بازگشت

دعوت به سوي وحدت


در آيـات گذشته دعوت به سوى اسلام با تمام خصوصيات بود ولى در اين آيه دعوت به نقطه هاى مـشترك ميان اسلام و آيينهاى اهل كتاب است روى سخن رابه پيامبر كرده مى فرمايد: ((بگو: اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما وشما مشترك است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چـيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را غير از خداوند يگانه به خدايى نپذيرد)) (قـل يـا اهـل الـكـتاب تعالوا الى كلمة سوا بيننا وبينكم الا نعبد الا اللّه ولا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه ).
بـا ايـن طـرز اسـتـدلال بـه مـا مى آموزد اگر كسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما هـمـكـارى كـنند بكوشيد لااقل در اهداف مهم مشترك همكارى آنها راجلب كنيد و آن را پايه اى براى پيشبرد اهداف مقدستان قرار دهيد.
سـپـس درپـايان آيه مى فرمايد: ((اگر آنها (بعد ازاين دعوت منطقى به سوى نقطه مشترك توحيد باز) سر تابند و روى گردان شوند بگوييد گواه باشيد كه مامسلمانيم ))و تسليم حق هستيم و شما نيستيد (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ).
بـنابراين دورى شما از حق در روح ما كمترين اثرى نمى گذارد و ما همچون به راه خود يعنى راه اسـلام ادامـه خـواهـيـم داد تـنـها خدا را مى پرستيم و تنها قوانين او رابه رسميت مى شناسيم و بشرپرستى به هر شكل و صورت درميان ما نخواهد بود.
آيـه 65ـ شـان نـزول : در اخـبـار اسـلامـى آمـده اسـت كه دانشمندان يهود ونصاراى نجران نزد پـيـامبر(ص ) به گفتگو و نزاع در باره حضرت ابراهيم برخاستند,يهود مى گفتند: او تنها يهودى بود و نصارى مى گفتند: او فقط نصرانى بود (به اين ترتيب هر كدام مدعى بودند كه او از ما است ) اين آيه و سه آيه بعد از آن نازل شد وآنها را در اين ادعاهاى بى اساس تكذيب كرد.
تـفـسـيـر: در ادامه بحثهاى مربوط به اهل كتاب در اين آيه روى سخن را به آنهاكرده مى فرمايد: ((اى اهـل كتاب چرا در باره ابراهيم به گفتگو و نزاع مى پردازيد (وهركدام او را از خود مى دانيد) در حـالـى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده (ودوران او قبل از موسى و مسيح بود) آيا انديشه نـمـى كـنيد؟)) (يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابرهيم وما انزلت التورية والا نجيل الا من بعده افلا تعقلون ).
(آيـه 66)ـ در ايـن آيـه از طـريـق ديگرى آنها را مورد سرزنش قرار داده مى فرمايد: ((شما كسانى هـستيد كه در باره آنچه نسبت به آن آگاهى داشتيد بحث وگفتگو كرديد ولى چرا در باره آنچه بـه آن آگـاهـى نـداريد, بحث و گفتگو مى كنيد))؟ (هاانتم هؤلا حاججتم فيـما لكم به علم فلم تحاجون فيـما ليس لكم به علم ).
يـعـنى شما در مسائل مربوط به مذهب خودتان كه از آن آگاهى داشتيد بحث و گفتگو كرديد و ديـديـد كه حتى در اين مباحث گرفتار چه اشتباهات بزرگى شده ايدو چه اندازه از حقيقت دور افتاده ايد (و در واقع علم شما جهل مركب بود) با اين حال چگونه در چيزى كه از آن اطلاع نداريد بحث و گفتگو مى كنيد!.
سپس براى تاكيد مطالب گذشته و آماده ساختن براى بحث آينده مى گويد:((خدا مى داند و شما نمى دانيد)) (واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ).
آرى , او مى داند كه در چه تاريخى آيين خود را بر ابراهيم نازل كرده !.
(آيـه 67)ـ سـپس با صراحت تمام به اين مدعيان پاسخ مى گويد كه : ((ابراهيم نه يهودى بود و نه نـصرانى , بلكه موحد خالص و مسلمان (پاك نهادى ) بود)) (ما كان ابراهيم يهوديا ولا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما).
خـداونـد پـس از تـوصيف ابراهيم (ع ) به عنوان حنيف و مسلم , مى فرمايد: ((اوهرگز از مشركان نبود)) (وما كان من المشركين ).
تا هرگونه ارتباطى ميان ابراهيم و بت پرستان عرب را نفى كند.
(آيـه 68)ـ بنابر آنچه گفته شد معلوم شد كه ابراهيم پيرو هيچ يك از اين آيينها نبوده , تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه مى توان خودرا پيرو اين پيامبر بزرگ كه همه پيروان اديـان الـهـى بـراى او عـظـمـت قـائل هستنددانست ! در آيه مورد بحث به اين معنى پرداخته و مـى گـويـد: ((سـزاوارتـريـن مـردم بـه ابـراهـيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر (پـيـامبراسلام ) و كسانى كه به اوايمان آورده اند مى باشند)) (ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبى والذين آمنوا).
اهـل كـتـاب بـا عقايد شرك آميز خود كه اساسى ترين اصل دعوت ابراهيم (ع )يعنى توحيد را زير پا گذارده اند, و يا بت پرستان عرب كه درست در نقطه مقابل آيين ابراهيم (ع ) قرار گرفته اند چگونه مى توانند خود را پيرو ابراهيم و در خط او بدانند!.
و در پايان آيه به آنها كه پيرو واقعى مكتب پيامبران بزرگ خدا بودند بشارت مى دهد كه ((خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است )) (واللّه ولى المؤمنين ).
آيـه 69ـ شـان نـزول : جمعى از يهود كوشش داشتند افراد سرشناس و مبارزى از مسلمانان پاكدل چون ((معاذ)) و ((عمار)) و بعضى ديگر را به سوى آيين خوددعوت كنند و با وسوسه هاى شيطانى از اسلام بازگردانند آيه نازل شد و به همه مسلمانان در اين زمينه اخطار كرد!.
تفسير: اين آيه ضمن افشاى نقشه دشمنان اسلام براى دور ساختن تازه مسلمانان از اسلام , به آنها يـادآور مى شود كه دست از كوشش بيهوده خود بردارند,مى فرمايد: ((جمعى از اهل كتاب دوست داشتند شما را گمراه كنند)) (ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم ).
غـافـل از اين كه تربيت مسلمانان در مكتب پيامبر(ص ) به اندازه اى حساب شده و آگاهانه بود كه احـتـمال بازگشت وجود نداشت , آنها اسلام را با تمام هستى خود دريافته بودند بنابراين دشمنان نـمـى تـوانـستند آنها را گمراه سازند, بلكه به گفته قرآن در ادامه اين آيه ((آنها تنها خودشان را گمراه مى كنند و نمى فهمند)) (وما يضلون الا انفسهم وما يشعرون ).
زيـرا آنـهـا بـا القا شبهات و نسبت دادن خلافها به اسلام و پيامبر(ص ) روح بدبينى را در روح خود پرورش مى دادند.
(آيه 70)ـ در ادامه گفتگو در باره فعاليتهاى تخريبى اهل كتاب در اين آيه وآيه بعد روى سخن را بـه آنـهـا كـرده , و بـه خاطر كتمان حق و عدم تسليم در برابر آن ,آنها را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد, مى فرمايد: ((اى اهل كتاب چرا به آيات خدا كافر مى شويد در حالى كه (به صحت و صدق آن ) گواهى مى دهيد)) (يا اهل الكتاب لم تكفرون بيات اللّه وانتم تشهدون ).
شـما نشانه هاى پيامبراسلام (ص ) را در تورات و انجيل خوانده ايد و نسبت به آن آگاهى داريد, چرا راه انكار را در پيش مى گيريد؟.
(آيه 71)ـ در اين آيه بار ديگر آنها را مخاطب ساخته مى گويد: ((اى اهل كتاب ! چرا حق را با باطل مـى آمـيزيد و مشتبه مى كنيد (تا مردم را به گمراهى بكشانيدو خودتان نيز گمراه شويد) و چرا حـق را پنهان مى داريد در حالى كه مى دانيد))! (يااهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل وتكتمون الحق وانتم تعلمون ).
آيـه 72ـ شان نزول : نقل شده كه : دوازده نفر از يهود با يكديگر تبانى كردندكه صبحگاهان خدمت پـيـامـبـراكـرم (ص ) بـرسـند و ظاهرا ايمان بياورند و مسلمان شوند, ولى در آخر روز از اين آيين بـرگـردنـد و هنگامى كه از آنها سؤال شود چراچنين كرده اند بگويند: ما صفات محمد(ص ) را از نـزديـك مـشاهده كرديم و ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است تطبيق نمى كند و لذا برگشتيم , و به اين وسيله بعضى از مؤمنان متزلزل مى گردند.
تـفـسـيـر: يـهـود براى متزلزل ساختن ايمان مسلمانان از هر وسيله اى استفاده مى كردند, تهاجم نـظـامـى , سـيـاسـى و اقـتـصادى اين آيه اشاره به بخشى از تهاجم فرهنگى آنها دارد مى فرمايد: ((گـروهـى از اهل كتاب گفتند: (برويد و ظاهرا) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز كافر شويد (و كفر خودرا آشكار سازيد) شايد آنها (مؤمنان ) نيز متزلزل شده بـازگـردنـد)) (وقالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون ).
ايـن توطئه در افراد ضعيف النفس اثر قابل ملاحظه اى خواهد داشت به خصوص اين كه عده مزبور از دانـشـمـندان يهود بودند, و همه مى دانستند كه آنهانسبت به كتب آسمانى و نشانه هاى آخرين پيامبر, آشنايى كامل دارند و اين امرلااقل پايه هاى ايمان تازه مسلمانان را متزلزل مى سازد.
(آيه 73)ـ ولى براى اين كه پيروان خود را از دست ندهند تاكيد كردند كه ايمان شما بايد تنها جنبه صـورى داشته و كاملا محرمانه باشد ((شما جز به كسى كه ازآيينتان پيروى مى كند (واقعا) ايمان نياوريد)) (ولا تؤمنوا الا لمن تبع دينكم ).
سپس در يك جمله معترضه كه از كلام خداوند است , مى فرمايد: ((به آنهابگو: هدايت تنها هدايت الهى است )) و اين توطئه هاى شما در برابر آن بى اثر است (قل ان الهدى هدى اللّه ).
بار ديگر به ادامه سخنان يهود باز مى گردد, و مى فرمايد: آنها گفتند ((هرگز باورنكنيد به كسى هـمـانند شما (كتاب آسمانى ) داده شود, (بلكه نبوت مخصوص شماست ) و همچنين تصور نكنيد آنـها مى توانند در پيشگاه پروردگارتان با شمابحث و گفتگو كنند)) (ان يؤتى احد مثل ما اوتيتم او يحاجوكم عند ربكم ).
بـه اين ترتيب روشن مى شود كه آنها گرفتار خود برتربينى عجيبى بودندS( خودرا بهترين نژادهاى جهان مى پنداشتند و هميشه در اين فكر بودند كه براى خودمزيتى بر ديگران قائل شوند.
در پـايـان آيـه خـداونـد جـواب مـحـكـمى به آنها مى دهد و با بى اعتنايى به آنهاروى سخن را به پيامبر(ص ) كرده مى فرمايد: ((بگو: فضل و موهبت به دست خداست و به هركس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد و خداوند واسع (داراى مواهب گسترده ) و آگاه (از موارد شايسته ) مى باشد)) (قل ان الفضل بيداللّه يؤتيه من يشا واللّه واسع عليم ).
يـعنى بگو مواهب الهى اعم از مقام والاى نبوت و همچنين موهبت عقل ومنطق و افتخارات ديگر همه از ناحيه اوست , و به شايستگان مى بخشد.
(آيـه 74)ـ در ايـن آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((خدا هركس را بخواهد (وشايسته بداند) ويژه رحمت خود مى كند و خداوند داراى فضل عظيم است )) وهيچ كس نمى تواند مواهب او را محدود سازد (يختص برحمته من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).
بنابراين , اگر فضل و موهبت الهى شامل بعضى مى شود نه بعضى ديگر, به خاطر محدود بودن آن نيست بلكه به خاطر تفاوت شايستگيهاست .