بازگشت

تبرئه يوسف از هرگونه اتهام


تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد اجمالا به او فهماند كه اين مرديك غلام زندانى نيست بـلكه شخص فوق العاده اى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شـد امـا نـه آنـچـنـان كـه غرور و كبر سلطنت راكنار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه ((پادشاه گفت : او را نزد من آوريد !))(وقال الملك ائتونى به ).
((ولى هنگامى كه فرستاده او نزد يوسف آمد (به جاى اين كه دست و پاى خود را گم كند كه بعد از سـالـها در سياه چال زندان بودن اكنون نسيم آزادى مى وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت : (من از زندان بيرون نمى آيم ) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى كه (در قصر عزيزمصر وزير تو) دستهاى خودرا بريدند به چه دليل بود)) ؟ (فلما جاه الرسول قال ارجع الى ربك فسئله ما بال النسوة اللا تى قطعن ايديهن ).
او نـمـى خواست ننگ عفو شاه را بپذيرد و پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مـشمول عفو شاه شده است زندگى كند او مى خواست نخست بى گناهى و پاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد, و سربلند آزاد گردد.
سـپـس اضـافـه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسيله چه كسانى طرح شد ((اما پروردگار من از نيرنگ و نقشه آن زنان آگاه است )) (ان ربى بكيدهن عليم ).
(آيـه ) فـرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت ,اين پيشنهاد كه با مناعت طبع و علو همت همراه بود او را بيشتر تحت تاثير عظمت و بزرگى يوسف قرار داد لذا فورا بـه سـراغ زنـانى كه در اين ماجرا شركت داشتندفرستاد و آنها را احضار كرد, رو به سوى آنها كرد و((گفت : بگوييد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجويى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود)) ؟! (قال ماخطبكن اذ راودتن يوسف عن نفسه ).
در ايـنجا وجدانهاى خفته آنها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد و همگى متفقا به پاكى يوسف گـواهـى دادنـد و ((گـفتند: منزه است خداوند ما هيچ عيب وگناهى در يوسف سراغ نداريم )) (قلن حاش للّه ما علمنا عليه من سؤ).
همسر عزيز مصر كه در اينجا حاضر بود احساس كرد موقع آن فرارسيده است كه سالها شرمندگى وجـدان را بـا شهادت قاطعش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش جبران كند, بخصوص اين كه او بـزرگـوارى بـى نـظـير يوسف را از پيامى كه براى شاه فرستاده بود درك كرد چرا كه در پيامش كمترين سخنى از وى به ميان نياورده و تنها از زنان مصر بطور سربسته سخن گفته است .
يـك مرتبه , گويى انفجارى در درونش رخ داد قرآن مى گويد: ((همسر عزيزمصر فرياد زد: الان حـق آشـكـار شد, من پيشنهاد كامجويى به او كردم او راستگواست )) و من اگر سخنى در باره او گـفته ام دروغ بوده است دروغ ! (قالت امرات العزيز الا ن حصحص الحق انا راودته عن نفسه وانه لمن الصادقين ).
(آيه ) همسر عزيز در ادامه سخنان خود چنين گفت : ((من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كه (يوسف ) بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم ))(ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب ).
چـرا كـه مـن بعد از گذشتن اين مدت و تجربياتى كه داشته ام فهميده ام ((خداوند نيرنگ و كيد خائنان را هدايت نمى كند)) (وان اللّه لا يهدى كيدالخائنين ).