بازگشت

زندان به جرم بي گناهي


جـلـسـه عـجـيـب زنان مصر با يوسف در قصر ((عزيز)) با آن شور و غوغا پايان يافت بيم رسوايى و افتضاح جنسى خاندان ((عزيز)) در نظر توده مردم روز به روزبيشتر مى شد, تنها چاره اى كه براى اين كار از طرف عزيزمصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را بكلى از صحنه خارج كنند, و بـهـترين راه براى اين كار,فرستادنش به سياه چال زندان بود, كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مى شد كه مجرم اصلى , يوسف بوده است !.
لـذا قرآن مى گويد: ((بعد از آن كه آنها آيات و نشانه هاى (پاكى يوسف ) راديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند)) (ثم بدالهم من بعد ماراواالا يات ليسجننه حتى حين ).
آرى ! در يـك مـحـيـط آلـوده , آزادى از آن آلودگان است , نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنهاست , و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف بايد منزوى شوند, اما تا كى , آيا براى هميشه ؟ نه , مسلما نه !.
(آيـه ) از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند, دو جوان بودندS(چنانكه آيه مى فرمايد: ((و دو جوان , همراه او وارد زندان شدند)) (ودخل معه السجن فتيان ).
و از آنـجـا كـه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبارپيدا كند احساسات ديگر او به كار مى افتد, تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند خواب و رؤيا هم براى او مطلبى مى شود.
از هـمـيـن رو يـك روز ايـن دو جـوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مامور((آبدارخانه شاه )) و ديـگـرى سـرپـرسـت غـذا و آشپزخانه بود, و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه , به زندان افتاده بودند, نزد يوسف آمدند و هركدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب مى نمود بازگو كرد.
((يكى از آن دو گفت : من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مى فشارم )) ! (قال احدهما انى ارينى اعصر خمرا).
((و ديـگـرى گـفـت : مـن در خـواب ديدم كه مقدارى نان روى سرم حمل مى كنم ,و پرندگان (آسـمـان مـى آيند و) از آن مى خورند)) (وقال الا خر انى ارينى احمل فوق راسى خبزا تاكل الطير منه ).
سـپـس اضـافـه كردند: ((ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم )) (نبئنا بتاويله انا نريك من المحسنين ).
(آيـه ) بـه هـر حـال يـوسف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمايى زندانيان از دست نمى داد, مـراجـعـه ايـن دو زنـدانـى را بـراى تعبير خواب غنيمت شمرد و به بهانه آن , حقايق مهمى را كه راهگشاى آنها و همه انسانها بود بيان داشت .
نـخـسـت بـراى جـلـب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنين ((گفت : من (به زودى و) قبل از آن كه جيره غذايى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت )) (قال لا ياتيكماطعام ترزقانه الا نباتكما بتاويله قبل ان ياتيكما).
سـپـس يـوسف با ايمان و خداپرست كه توحيد با همه ابعادش درا عماق وجود او ريشه دوانده بود, بـراى ايـن كـه روشن سازد چيزى جز به فرمان پرودگارتحقق نمى پذيرد چنين ادامه داد: ((اين عـلـم و دانـش و آگـاهى من از تعبير خواب ازامورى است كه پروردگارم به من آموخته است )) (ذلكما مما علمنى ربى ).
و براى اين كه تصور نكنند كه خداوند, بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد: ((من آيين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند,ترك كردم )) و اين نور ايمان و تـقـوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است (انى تركت ملة قوم لا يؤمنون باللّه وهم بالا خرة هم كافرون ).
منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است .
(آيـه ) مـن بايد از اين گونه عقايد جدا شوم , چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است , و به علاوه مـن در خـانـدانـى پـرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است , ((و من از آيين پدران و نياكانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم ))(واتبعت ملة آبائى ابرهيم واسحق ويعقوب ).
بـعد به عنوان تاكيد اضافه مى كند: ((براى ما شايسته نيست كه چيزى راشريك خدا قرار دهيم )) (ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ) چرا كه خاندان ما,خاندان توحيد, خاندان ابراهيم بت شكن است . ((اين از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است )) (ذلك من فضل اللّه عليناوعلى الناس ) .
((ولـى (مـتاسفانه ) اكثر مردم اين مواهب الهى را شكرگزارى نمى كنند)) و از راه توحيد و ايمان منحرف مى شوند (ولكن اكثر الناس لا يشكرون ).