بازگشت

زندان يا كانون تربيت ؟


هـنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته , دلهاى آن دو زندانى را آماده پذيرش حقيقت توحيد كرد رو بـه سـوى آنـهـا نـمود و چنين گفت : ((اى هم زندانهاى من ! آياخدايان پراكنده و معبودهاى متفرق بهترند يا خداوند يگانه يكتاى قهار و مسلط برهر چيز)) (يا صاحبى السجن ارباب متفرقون خير ام اللّه الواحد القهار).
گـويى يوسف مى خواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد چرا در بيدارى نـمـى بـيـنـيد ؟ چرا به دامن پرستش ((اللّه واحدقهار)) دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعه خود برانيد.
(آيـه ) سپس اضافه كرد: ((اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز يك مشت اسمهاى بى مسما كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده ايد, نيست ))(ما تعبدون من دونه الا اسما سميتموها انتم وآباؤكم ).
ايـنـهـا امـورى است كه ((خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده )) بلكه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شماست (ما انزل اللّه بها من سلطان ).
بـدانيد ((حكومت جز براى خدا نيست )) (ان الحكم الا للّه ) و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد.
و بـاز براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد))(امر الا تعبدوا الا اياه ).
((ايـن اسـت آيـيـن و دين پابرجا و مستقيم )) كه هيچ گونه انحرافى در آن راه ندارد(ذلك الدين القيم ).
يعنى توحيد در تمام ابعادش , در عبادت , در حكومت , در فرهنگ و در همه چيز, آيين مستقيم و پا برجاى الهى است .
((ولى (چه مى توان كرد) بيشتر مردم آگاهى ندارند)) (ولكن اكثرالناس لا يعلمون ).
و بـه خاطر اين عدم آگاهى در بيراهه هاى شرك سرگردان مى شوند و به حكومت غير ((اللّه )) تن در مى دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد.
(آيه ) سپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت : ((اى دوستان زندانى من ! اما يكى از شـمـا (آزاد مى شود, و) ساقى شراب براى صاحب خودخواهد شد)) (يا صاحبى السجن اما احدكما فيسقى ربه خمرا).
((امـا نفر ديگر به دار آويخته مى شود و (آنقدر مى ماند كه ) پرندگان آسمان ازسر او مى خورند)) ! (واما الا خر فيصلب فتاكل الطير من راسه ).
سـپـس براى تاكيد گفتار خود اضافه كرد: ((اين امرى را كه شما در باره آن از من سؤال كرديد و استفتا نموديد حتمى و قطعى است )) (قضى الا مر الذى فيه تستفتيان ).
اشـاره به اين كه اين يك تعبير خواب ساده نيست , بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد, بنابراين جاى ترديد و گفتگو ندارد.
(آيـه ) امـا در ايـن هـنگام كه احساس مى كرد اين دو به زودى از او جداخواهند شد, براى اين كه روزنه اى به آزادى پيدا كند, و خود را از گناهى كه به اونسبت داده بودند تبرئه نمايد ((به يكى از آن دو رفـيق زندانى كه مى دانست آزادخواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود (شـاه ) از مـن سـخـن بـگو))تا تحقيق كند و بى گناهى من ثابت گردد (وقال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عندربك ).
امـا اين ((غلام فراموشكار)) آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صـاحب نعمت را به دست فراموشى مى سپارند بكلى مساله يوسف را فراموش كردS( قرآن مى گويد: ((شيطان يادآورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطراو برد)) (فانسيه الشيطان ذكر ربه ).
و بـه ايـن تـرتيب , يوسف به دست فراموشى سپرده شد ((و چند سال در زندان باقى ماند)) (فلبث فى السجن بضع سنين ).
در بـاره سـالـهاى زندان يوسف گفتگوست ولى مشهور اين است كه مجموع زندان يوسف 7 سال بـوده , ولـى بـعـضى گفته اند قبل از ماجراى خواب زندانيان 5سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه يافت سالهايى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربركت .