بازگشت

ماجراي سركشي و عصيان ابليس


در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است .
در آيـه مورد بحث , خداوند مى گويد: ((ما شما را آفريديم , و سپس صورت بندى كرديم , بعد از آن بـه فـرشـتـگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرارداشت اگر چه جز آنها نبود) فرمان داديم , براى آدم (جد نخستين شما) سجده كنند)) (ولقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملا ئكة اسجدوا لا دم ).
((هـمـگـى (ايـن فـرمـان را بـه جان و دل پذيرفتند و) براى آدم سجده كردند, مگرابليس كه از سجده كنندگان نبود)) (فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين ).
سـجـده فـرشـتـگـان بـراى آدم به معنى ((سجده پرستش )) نبوده است , زيراپرستش مخصوص خداست , بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است .
(آيـه ) در ايـن آيـه مـى گـويد: خداوند ((ابليس )) را به خاطر سركشى وطغيانگرى مؤاخذه كرد فرمود: در آن هنگام كه به تو فرمان دادم , چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى ؟)) (قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد, ((گفت : من از او بهترم , به دليل اين كه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل )) ! (قال انا خير منه خلقتنى من نار وخلقته من طين ).
گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است , و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود, شايد هم اشتباه نمى كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى گفت .
امـا امـتـيـاز آدم در اين نبود كه از خاك است , بلكه امتياز اصلى او همان ((روح انسانيت )) و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است .
در ايـنـجا يك سؤال باقى مى ماند, و آن اين كه چگونه شيطان , با خدا سخن گفت , مگر وحى بر او نازل مى شده است ؟.
پـاسـخ ايـن سؤال اين است كه : هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت , بلكه از طريق الهام درونى , يا به وسيله بعضى ازفرشتگان سخن بگويد, خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد, همانند مريم ومادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان !.
(آيـه ) از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن , براى آدم (ع ) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يـك گـنـاه عـادى مـحـسـوب مى شد, بلكه يك سركشى وتمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پـروردگـار بـود به اين جهت , مخالفت او سر ازكفر و انكار علم و حكمت خدا درآورد و به همين جـهـت , مـى بـايست تمام مقامها وموقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد, به همين سبب خداوند او را ازآن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او((فرمود: از اين مقام و مرتبه , فرود آى )) (قال فاهبط منها).
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله , براى او شرح مى دهد كه :((تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه , راه تكبر, پيش گيرى )) (فما يكون لك ان تتكبرفيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر, اضافه مى فرمايد: ((بيرون رو كه از افراد پست وذليل هستى )) (فاخرج انـك مـن الـصـاغـريـن ) يعنى , نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى ,بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى .
ازاين جمله به خوبى روشن مى شودكه تمام بدبختى شيطان ,مولود تكبر اوبود.
از امام صادق (ع ) نيز نقل شده كه فرمود: ((اصول و ريشه هاى كفر و عصيان ,سه چيز است حرص و تـكـبـر و حـسد, اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد, و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند, و حسد سبب شدكه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند))!.
(آيه ) اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت , او به هنگامى كه خود رامطرود دستگاه خداوند ديـد, طـغـيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه وبازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه , تـنـهـا چـيـزى كه از خدا تقاضا كرد اين بودكه گفت : ((خدايا ! مرا تا پايان دنيا مهلت ده , و زنده بگذار)) (قال انظرنى الى يوم يبعثون ).
(آيه ) اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند ((فرمود: تو از مهلت داده شدگانى )) (قال انك من المنظرين ).
(آيـه ) ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند, بلكه هدف خود را از ايـن عمر طولانى چنين ((بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى ! بر سر راه مستقيم تو كمين مـى كـنـم و آنـهـا را از راه به در مى برم )) (قال فبمااغويتنى لا قعدن لهم صراطك المستقيم ) تا همانطور كه من گمراه شدم , آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
(آيـه ) سـپس شيطان , براى تاييد و تكميل گفتار خود, اضافه كرد كه نه تنهابر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه ((از پيش رو, و از پشت سر, و از طرف راست , و ازطرف چپ (از چهار طرف ) به سراغ آنها مى روم , و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت )) (ثم لا تينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم ولا تجد اكثرهم شاكرين ).
در روايـتى كه از امام باقر(ع ) نقل شده , تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى شود, آنجا كه مـى فرمايد: ((منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از((پيش رو)) اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد, و منظور از ((پشت سر)) اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مـى كـند, ومنظور از ((طرف راست )) اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد, ضايع مى سازد, و منظور از ((طرف چپ )) اين است كه لذات مادى وشهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.
(آيـه ) در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا ومقام و منزلت رفيع صادر مـى شود, با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شـايـد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان درمورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد و گناه بـزرگ ديـگـرى بـر گناه خودافزودS( به او فرمود: ((از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى )) ! (قال اخرج منها مذؤما مدحورا).
((و سـوگـند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند, جهنم را از تو و آنها پرسازم )) (لمن تبعك منهم لا ملئن جهنم منكم اجمعين ).
سؤال : بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد, چرا خداوندتقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت ؟.
پـاسـخ ايـنكه : ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت , بلكه مؤثر نيز بود, حتى قطع نظر از وجود شيطان ,در درون خود ما, غرايز مختلفى وجود دارد, كه چون در برابر نيروهاى عقلانى وروحانى قرار گيرند, يك ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت وتكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد.
بايد توجه داشت كه خداوند اگر چه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزادگذاشته ولى انسان را در بـرابـر او بـى دفـاع قـرار نـداده اسـت , زيـرا نـيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سد نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد.
و از سـوى ديـگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيهاهستند, به كمك انسانهايى كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانندمى فرستد.