بازگشت

مدين سرزمين شعيب


با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم ((شعيب )) و مردم ((مدين )) مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك وبت پرستى سرگردان شدند, نه تنها بت كـه درهـم و ديـنـار و مال و ثروت خويش رامى پرستيدند, و به خاطر آن , كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب وكم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.
در آغاز مى گويد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم )) (والى مدين اخاهم شعيبا).
كلمه ((اخاهم )) (برادرشان ) به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند.
((مـدين )) در مشرق ((خليج عقبه )) قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند, و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.
اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوه همه پيامبران در آغازدعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى ((توحيد)) دعوت كرد و ((گفت : اى قوم من ! خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شمانيست )) (قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ).
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل ((مدين )) سخت رايج بود اشاره كرده و گفت : ((به هنگام خريد و فروش , پيمانه و وزن اشيا را كم نكنيد)) (ولا تنقصوا المكيال والميزان ).
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:.
نـخـسـت مـى گويد: قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود, پيشرفت امر تجارت , پايين آمدن سطح قيمتها, آرامش جامعه ,خلاصه ((من خيرخواه شما هستم )) (انى اريكم بخير) و مطمئنم كه اين اندرز نيزسرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.
ايـن احـتـمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: ((من شمارا داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم )) بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم راضايع كنيد.
ديگر اين كه : ((من ازآن مى ترسم كه (اصرار بر شرك وكفران نعمت وكم فروشى )عذاب روز فراگير, همه شما را فرو گيرد)) (وانى اخاف عليكم عذاب يوم محيط).
(آيـه ) ايـن آيـه مـجـددا روى نـظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلاشعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده , مى گويد: ((و اى قوم من ! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد)) (وياقوم اوفوا المكيال والميزان بالقسط).
و اين اصل يعنى ((اقامه قسط و عدل )) و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسرجامعه شما حكومت كند.
سـپـس قدم از آن فراتر نهاده , مى گويد: ((و بر اشيا (و اجناس ) مردم عيب نگذاريد, و از حق آنان نكاهيد)) (ولا تبخسوا الناس اشياهم ).
در پـايـان آيـه باز هم از اين فراتر رفته , مى گويد: ((و در روى زمين به فسادنكوشيد)) (ولا تعثوا فى الا رض مفسدين ).
دو آيـه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحيد, يك اقتصاد سـالـم از اهـمـيـت ويژه اى برخوردار است , و نيز نشان مى دهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
(آيـه ) سـرانـجـام بـه آنـها گوشزد كرد كه افزايش ثروت ـثروتى كه از راه ظلم وستم و استثمار ديـگـران بـه دسـت آيدـ سبب بى نيازى شما نخواهد بود, بلكه ((سرمايه حلالى كه براى شما باقى مـى مـانـد (هـر چـند كم و اندك باشد) اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است )) (بقيت اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين ).
سـپس گفت : وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم ((و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم )) (وما اناعليكم بحفيظ).
نـكـته : بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشدمفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر ووسيع تر, تطبيق شود.
لذا درآيه مورد بحث , گرچه مخاطب قوم شعيبند, و منظور از ((بقيت اللّه )) سود وسرمايه حلال و يـا پـاداش الـهـى است , ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد, ((بقيت اللّه )) محسوب مى شود.
و از آنـجـا كـه مـهـدى مـوعـود(عـج ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس ازقيام پيامبر اسـلام (ص ) اسـت يكى از روشنترين مصاديق ((بقية اللّه )) مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر اسـت , بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است .