بازگشت

توطئه ديگر همسر عزيزمصر


هـر چـنـد مـساله اظهار عشق همسر عزيز, با آن داستانى كه گذشت يك مساله خصوصى بود كه ((عـزيز)) هم تاكيد بر كتمانش داشت , اما از آنجا كه اين گونه رازهانهفته نمى ماند, مخصوصا در قـصـر شـاهـان و صـاحبان زر و زور, كه ديوارهاى آنهاگوشهاى شنوايى دارد, سرانجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد, و چنانكه قرآن مى گويد: ((گروهى از زنان شهر, اين سخن را در ميان خـود گـفـتگو مى كردند و نشرمى دادند كه همسر عزيز با غلامش سر و سرى پيدا كرده و او را به سوى خوددعوت مى كند)) (وقال نسوة فى المدينة امرات العزيز تراود فتيها عن نفسه ).
((و آنچنان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است ))(قد شغفها حبا).
و سـپـس او را با اين جمله مورد سرزنش قرار دادند ((ما او را در گمراهى آشكارمى بينيم )) ! (انا لنريها فى ضلا ل مبين ).
آنـهـا كـه ايـن سـخن را مى گفتند دسته اى از زنان اشرافى مصر بودند كه درهوسرانى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند, چون دستشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مى كشيدند و همسر عزيز را به خاطر اين عشق در گمراهى آشكار مى ديدند!.
(آيـه ) ((هـنـگامى كه همسر عزيز, از مكر زنان حيله گر مصر, آگاه شد(نخست ناراحت گشت , سپس چاره اى انديشيد و آن اين بود كه ) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت كرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشكوهى ) فراهم ساخت و به دست هركدام چاقويى براى بريدن ميوه داد)) اما چـاقوهاى تيز, تيزتر ازنياز بريدن ميوه ها ! (فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليهن واعتدت لهن متكا وآتت كل واحدة منهن سكينا).
و ايـن كـار خـود دلـيـل بر اين است كه او از شوهر خود, حساب نمى برد, و ازرسوايى گذشته اش درسى نگرفته بود.
((در ايـن موقع (يه يوسف ) گفت : وارد مجلس آنان شو)) ! تا زنان سرزنش گر, باديدن جمال او, وى را در اين عشقش ملامت نكنند (وقالت اخرج عليهن ).
زنان مصر كه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند, هنگامى كه آن قامت زيبا و چهره نـورانى را ديدند, و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد,صورتى همچون خورشيد كه از پشت ابـر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند,در آن مجلس طلوع كرد چنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست ,نمى شناختند ((هنگامى كه چشمشان به او افتاد, او را بسيار بزرگ و زيبا شمردند))(فلما راينه اكبرنه ).
و آنچنان از خود بى خود شدند كه به جاى ترنج ((دستهايشان را بريدند))(وقطعن ايديهن ).
و هنگامى كه ديدند, برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد ورخسار معصومش از شدت حيا و شرم گلگون شده , ((همگى فرياد برآوردند كه نه ,اين جوان هرگز آلوده نيست , او اصلا بشر نيست , او يك فرشته بزرگوار آسمانى است )) (وقلن حاش للّه ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم ).
(آيه ) در اين هنگام زنان مصر, قافيه را بكلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خون مى چكيد و در حالى پريشان همچون مجسمه اى بى روح در جاى خود خشك شده بودند, نشان داد كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند.
او از ايـن فـرصـت اسـتـفـاده كرد و ((گفت : اين است آن كسى كه مرا به خاطرعشقش سرزنش مى كرديد)) (قالت فذلكن الذى لمتننى فيه ).
همسر عزيز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود, احساس غرور وخوشحالى مى كرد و عذر خـود را موجه جلوه داده بود يكباره تمام پرده ها را كنار زدو با صراحت تمام به گناه خود اعتراف كـرد و گـفت : ((آرى من او را به كام گرفتن ازخويش دعوت كردم ولى او خويشتن دارى كرد)) (ولقد راودته عن نفسه فاستعصم ).
سـپس بى آنكه از اين آلودگى به گناه اظهار ندامت كند, و يا لااقل در برابرميهمانان كمى حفظ ظـاهر نمايد, با نهايت بى پروايى با لحن جدى كه حاكى از اراده قطعى او بود, صريحا اعلام داشت , ((و اگـر او (يوسف ) آنچه را كه من فرمان مى دهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد) بطور قطع به زندان خواهدافتاد)) (ولئن لم يفعل ما آمره ليسجنن ).
نـه تـنها به زندانش مى افكنم بلكه در درون زندان نيز ((مسلما خوار و ذليل خواهد شد)) (وليكونا من الصاغرين ).
(آيه ) بعضى در اينجا روايت شگفت آورى نقل كرده اند و آن اين كه گروهى از زنان مصر كه در آن جـلـسـه حـضـور داشـتند به حمايت از همسر عزيزبرخاستند و حق را به او دادند و دور يوسف را گرفتند, و هريك براى تشويق يوسف به تسليم شدن يك نوع سخن گفتند: يكى گفت : اى جوان ! اين همه خويشتن دارى و ناز براى چيست ؟ چرا به اين عاشق دلداده , ترحم نمى كنى ؟ مگر تو اين جمال دل آراى خيره كننده را نمى بينى ؟.
دومـى گـفـت : گـيـرم كـه از زيـبـايى و عشق چيزى نمى فهمى , ولى آيا نمى دانى كه او همسر عـزيـزمـصـر و زن قـدرتمند اين سامان است ؟ فكر نمى كنى كه اگر قلب او رابه دست آورى , هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است ؟.
سـومـى گـفـت : گيرم كه نه تمايل به جمال و زيبائيش دارى , و نه نياز به مقام ومالش , ولى آيا نمى دانى كه او زن انتقامجوى خطرناكى است ؟.
طـوفان مشكلات از هر سو يوسف را احاطه كرده بود, اما او كه از قبل خود را ساخته بود بى آنكه با زنـان هـوسـبـاز و هوسران به گفتگو برخيزد روبه درگاه پروردگار آورد و اين چنين به نيايش پرداخت : ((گفت : بار الها !پروردگارا ! زندان (با آن همه سختيهايش ) در نظر من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند)) (قال رب السجن احب الى ممايدعوننى اليه ).
سپس از آنجا كه مى دانست در همه حال , مخصوصا در مواقع بحرانى , جز به اتكا لطف پرودگار راه نـجـاتى نيست , خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از اوكمك خواست , پروردگارا ! اگر كيد و مكر و نقشه هاى خطرناك اين زنان آلوده را ازمن باز نگردانى , قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود)) (والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن واكن من الجاهلين ).
(آيـه ) و از آنـجا كه وعده الهى هميشه اين بوده كه جهادكنندگان مخلص را (چه بانفس و چه با دشـمن ) يارى بخشد, يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق به ياريش شتافت , آنچنان كه قرآن مى گويد: ((پروردگارش اين دعاى خالصانه او رااجابت كرد)) (فاستجاب له ربه ).
((و مكر و نقشه آنها را از او گرداند)) (فصرف عنه كيدهن ).
((چرا كه او شنوا و داناست )) (انه هو السميع العليم ).
هم نيايشهاى بندگان را مى شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است , و هم راه حل مشكل آنها را مى داند.