بازگشت

عشق سوزان همسر عزيز مصر


يوسف با آن چهره زيبا و ملكوتيش , نه تنها عزيزمصر را مجذوب خود كرد,بلكه قلب همسر عزيز را نيز بسرعت در تسخير خود درآورد, و عشق او پنجه دراعماق جان او افكند و با گذشت زمان , اين عـشـق , روزبه روز داغتر و سوزانتر شد,اما يوسف پاك و پرهيزكار جز به خدا نمى انديشيد و قلبش تنها در گرو ((عشق خدا))بود.
امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز, دامن زد.
نـداشتن فرزند از يك سو, غوطه ور بودن در يك زندگى پرتجمل اشرافى ازسوى ديگر, و نداشتن هيچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى ـنچنان كه معمول اشراف و متنعمان است ـ از سوى سوم , ايـن زن را كـه از ايمان و تقوا نيز بهره اى نداشت در امواج وسوسه هاى شيطانى فرو برد آنچنان كه سرانجام تصيم گرفت ازاو تقاضاى كامجويى كند.
او از تمام وسائل و روشها براى رسيدن به مقصود خود در اين راه استفاده كرد, و باخواهش و تمنا, كوشيد در دل او اثر كند آنچنان كه قرآن مى گويد: ((آن زن كه يوسف در خانه او بود پى درپى از او تمناى كامجويى كرد)) (وراودته التى هو فى بيتها عن نفسه ).
سرانجام به نظرش رسيد يك روز او را تنها در خلوتگاه خويش به دام اندازد,تمام وسائل تحريك او را فـراهـم نـمـايد, جالبترين لباسها, بهترين آرايشها,خوشبوترين عطرها را به كار برد, و صحنه را آنچنان بيارايد كه يوسف نيرومند را به زانو درآورد.
قـرآن مـى گـويد: ((او تمام درها را محكم بست و گفت : بيا كه من در اختيارتوام )) ! (وغلقت الا بواب وقالت هيت لك ).
شـايـد بـا ايـن عمل مى خواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن نتيجه كار نباشد چرا كه هيچ كس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست .
در ايـن هـنگام كه يوسف همه جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد, وهيچ راهى از نظر ظـاهـر براى او باقى نمانده بود, در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و ((گفت : پناه مى برم به خدا)) (قال معاذاللّه ).
او با ذكر اين جمله كوتاه , هم به يگانى خدا از نظر عقيده و هم از نظر عمل ,اعتراف نمود.
سـپـس اضـافـه كرد: از همه چيز گذشته , من چگونه مى توانم تسليم چنين خواسته اى بشوم , در حالى كه در خانه عزيزمصر زندگى مى كنم و در كنار سفره اوهستم ((او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است )) (انه ربى احسن مثوى ).
آيـا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست ؟ ((مسلما ستمگران رستگارنخواهند شد)) (انه لا يفلح الظالمون ).
(آيه ) در اينجا كار يوسف و همسر عزيز به باريكترين مرحله وحساسترين وضع مى رسد, كه قرآن با تـعـبير پرمعنايى از آن سخن مى گويد: ((همسرعزيزمصر, قصد او را كرد و يوسف نيز, اگر برهان پروردگار را نمى ديد, چنين قصدى مى نمود)) ! (ولقد همت به وهم بها لولا ان را برهان ربه ).
هـمـسـر عـزيز تصميم بر كامجويى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را دراين راه به كار برد, يـوسـف هـم به مقتضاى طبع بشرى و اين كه جوانى نوخواسته بود,و هنوز همسرى نداشت , و در برابر هيجان انگيزترين صحنه هاى جنسى قرارگرفته بود هرگاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تـقـوا و تـربيت نفس و بالاخره مقام ((عصمت )) در اين وسط حائل نمى شد ! چنين تصميمى را مى گرفت .
ايـن تفسير در حديثى از امام على بن موسى الرضا(ع ) در عبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده اسـت آنـجا كه ((مامون )) خليفه عباسى از امام مى پرسد: آيا شمانمى گوييد پيامبران معصومند ؟ فـرمـود: آرى , گفت : پس اين آيه قرآن تفسيرش چيست ؟ ولقد همت به وهم بها لولا ان را برهان ربه .
امـام فـرمـود: ((هـمـسـر عـزيـز تـصـميم به كامجويى از يوسف گرفت , و يوسف نيزاگر برهان پروردگارش را نمى ديد, همچون همسر عزيزمصر تصميم مى گرفت , ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى كند و به سراغ گناه هم نمى رود)).
مامون (از اين پاسخ لذت برد) و گفت : آفرين بر تو اى ابوالحسن !.
اكـنـون بـه تفسير بقيه آيه توجه كنيد: قرآن مجيد مى گويد: ((ما اين چنين (برهان خويش را به يوسف نشان داديم ) تا بدى و فحشا را از او دور سازيم ))(كذلك لنصرف عنه السؤ والفحشا).
((چرا كه او از بندگان برگزيده و با اخلاص ما بود)) (انه من عبادنا المخلصين ).
اشاره به اين كه اگر ما امداد غيبى و كمك معنوى را به يارى او فرستاديم , تا ازبدى و گناه رهايى يـابـد, بى دليل نبود, او بنده اى بود كه با آگاهى و ايمان وپرهيزكارى و عمل پاك , خود را ساخته بود.
ذكـر ايـن دلـيـل نشان مى دهد كه اين گونه امدادهاى غيبى كه در لحظات طوفانى و بحرانى به سـراغ پـيـامبرانى همچون يوسف مى شتافته , اختصاصى به آنهانداشته , هر كس در زمره بندگان خالص خدا و ((عباداللّه المخلصين )) وارد شود, اوهم لايق چنين مواهبى خواهد بود.