بازگشت

ماجراي خواب سلطان مصر


يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند, تنها كار او خودسازى , و ارشاد و راهنمايى زندانيان بود.
تا اين كه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد, نه تنهاسرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت .
پادشاه مصر كه مى گويند نامش ((وليدبن ريان )) بود ـو عزيز مصر وزير اومحسوب مى شدـ خواب ظاهرا پريشانى ديد, و صبحگاهان تعبيركنندگان خواب واطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين ((گفت : من در خواب ديدم كه هفت گاولاغر به هفت گاو چاق حمله كرد و آنها را مى خورند, و نـيـز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده را ديدم )) كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنـهـا را از مـيـان بردند (وقال الملك انى ارى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف وسبع سنبلا ت خضر واخر يابسات ).
سـپـس رو بـه آنـها كرد و گفت : ((اى جمعيت اشراف ! در باره خواب من نظردهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد)) (يا ايها الملا افتونى فى رياى ان كنتم للريا تعبرون ).
(آيـه ) ولى حواشى سلطان بلافاصله ((اظهار داشتند كه : اينها خوابهاى پريشان است و ما به تعبير اين گونه خوابهاى پريشان آشنا نيستيم )) ! (قالوا اضغاث احلا م وما نحن بتاويل الا حلا م بعالمين ).
(آيـه ) در ايـنجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود به يادخاطره زندان و تعبير خواب يوسف افتاد.
هـمـچنان كه آيه مى گويد: ((و يكى از آن دو كه نجات يافته بود ـو بعد از مدتى به خاطرش آمدـ گـفت : من شما را از تعبير اين خواب خبر مى دهم , مرا (به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زنـدان است ) بفرستيد)) تا خبر صحيح دست اول رابراى شما بياورم (وقال الذى نجامنهما وادكر بعد امة انا انبئكم بتاويله فارسلون ).
ايـن سـخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين ماموريت برود.
(آيـه ) سـاقـى بـه زنـدان و بـه سـراغ دوست قديمى خود يوسف آمد, همان دوستى كه در حق او بى وفايى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.
رو بـه يـوسف كرد و چنين گفت : ((يوسف ! اى مرد بسيار راستگو ! در باره اين خواب اظهار نظر كـن كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر, هفت گاو چاق رامى خورند, و هفت خوشه سـبـز و هـفـت خـوشه خشكيده )) كه دومى بر اولى پيچيده وآن را نابوده كرده است (يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف وسبع سنبلا ت خضر واخر يابسات ).
((شـايـد مـن بـه سـوى اين مردم باز گردم , باشد كه آنها از اسرار اين خواب آگاه شوند)) (لعلى ارجـع الى الناس لعلهم يعلمون ).
(آيـه ) بـه هر حال يوسف بى آنكه هيچ قيد و شرطى قائل شود و يا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عـالـى تـريـن صورتى تعبير كرد, تعبيرى گويا و خالى ازهرگونه پرده پوشى , و توام با راهنمايى و بـرنـامه ريزى براى آينده تاريكى كه در پيش داشتند, ((او چنين گفت : هفت سال پى درپى بايد با جديت زراعت كنيد (چرا كه دراين هفت سال بارندگى فراوان است ) ولى آنچه را درو مى كنيد به صـورت هـمـان خـوشـه در انـبـارها ذخيره كنيد, جز به مقدار كم و جيره بندى كه براى خوردن نيازداريد)) (قال تزرعون سبع سنين دابا فما حصدتم فدروه فى سنبله الا قليلا مماتاكلون ).
(آيه ) ((پس از آن , هفت سال سخت (و خشكى و قحطى ) مى آيد, كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كرده ايد, مى خورند)) (ثم ياتى من بعد ذلك سبع شدادياكلن ما قدمتم لهن ).
ولـى مـراقـب بـاشيد در آن هفت سال خشك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كـنيد, بلكه بايد ((مقدار كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيدكرد)) براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نماييد (الا قليلامما تحصنون ).
(آيـه ) اگـر بـا برنامه و نقشه حساب شده اين هفت سال خشك و سخت راپشت سر بگذاريد ديگر خـطرى شما را تهديد نمى كند, ((سپس سالى فرا مى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود)) (ثم ياتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس ).
((و در آن سال (نه تنها كار زراعت خوب مى شود بلكه ) مردم عصاره (ميوه هاو دانه هاى روغنى را) مى گيرند)) و سال پربركتى است (وفيه يعصرون ).
تـعـبيرى كه يوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود ! در حقيقت يوسف يك معبر ساده خواب نبود, بلكه يك رهبر بود كه از گوشه زندان براى آينده يك كشور برنامه ريزى مى كرد و يك طـرح چند ماده اى حداقل پانزده ساله به آنهاارائه داد و اين تعبير و طراحى براى آينده موجب شد كـه هـم مـردم مـصـر از قـحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خودكامگان !.