بازگشت

وظيفه تو اجبار كردن نيست


از ايـن بـه بـعـد قرآن يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته مى كند,نخست مى گويد: ((دلايل و نشانه هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هرگونه شرك كه مايه بصيرت و بينايى است براى شما آمد)) (قد جاكم بصائر من ربكم ).
سـپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل به قدر كافى حقيقت را آشكارمى سازد و جنبه منطقى دارد, مـى گـويـد: ((آنـهـايـى كـه به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام بـرداشـتـه انـد, و آنـها كه همچون نابينايان ازمشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كرده اند)) (فمن ابصر فلنفسه ومن عمى فعليها).
و در پـايان آيه از زبان پيغمبر(ص ) مى گويد: ((من نگاهبان و حافظ شما نيستم )) (وماانـا عليكم بحفيظ).
(آيـه 105)ـ در ايـن آيه براى تاكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است , مى گويد: ((اين چنين ما آيات و دلايل را درشكلهاى گوناگون و قيافه هاى مختلف بيان كرديم )) (وكذلك نصرف الا يات ).
ولـى جـمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچ گونه دليل , گفتند:((اين درسها را از ديـگـران (از يـهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفته اى )) (وليقولوادرست ) ولى ((هدف ما اين است كه آن را براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم )) (ولنبينه لقوم يعلمون ).
(آيـه 106)ـ در ايـنـجـا وظـيفه پيامبر(ص ) را در برابر لجاجتها و كينه توزيها وتهمتهاى مخالفان , مشخص ساخته , مى گويد: ((وظيفه تو آن است كه از آنچه ازطرف پروردگار بر تو وحى مى شود, پيروى كنى , خدايى كه هيچ معبودى جز اونيست )) (اتبع ما اوحى اليك من ربك لااله الا هو).
و نـيـز ((وظـيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعتنا نكنى )) (واعرض عن المشركين ).
در حـقـيـقـت ايـن آيـه يـك نوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر(ص )است , كه در برابر اين گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.
(آيـه 107)ـ در اين آيه , بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه خداوندنمى خواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و ((اگر مى خواست همگى ايمان مى آوردند و هيچ كس مشرك نمى شد)) (ولو شا اللّه ما اشركوا).
هـمـچـنـيـن تـاكيد مى كند: ((و ما تو را مسؤول (اعمال ) آنها قرار نداديم )) (وماجعلناك عليهم حـفيظا) همانطور كه ((تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار (به ايمان )دعوت كنى )) (وما انت عليهم بوكيل ).
لـحـن ايـن آيـات از ايـن نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچ گونه جنبه تحميلى نمى تواند داشته باشد,بلكه از طريق منطق واستدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پـيـشـروى كند, زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد, مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
(آيـه 108)ـ به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال , نـه از راه اجـبـار, در آيات قبل گذشت , در اين آيه تاكيد مى كندكه ((هيچ گاه بتها و معبودهاى مـشـركان را دشنام ندهيد, زيرا اين عمل سبب مى شودكه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند هـمـين كار را از روى ظلم و ستم و جهل ونادانى انجام دهند)) (ولا تسبوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبوا اللّه عدوا بغيرعلم ).
بـطـورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود, جمعى از مؤمنان بر اثرناراحتى شديد كه از مساله بـت پـرستى داشتند, گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزاگرفته و به آنها دشنام مى دادند, قرآن صـريـحـا از ايـن مـوضوع , نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را, حتى در برابر خـرافـى تـرين و بدترين اديان ,لازم مى شمرد زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلط بـازداشـت S( چرا كه هر گروه و ملتى نسبت به عقايد و اعمال خود, تعصب دارد, همانطور كه قرآن درجـمـلـه بعد مى گويد: ((ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم ))(كذلك زينا لكل امة عملهم ).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: ((بازگشت همه آنها به سوى خداست , و به آنها خبرمى دهد كه چه اعمالى انجام داده اند)) (ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوايعملون ).
آيـه 109ـ شـان نـزول : نقل كرده اند كه : عده اى از قريش خدمت پيامبر(ص ) رسيدند وگفتند: تو براى موسى و عيسى , خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى كنى , وهمچنين در باره انبياى ديگر, تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم , پيامبر(ص ) فرمود: مايليد براى شما چه كار كنم ؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند, و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم , و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند, و يا خداوند و فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور !.
پيامبر(ص ) فرمود: اگربعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى آوريد ؟ گفتند:به خدا سوگند چـنـيـن خواهيم كرد, همين كه پيامبر(ص ) آماده دعا كردن شد, كه بعضى از اين پيشنهادها را از خـدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود)پيك وحى خدا نازل شد, چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى شود,ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و مـوضـوع جـنـبـه حـسى و شهود به خود خواهد گرفت ) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مـى بـيـنـنـد (ونـابـود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خودواگذارى , ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرندS(پيامبر(ص ) پذيرفت و آيه نازل گرديد.
تـفسير: در آيات گذشته دلايل منطقى متعددى در زمينه توحيد, ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خـدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود, اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج و متعصب , تسليم نشدند و شروع به بهانه جويى كردند.
قـرآن در ايـن آيـه وضـع آنـهـا را چنين نقل مى كند: ((با نهايت اصرار سوگند يادكردند كه اگر مـعجزه اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد)) (واقسموا باللّه جهدايمانهم لئن جاتهم آية ليؤمنن بها).
قـرآن در پـاسـخ آنـها دو حقيقت را بازگو مى كند: نخست به پيامبر(ص ) اعلام مى كند كه به آنها بـگـويـد ايـن كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى بكنيد انجام دهم , ((بگو: معجزات تنها از ناحيه خداست و به فرمان اوست )) (قل انما الا يات عنداللّه ).
سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تاثير سوگندهاى غليظ وشديد مشركان قرار گـرفـته بودند كرده , مى گويد: ((شما نمى دانيد كه اينها دروغ مى گويند و اگر اين معجزات و نـشـانه هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد)) (وما يشعركم انها اذا جات لا يؤمنون ).
صـحـنـه هـاى مـخـتـلـف برخورد پيامبر(ص ) با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند, بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه جوييها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.
(آيـه 110)ـ در ايـن آيـه عـلـت لـجـاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در كـجـروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق , درك وديد سالم را از دست داده اند, و گـيـج و گـمـراه در سـرگردانى به سر مى برند, و چنين مى گويد: ((ما دلها و چشمهاى آنها را وارونـه و دگـرگـون مـى نـمـاييم , آنچنان كه در آغازو ابتداى دعوت ايمان نياوردند)) (ونقلب افئدتهم وابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايد: ((ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند)) (ونذرهم فى طغيانهم يعمهون ).