بازگشت

آغاز سرگذشت قوم ثمود


سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش بطور فشرده پايان يافت واكنون نوبت قوم ثمود اسـت , هـمـان جـمـعـيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين ((وادى القرى )) در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.
بـاز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها ((صالح ))مى گويد به عنوان ((برادر)) از او ياد مى كندS( برادرى دلسوز و مهربان كه جزخيرخواهى هدف ديگرى ندارد آيه شريفه مى فرمايد: ((ما به سوى قوم ثمودبرادرشان صالح را فرستاديم )) (والى ثمود اخاهم صالحا).
((گـفت : اى قوم من ! خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى براى شما جز اونيست )) (قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ).
سـپـس بـراى تـحـريم حسن حق شناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجـودشـان را فـرا گـرفته اشاره كرده , مى گويد:((او كسى است كه شما را از زمين آفريد)) (هو انشاكم من الا رض ).
پس از اشاره به نعمت آفرينش , نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مى كند: او كسى است كه : ((عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد)) (واستعمركم فيها).
قـابـل تـوجـه ايـن كـه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شماگذاشت , بلكه مى گويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد, اشاره به اين كه وسائل از هر نظر آماده است , امـا شـما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را به دست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.
((اكنون كه چنين است , از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد كه پروردگار من به بـنـدگـان خود نزديك است و درخواست آنها را اجابت مى كند))(فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ).
(آيه ) اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخى دادند؟.
آنـهـا بـراى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در توده مردم ازيك عامل روانى استفاده كردند, و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند, و ((گفتند: اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى )) (قالوا يا صالح قدكنت فينا مرجوا قبل هذا).
در مـشـكـلات بـه تـو پناه مى برديم و از تو مشورت مى كرديم , و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم , و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمى داديم .
اما متاسفانه اميد ما را بر باد دادى , و با مخالفت با آيين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان مـا است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى , نه به عقل و هوش ما ايمان دارى , و نه مدافع سنتهاى ما هستى .
((راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى ))؟ (اتنهينا ان نعبد ما يعبد آباؤنا).
((حقيقت اين است ما نسبت به آيينى كه تو به آن دعوت مى كنى (يعنى آيين يكتاپرستى ) در شك و ترديديم , نسبت به آن بدبين نيز هستيم )) (واننا لفى شك مماتدعونا اليه مريب ).
(آيـه ) امـا ايـن پـيـامـبر بزرگ الهى بدون آن كه از هدايت آنها مايوس گردد, ويا اين كه سخنان پرتزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد, با متانت خاص خودش چنين پاسخ ((گفت : اى قوم من ! ببينيد اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم , و رحمتى از جانب خود به من داده بـاشـد)) آيـا مى توانم رسالت الهى راابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قال يا قوم اريتم ان كنت على بينة من ربى وآتينى منه رحمة ).
در ايـن حـال ((اگـر من نافرمانى او كنم , چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد)) ؟ (فمن ينصرنى من اللّه ان عصيته ).
((پس (استدلال به روش نياكان و اين گونه سخنان ) شما جز اطمينان به زيانكاربودنتان چيزى بر من نمى افزايد)) ! (فما تزيدوننى غير تخسير).
(آيـه ) بـعـد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش ازطريق كارهايى كه از قدرت انـسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت : ((اى قوم من ! اين ناقه پروردگار براى شما,آيت و نشانه اى است )) (ويا قوم هذه ناقة اللّه لكم آية ).
((آن را رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد)) (فذروهاتاكل فى ارض اللّه ).
((و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب نزديك الهى شما را فراخواهد گرفت )) (ولا تمسوها بسؤ فياخذكم عذاب قريب ).
(آيـه ) بـه هـر حال با تمام تاكيدهايى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بود آنها سـرانـجـام تصميم گرفتند, ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن باخارق عاداتى كه داشت باعث بـيـدار شـدن مردم و گرايش به صالح مى شد, لذاگروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صـالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند, و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند, چرا كه با بيدار شـدن خـلـق خـداپـايـه هاى استعمار و استثمارشان فرو مى ريخت , توطئه اى براى از ميان بردن نـاقـه چـيدند و گروهى براى اين كار مامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و باضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد ((آن را از پاى در آوردند)) (فعقروها).
در پايان آيه مى خوانيم : صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و ((گفت : سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مند شويد)) و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد (فقال تمتعوا فى داركم ثلثة ايام ).
ايـن را جـدى بـگـيـريد, دروغ نمى گويم ((اين يك وعده راست و حقيقى است ))(ذلك وعد غير مكذوب ).