بازگشت

سرانجام موافقت پدر جلب شد


بـرادران يـوسـف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان بازگشتند, ولى درفكر آينده بودند كه اگـر پـدر بـا فـرستادن برادر كوچك (بنيامين ) موافقت نكند, عزيزمصر آنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد.
لذا قرآن مى گويد: ((هنگامى كه آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند: پدر ! دستورداده شده است كه در آينده (سهميه اى به ما ندهند و) كيل و پيمانه اى براى مانكنند)) (فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع منا الكيل ).
((اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم كيل و پيمانه اى دريافت داريم )) (فارسل معنا اخانا نكتل ).
((و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد)) (وانا له لحافظون ).
(آيـه ) پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد, رو بـه آنها كرده ((گفت : آيا من نسبت به اين (برادر) به شمااطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادرش (يوسف ) در گذشته به شما اطمينان كردم )) (قال هل آمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل ).
سـپس اضافه كرد: ((در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است )) (فاللّه خير حافظا وهو ارحم الراحمين ).
(آيـه ) سـپـس برادرها ((هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها,به آنها بازگردانده شـده )) ! و تمام آنچه را به عنوان بهاى غله , به عزيزمصر پرداخته بودند, در درون بارهاست ! (ولما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت اليهم ).
آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند, نزد پدر آمدند((گفتند: پدر جان ! ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم ؟ اين سرمايه ماست كه به ماباز پس گردانده شده است )) (قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الينا).
پـدرجـان ! ديـگـر جاى درنگ نيست , برادرمان را با ما بفرست ((ما براى خانواده خود مواد غذايى خواهيم آورد)) (ونمير اهلنا).
((و در حفظ برادر خواهيم كوشيد)) (ونحفظ اخانا).
((و يك بار شتر هم (به خاطر او) خواهيم افزود)) (ونزداد كيل بعير).
((و ايـن كـار (بـراى عـزيـزمصر, اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم ) كارساده و آسانى است )) (ذلك كيل يسير).
(آيـه ) ولـى يعقوب با تمام اين احوال , راضى به فرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود, و از طرفى اصـرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود, او را وادار مى كرد كه در برابر اين پيشنهاد تسليم شود, سـرانـجـام راه چـاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند, موافقت مشروط كند, لذا به آنها چنين ((گفت : من هرگز او را با شمانخواهم فرستاد تا پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد مـن خـواهـيـد آورد مگراين كه (بر اثر مرگ و يا عوامل ديگر) قدرت از شما سلب شود)) (قال لن ارسله معكم حتى تؤتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان يحاط بكم ).
مـنـظـور از ((موثقا من اللّه )) (وثيقه الهى ) همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراه است .
به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند, ((و هنگامى كه عهد وپيمان خود را در اختيار پـدر گـذاشـتند (يعقوب ) گفت : خداوند شاهد و ناظر و حافظآن است كه ما مى گوييم )) (فلما آتوه موثقهم قال اللّه على ما نقول وكيل ).
(آيه ) سرانجام برادران يوسف پس از جلب موافقت پدر, برادر كوچك را باخود همراه كردند و براى دومـيـن بـار آمـاده حركت به سوى مصر شدند, در اينجا پدر,نصيحت و سفارشى به آنها كرد ((و گـفـت : فرزندانم ! شما از يك در وارد نشويد,بلكه از درهاى مختلف وارد شويد)) (وقال يا بنى لا تدخلوا من باب واحد وادخلوامن ابواب متفرقة ) تا مورد حسد و سعايت حسودان قرار نگيريد.
و اضـافه كرد ((من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم )) (وما اغنى عنكم من اللّه من شى ).
و در پايان گفت : ((حكم و فرمان از آن خداست )) (ان الحكم الا للّه ).
((بر او توكل كرده ام )) (عليه توكلت ).
و ((هـمـه مـتـوكـلان بايد بر او توكل كنند)) و از او استمداد بجويند و كار خود را به او واگذارند (وعليه فليتوكل المتوكلون ).
(آيـه ) برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان ومصر, وارد سرزمين مصر شدند ((و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود (ازراههاى مختلف ) وارد مصر شدند اين كـار هـيچ حادثه الهى را نمى توانست از آنهادور سازد)) (ولما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من اللّه من شى ).
بـلـكـه تـنها فايده اش اين بود ((كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد)) (الا حاجة فى نفس يعقوب قضيها).
اشـاره به اين كه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود, چرا كه اواز همه فرزندان خود دور بـود, و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود, و از گزندحوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد, و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش را به كار مى بندند دلخوش بود.
سـپـس قـرآن يـعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه : ((او از طريق تعليمى كه ما به او داديـم , عـلم و آگاهى داشت , در حالى كه اكثر مردم نمى دانند))(وانه لذو علم لما علمناه ولكن اكثر الناس لا يعلمون ).