بازگشت

سعي كن منافقان را بشناسي


از لـحـن آيـات اسـتـفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس ازبيان عذرهاى گـونـاگـون و حـتـى سوگند خوردن , اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان ((تبوك )) معذور دارد, و پيامبر به اين عده اجازه داد.
خداوند در اين آيه , پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد: ((خداوندتو را بخشيد, چرا به آنها اجازه دادى )) كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عفااللّه عنك لم اذنت لهم ).
((چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند و به ماهيت آنها پى برى )) ؟ (حتى يتبين لك الذين صدقوا وتعلم الكاذبين ).
آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توام شده دليل بر آن است كه اجازه پيامبر(ص ) كـار خـلافـى بوده , يا تنها ((ترك اولى )) بوده ؟ ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد,بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است .
اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شـمـا سيلى بزند, يكى از دوستانتان دست او را مى گيردشما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد, اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مـى گوييد: ((چرانگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند)) ؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است .
(آيـه ) سـپـس به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته ,مى گويد: ((آنها كه ايمان به خـدا و سـراى ديـگـر دارنـد هـيـچ گـاه از تـو اجـازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها, نمى خواهند)) (لا يستاذنك الذين يؤمنون باللّه واليوم الا خر ان يجاهدوا باموالهم وانفسهم ).
بـلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او, و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى بندد.
((خـداونـد بـه خـوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد)) و از نيت و اعمال آنها كاملاآگاه است (واللّه عليم بالـمـتقين ).
(آيه ) سپس مى گويد: ((تنها كسانى از تو اجازه (براى عدم شركت در ميدان جهاد) مى طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند)) (انما يستاذنك الذين لا يومنون باللّه واليوم الا خر).
سپس براى تاكيد عدم ايمان آنها مى گويد: آنها كسانى هستند كه ((دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است )) ! (وارتابت قلوبهم ).
((بـه هـمين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى بازمى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند)) و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فهم فى ريبهم يترددون ).
اين دو نشانه مخصوص ((مؤمنان )) و ((منافقان )) صدر اسلام و ميدان جنگ ((تبوك )) نبود, بلكه هـم امـروز نـيـز ((مـؤمنان راستين )) را از ((مدعيان دروغين )) با اين دوصفت مى توان شناخت , مؤمن , شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحيرو عذرتراش !.