
و در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: اين را ببين ((و بدان خداوند توانا و حكيم است ))(واعلم ان اللّه عزيز حكيم ) هم تمام ذرات بدن مردگان را بخوبى مى شناسد, و هم توانايى بر جمع آنها دارد.
(آيه 261)