بازگشت

به سوي سرزمين مصر


يـوسـف در تـاريكى وحشتناك چاه كه با تنهايى كشنده اى همراه بود, ساعات تلخى را گذراند اما ايـمـان به خدا و سكينه و آرامش حاصل از ايمان , نور اميد بر دل او افكند و به او تاب و توان داد كه اين تنهايى وحشتناك را تحمل كند و از كوره اين آزمايش , پيروز به در آيد.
چند روز از اين ماجرا گذشت خدا مى داند, به هرحال ((كاروانى سر رسيد))(وجات سيارة ).
و در آن نـزديـكى منزل گزيد, پيداست نخستين حاجت كاروان تامين آب است , لذا ((كسى را كه مامور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند)) (فارسلواواردهم ).
((مامور آب , دلو خود را در چاه افكند)) (فادلى دلوه ).
يـوسف از قعر چاه متوجه شد كه سر و صدايى از فراز چاه مى آيد و به دنبال آن , دلو و طناب را ديد كـه بسرعت پايين مى آيد, فرصت را غنيمت شمرد و از اين عطيه الهى بهره گرفت و بى درنگ به آن چسبيد.
مـامـور آب احـسـاس كرد دلوش بيش از اندازه سنگين شده , هنگامى كه آن را باقوت بالا كشيد, نـاگهان چشمش به كودك خردسال ماه پيكرى افتاد ((فرياد زد: مژده باد, اين كودكى است )) به جاى آب (قال يا بشرى هذا غلا م ).
كـم كـم گـروهـى از كـاروانـيـان از ايـن امر آگاه شدند ولى براى اين كه ديگران باخبرنشوند و خـودشان بتوانند اين كودك زيبا را به عنوان يك غلام در مصر بفروشند,((اين امر را به عنوان يك سرمايه نفيس از ديگران مخفى داشتند)) (واسروه بضاعة ).
و گـفـتـنـد: ايـن مـتـاعى است كه صاحبان اين چاه در اختيار ما گذاشته اند تا براى او در مصر بفروشيم .
و در پـايـان آيـه مـى خـوانـيم : ((و خداوند به آنچه آنها انجام مى دادند آگاه بود))(واللّه عليم بما يعملون ).
(آيـه ) ((و سـرانـجام يوسف را به بهاى كمى ـچند درهم ـ فروختند))(وشروه بثمن بخس دراهم معدودة ).
و اين معمول است كه هميشه دزدان و يا كسانى كه به سرمايه مهمى بدون زحمت دست مى يابند از تـرس ايـن كـه مـبـادا ديـگـران بفهمند آن را فورا مى فروشند, وطبيعى است كه با اين فوريت نمى توانند بهاى مناسبى براى خود فراهم سازند.
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: ((آنها نسبت به (فروختن ) يوسف , بى اعتنا بودند))(وكانوا فيه من الزاهدين ).