بازگشت

طشت رسوايي همسر عزيز از بام افتاد


مـقاومت سرسختانه يوسف , همسر عزيز را تقريبا مايوس كرد, ولى يوسف كه در اين دور مبارزه در بـرابـر آن زن عشوه گر و هوسهاى سركش نفس , پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است و بايد خودرا از آن محل دور سازد و لذا ((با سرعت به سوى در كاخ دويد, همسر عزيز نيزبى تفاوت نماند, چنانكه آيه مى گويد: ((و هر دو به سوى در, دويدند (در حـالى كه همسر عزيز, يوسف را تعقيب مى كرد) و پيراهن او را از پشت كشيد و پاره كرد))(واستبقا الباب وقدت قميصه من دبر).
ولى هر طور بود, يوسف خود را به در رسانيد و در را گشود, ناگهان عزيزمصررا پشت در ديدند, بطورى كه قرآن مى گويد: ((آن دو, آقاى آن زن را دم در يافتند))(والفيا سيدها لداالباب ).
در ايـن هـنـگـام كـه هـمـسر عزيز از يك سو خود را در آستانه رسوايى ديد, و ازسوى ديگر شعله انـتـقـامـجـويى از درون جان او زبانه مى كشيد با قيافه حق به جانبى رو به سوى همسرش كرد و يوسف را با اين بيان متهم ساخت , ((صدا زد: كيفر كسى كه نسبت به اهل و همسر تو, اراده خيانت كـنـد, جـز زندان يا عذاب اليم چه خواهدبود)) ؟ (قالت ما جزا من اراد باهلك سؤ الا ان يسجن او عذاب اليم ).
(آيه ) يوسف در اينجا سكوت را به هيچ وجه جايز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزيز برداشت و ((گفت : او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت كرد)) (قال هى راودتنى عن نفسى ).
بـديـهـى است در چنين ماجرا هر كس در آغاز كار به زحمت مى تواند باور كندكه جوان نوخاسته بـرده اى بـدون هـمسر, بى گناه باشد, و زن شوهردار ظاهرا باشخصيتى گناهكار, بنابراين شعله اتهام بيشتر دامن يوسف را مى گيرد, تا همسرعزيز را!.
ولـى از آنـجـا كـه خـداوند حامى نيكان و پاكان است , اجازه نمى دهد, اين جوان پارساى مجاهد با نـفـس , در شـعله هاى تهمت بسوزد, لذا قرآن مى گويد: ((در اين هنگام شاهدى از خاندان آن زن گـواهـى داد, كـه (بـراى پيدا كردن مجرم اصلى , از اين دليل روشن استفاده كنيد) اگر پيراهن يـوسـف از جـلو پاره شده باشد, آن زن , راست مى گويد و يوسف دروغگو است )) (وشهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت وهو من الكاذبين ).
(آيه ) ((و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده است , آن زن دروغ مى گويد ويوسف راستگوست )) (وان كـان قـمـيـصه قد من دبر فكذبت وهو من الصادقين )شهادت دهنده , يكى از بستگان همسر عـزيـزمـصر بودS( و كلمه ((من اهلها)) گواه بر اين است , و قاعدتا مرد حكيم و دانشمند و باهوشى بوده است و مى گويند اين مرد ازمشاوران عزيزمصر, و در آن ساعت , همراه او بوده است .
(آيه ) عزيزمصر, اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد, و در پيراهن يوسف خيره شد, ((و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت پاره شده (مخصوصا باتوجه به اين معنى كه تا آن روز دروغى از يوسف نشنيده بود رو به همسرش كرد و)گفت : اين كار از مكر و فريب شما زنان است كه مكر شما زنان , عظيم است )) (فلمارا قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيدكن عظيم ).
(آيـه ) در ايـن هـنگام عزيزمصر از ترس اين كه , اين ماجراى اسف انگيز برملا نشود, و آبروى او در سرزمين مصر, بر باد نرود, صلاح اين ديد كه سر و ته قضيه را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد, رو بـه يوسف كرد و گفت : ((يوسف تو صرف نظركن و ديگر از اين ماجرا چيزى مگو)) (يوسف اعرض عن هذا).
سـپـس رو بـه همسرش كرد و گفت : ((تو هم از گناه خود استغفار كن كه ازخطاكاران بودى )) (واستغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين ).