بازگشت

نخستين مهاجران اسلام


در شـان نـزول سلسله آيات 82 تا 86ـ نقل كرده اند كه اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر(ص ) و ياران او نازل شده است .
آنـچـه در بـاره اين موضوع نقل شده , چنين است : در سالهاى نخستين بعثت پيامبر(ص ) و دعوت عـمـومـى او, مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند, قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هـركدام , افراد وابسته خود را كه به پيامبر(ص ) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان ازطرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت .
آن روز تـعداد مسلمانان براى دست زدن به يك ((جهاد آزاديبخش )) كافى نبود, پيامبر(ص ) براى حفظ اين دسته كوچك , و تهيه پايگاهى براى مسلمانان دربيرون حجاز, به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد.
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پيش گرفتند, و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود, و اين مهاجرت , مهاجرت اول نام گرفت .
چيزى نگذشت كه ((جعفربن ابوطالب )) و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يـك جـمـعـيـت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و كودك تشكيل مى شد بوجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود, و براى به هم زدن اين موقعيت دست به كار شـدنـد, و دو نفر از جوانان با هوش و حيله گر و پشت هم انداز يعنى ((عمروعاص )) و ((عمارة بن ولـيـد)) را انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند, اين دو نفر با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند.
((عـمـروعـاص )) بـا نـجاشى چنين گفت : ((ما فرستادگان بزرگان مكه ايم , تعدادى از جوانان سـبـك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آيين نياكان خودبرگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و از موقعيت سرزمين شما سؤاستفاده كرده و به اينجا پناه آوردند, ما از آن مى ترسيم كه در اينجانيز دست به اخلال گرى زنند, بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريدد تا به محل خودباز گردانيم )).
اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت : تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم !.
روز ديـگـرى در يـك جـلـسـه مـهـم كـه اطـرافـيـان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفربن ابيطالب به عنوان نمايندگى مسلمانان , و نمايندگان قريش ,حضور داشتند, نجاشى پس از اسـتماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و ازاو خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
((جـعـفـر پـس از اداى احـترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزبردگان فرارى اين جمعيتيم ؟.
عمرو گفت : نه شما آزاديد.
جعفرـ و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى طلبند؟.
عمروـ نه ما هيچ گونه مطالبه اى از شما نداريم .
جعفرـ آيا خونى از شما ريخته ايم ؟ كه آن را از ما مى طلبيد؟.
عمروـ نه چنين چيزى در كار نيست .
سـپـس جـعـفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم , بت پرستى مى كرديم ,گوشت مـردار مـى خورديم , انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم , قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم , و نيرومندان ما حق ضعيفان را مى خوردند!.
ولـى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هرگونه شبيه و شريك را از خـدا دور سـازيم و فحشا و منكرات و ظلم و ستم و قماررا ترك گوييم , به ما دستور داده نماز بخوانيم , زكات بدهيم , عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم .
نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود!.
سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟.
جعفر گفت : آرى ! و سپس شروع به خواندن سوره ((مريم )) كرد.
حـسـن انـتـخـاب جـعـفر, در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هرگونه تـهـمـتـهاى ناروا پاك مى سازد, اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق , از ديدگان دانـشـمندان مسيحى سرازير گشت , و نجاشى صدا زد به خداسوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است !.
هـنگامى كه ((عمرو)) خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كـنـد, نـجـاشـى دسـت بـلند كرد, و محكم بر صورت عمروكوبيد و گفت : خاموش باش به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد!.
سـالـهـاگـذشت ,پيامبر(ص ) هجرت كرد وكاراسلام بالاگرفت ,وعهدنامه ((حديبيه ))امضا شد و پـيـامـبـر(ص ) متوجه فتح ((خيبر)) گشت , درآن روزكه مسلمانان ازفرط شادى به خاطر در هم شـكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند, از دورشاهد حركت دسته جمعى عـده اى بـه سـوى سـپـاه اسـلام بودند, چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند!.
پـيـامبر(ص ) با مشاهده ((جعفر)) و مهاجران حبشه , اين جمله تاريخى را فرمود:لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟ !: ((نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحالترباشم يا از بازگشت جعفر))؟.
مـى گـويـنـد, عـلاوه بر مسلمانان , هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بود, خدمت پيامبر(ص ) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد.
آيات 82 تا 86ـ نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد.