بازگشت

منطق بي اساس لجوجان


اكسنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد .
آنـهـا كـه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و ازكم فروشى و تقلب در مـعـامـلـه سـود كلانى مى بردند, در برابر شعيب چنين ((گفتند: اى شعيب ! آيا اين نمازت به تو دسـتـور مـى دهـد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدندترك گوييم )) ؟! (قالوا يا شعيب اصلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آباؤنا).
((و يـا (آزادى خـود را در اموال خويش از دست دهيم و) نتوانيم به دلخواه مان در اموالمان تصرف كنيم ))؟ (او ان نفعل فى اموالناما نشؤا).
قـوم شـعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايدتحت ضوابط صحيح و حساب شده اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند قرارگيرد و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد .
((تـو كـه آدم بردبار, پرحوصله و فهميده اى )), از تو چنين سخنانى بعيد است !(انك لا نت الحليم الرشيد).
شـايـد آنها فكر مى كردند نماز, اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند داشته باشد در حالى كه اگر آنـهـا درسـت انـديـشـه مـى كـردند, اين واقعيت را درمى يافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پـرهـيـزكارى و خداترسى وحق شناسى را در انسان زنده مى كند, او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد.
و بـه هـمين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و ازكم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.
(آيـه ) امـا شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بربى خردى گرفته بودند ((گـفـت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيد و من هم ازشما, و آنچه را براى خود دوست مـى دارم بـراى شما هم مى خواهم ) هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و مـوهـبت خوبى به من داده باشد)) آيامى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟ (قال يا قوم اريتم ان كنت على بينة من ربى ورزقنى منه رزقا حسنا).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند: ((من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما رااز آن باز مى دارم , خودم مرتكب شوم )) ! (وما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه ).
بـه شـما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد, اماخودم با انجام اين اعمال ثـروتـى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خوددر برابر آنها سر تعظيم فرود آورم , نه هرگز چنين نيست .
سرانجام به آنها مى گويد: ((من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما وجامعه شماست تا آنجا كه در قدرت دارم )) (ان اريد الا الا صلا ح ما استطعت ).
اصلاح عقيده , اصلاح اخلاق , اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى .
وبراى رسيدن به اين هدف ((تنهااز خدا توفيق مى طلبم )) (وما توفيقى الا باللّه ).
و بـه همين دليل براى انجام رسالت خود, و رسيدن به اين هدف بزرگ ((تنهابر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم )) (عليه توكلت واليه انيب ).
بـراى حـل مـشـكـلات , بـا تـكـيه بر يارى او تلاش مى كنم , و براى تحمل شدايداين راه , به او باز مى گردم .
(آيـه ) سپس آنها را متوجه يك نكته اخلاقى مى كند و آن اين كه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى , و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى , تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد, و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد, به آنها مى گويد: ((و اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد)) (ويا قوم لا يجرمنكم شقاقى ) .
((مـبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هوديا قوم صالح رسيد به شما هم برسد)) (ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ).
((و قـوم لوط (با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن ) از شما چندان دور نيستند)) (وما قوم لوط منكم ببعيد).
نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـندان فاصله دارد, و نه مكان زندگيشان و نه اعمال وگناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
(آيـه ) و سـرانـجـام دو دسـتور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين اواست به اين قوم گمراه مى دهد.
نخست اين كه : ((از خداوند آمرزش بطلبيد)) (واستغفروا ربكم ).
تا ازگناه پاك شويد, واز شرك وبت پرستى وخيانت درمعاملات بر كنارگرديد.
((و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد)) (ثم توبوا اليه ).
كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت .
در واقع استغفار, توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بى انتها.
و بـدانـيـد گـناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد, راه بازگشت به روى شما بازاست ((چرا كه پروردگار من , هم رحيم است و هم دوستدار بندگان )) (ان ربى رحيم ودود).