بازگشت

رؤيا و خواب ديدن ـ


خواب و رؤيا بر چند قسم است :
1ـ خـوابـهـاى مـربوط به گذشته زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى ازخوابهاى انسان را تشكيل مى دهد.
2ـ خوابهاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت توهم و خيال است اگرچه ممكن است انگيزه هاى روانى داشته باشد.
3ـ خوابهايى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى دهد.
جـالـب ايـن كـه در روايـتى از پيامبر(ص ) چنين مى خوانيم : ((خواب و رؤياسه گونه است S( گاهى بـشـارتـى از ناحيه خداوند است , گاه وسيله غم و اندوه از سوى شيطان , و گاه مسائلى است كه انسان در فكر خود مى پروراند و آن را در خواب مى بيند)).
روشـن اسـت كـه خـوابهاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد, اماخوابهاى رحمانى كه جنبه بشارت دارد حتما بايد خوابى باشد كه از حادثه مسرت بخش در آينده پرده بردارد.
(آيه ) از اينجا درگيرى برادران يوسف , با يوسف شروع مى شود:.
نـخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى كه در اين داستان است كرده ,مى گويد: ((به يقين در سرگذشت يوسف و برادرانش , نشانه هايى براى سؤال كنندگان بود)) (لقد كان فى يوسف واخوته آيات للسائلين ).
چـه درسـى از ايـن بـرتـر كـه گروهى از افراد نيرومند با نقشه هاى حساب شده اى كه از حسادت سرچشمه گرفته براى نابودى يك فرد ظاهرا ضعيف و تنها, تمام كوشش خود را به كار گيرند, اما به همين كار, بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى كشور پهناورى كنند, و در پايان هـمـگى در برابر او سر تعظيم فرود آورند, اين نشان مى دهد وقتى خداكارى را اراده كند مى تواند آن را, حـتـى بـه دسـت مـخـالـفين آن كار, پياده كند, تا روشن شود كه يك انسان پاك و با ايمان تـنهانيست و اگر تمام جهان به نابودى او كمر بندند تا خدا نخواهد تار مويى از سر او كم نخواهند كرد!.
(آيـه ) يـعـقـوب دوازده پسر داشت , كه دو نفر از آنها ((يوسف )) و ((بنيامين ))از يك مادر بودند, يـعـقـوب نـسـبـت بـه اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بيشترى نشان مى داد, زيرا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند و طبعا نياز به حمايت و محبت بيشترى داشتند, ديگر اين كه , طبق بعضى از روايات مادر آنها ((راحيل )) ازدنيا رفته بود, و به اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند, از آن گذشته مخصوصا در يوسف , آثار نبوغ و فوق العادگى نمايان بود, مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آنها ابراز علاقه بيشترى كند.
بـرادران حسود بدون توجه به اين جهات از اين موضوع سخت ناراحت شدند, بخصوص كه شايد بر اثـر جـدايـى مـادرهـا, رقابتى نيز در ميانشان طبعا وجودداشت , لذا دور هم نشستند ((و گفتند يـوسـف و بـرادرش نـزد پـدر از ما محبوبترند, بااين كه ما جمعيتى نيرومند و كارساز هستيم )) و زنـدگـى پـدر را به خوبى اداره مى كنيم ,و به همين دليل بايد علاقه او به ما بيش از اين فرزندان خردسال باشد كه كارى ازآنها ساخته نيست (اذ قالوا ليوسف واخوه احب الى ابينا منا ونحن عصبة ) .
و بـه اين ترتيب با قضاوت يك جانبه خود پدر را محكوم ساختند و گفتند: ((بطورقطع پدر ما در گمراهى آشكارى است )) ! (ان ابانا لفى ضلا ل مبين ).
الـبته منظور آنها گمراهى دينى و مذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهدآنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمينه طرز معاشرت به او ايرادمى گرفتند.