بازگشت

طرحي براي نگهداري برادر


سرانجام برادران بر يوسف وارد شدند, و به او اعلام داشتند كه دستور تو رابه كار بستيم و با اين كه پـدر در آغـاز مـوافـق فرستادن برادر كوچك , با ما نبود با اصراراو را راضى ساختيم , تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم .
يـوسـف , آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت , و به ميهمانى خويش دعوت كرد, دستور داد هر دو نـفـر در كـنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند, آنها چنين كردند, دراين هنگام ((بنيامين )) كه تنها مـانـده بـود گـريـه را سـر داد و گـفت : اگر برادرم يوسف زنده بود, مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند, چرا كه از يك پدر و مادر بوديم .
يوسف رو به آنها كرد و گفت : مثل اين كه برادر كوچكتان تنها مانده است ؟من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم !.
سـپـس دسـتـور داد براى هر دو نفر يك اتاق خواب مهيا كردند, باز ((بنيامين ))تنها ماند, يوسف گـفـت : او را نزد من بفرستيد, در اين هنگام يوسف برادرش را نزدخود جاى داد, اما ديد او بسيار نـاراحـت و نـگران است و دائما به ياد برادر از دسته رفته اش يوسف مى باشد, در اينجا پيمانه صبر يـوسـف لـبـريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت , چنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه وارد بر يـوسف شدند اوبرادرش را نزد خود جاى داد و گفت : من همان برادرت يوسفم , غم مخور و اندوه بـه خويش راه مده و از كارهايى كه اينها مى كنند نگران مباش )) ! (ولما دخلوا على يوسف آوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون ).
منظور از كارهاى برادران كه ((بنيامين )) را ناراحت مى كرده است ,بى مهرى هايى است كه نسبت به او و يوسف داشتند, و نقشه هايى كه براى طرد آنهااز خانواده كشيدند.
(آيـه ) در اين هنگام طبق بعضى از روايات , يوسف به برادرش بنيامين گفت : آيا دوست دارى نزد مـن بـمانى ؟ او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد يوسف گفت : غصه مخور من نـقـشـه اى مى كشم كه آنها ناچار شوند تورا نزد من بگذارند, ((سپس هنگامى كه بارهاى غلات را بـراى بـرادران آماده ساخت پيمانه گران قيمت مخصوص را, درون بار برادرش بنيامين گذاشت چون براى هركدام بارى از غله مى داد (فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه ).
الـبته اين كار در خفا انجام گرفت , و شايد تنها يك نفر از ماموران , بيشتر از آن آگاه نشد, در اين هنگام ماموران كيل مواد غذايى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانه مخصوص و گران قيمت نيست , در حـالى كه قبلا در دست آنها بود: لذا همين كه قافله آماده حركت شد, ((ندا دهنده اى فرياد زد: اى اهل قافله ! شما سارق هستيد)) !(ثم اذن مؤذن ايتها العير انكم لسارقون ).
برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند, سخت تكان خوردند و وحشت كردند, چرا كه هرگز چنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اين همه احترام و اكرام , متهم به سرقت شوند!.
(آيـه ) لـذا ((رو بـه آنـها كردند و گفتند: مگر چه چيز گم كرده ايد)) ؟ (قالواواقبلوا عليهم ماذا تفقدون ).
(آيه ) ((گفتند: ما پيمانه سلطان را گم كرده ايم )) و نسبت به شما ظنين هستيم (قالوا نفقد صوا الملك ).
و از آنجا كه پيمانه , گران قيمت و مورد علاقه ملك بوده است , ((هر كس آن رابيابد و بياورد, يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد)) (ولمن جا به حمل بعير).
سـپس گوينده اين سخن براى تاكيد بيشتر گفت : ((و من شخصا اين جايزه راتضمين مى كنم )) (وانا به زعيم ).
(آيـه ) بـرادران كـه سـخـت از شـنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند, ونمى دانستند جريان چيست ؟ رو به آنها كرده ((گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيدما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچ گاه سارق نبوده ايم )) (قالوا تاللّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الا رض وما كنا سارقين ).
(آيه ) در اين هنگام ماموران رو به آنها كرده ((گفتند: اگر شما دروغ بگوييدجزايش چيست ؟)) (قالوا فما جزاؤه ان كنتم كاذبين ).
(آيـه ) و آنـهـا در پـاسـخ ((گـفتند: جزايش اين است كه هر كس پيمانه ملك ,در بار او پيدا شود خودش را, توقيف كنيد و به جاى آن برداريد)) (قالوا جزاؤه من وجد فى رحله فهو جزاؤه ).
((آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم )) (كذلك نجزى الظالمين ).
(آيـه ) در ايـن هـنگام يوسف دستور داد كه بارهاى آنها را بگشايند و يك يك بازرسى كنند, منتها براى اين كه طرح و نقشه اصلى يوسف معلوم نشود,((نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش (بـنـيـامين ) بازرسى كرد و سپس پيمانه مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد)) (فبدا باوعيتهم قبل وعا اخيه ثم استخرجها من وعا اخيه ).
هـمـيـن كه پيمانه در بار بنيامين پيدا شد, دهان برادران از تعجب باز ماند,گويى كوهى از غم و انـدوه بـر آنان فرود آمد از يك سو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايه سرشكستگى آنـهـاست , و از سوى ديگر موقعيت آنها رانزد عزيز مصر به خطر مى اندازد, و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند ؟چگونه او باور مى كند كه براداران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟.
سـپـس قـرآن چـنين اضافه مى كند كه : ((ما اين گونه براى يوسف , طرح ريختيم ))(كذلك كدنا ليوسف ) تا برادر خود را به گونه اى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارد.
مـسـاله مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش بنيامين رفتار كند مـى بـايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد, كيفرش نزد شما چيست ؟آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما شخص سارق را در برابرسرقتى كه كرده بر مى دارند, و يوسف طبق همين برنامه با آنها رفتار كرد, چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آن است كه او را طبق قانون و سنت خودش كيفر دهند.
به همين جهت قرآن مى گويد: ((يوسف نمى توانست برادرش را طبق آيين ملك مصر بر دارد)) و نزد خود نگهدارد (ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك ).
سپس به عنوان يك استثنا مى فرمايد: ((مگر اين كه خداوند بخواهد: (الا ان يشا اللّه ).
اشاره به اين كه : اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار كرد طبق فـرمـان الـهـى بـود, و نـقشه اى بود براى حفظ برادر, و تكميل آزمايش پدرش يعقوب , و آزمايش برادران ديگر!.
و در پـايـان اضافه مى كند: ((ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم )) (نرفع درجات من نشا) درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوته امتحانات , سالم به در آيند.
((و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است )) يعنى خدا, (وفوق كل ذى علم عليم ).
و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.
(آيـه ) بـرادران سرانجام باور كردند كه برادرشان ((بنيامين )) دست به سرقت زشت و شومى زده اسـت , و سـابـقـه آنها را نزد عزيزمصر بكلى خراب كرده است ولذا براى اين كه خود را تبرئه كنند ((گـفـتند: اگر او [بنيامين ] دزدى كند (چيز عجيبى نيست , چرا كه ) برادرش (يوسف ) نيز قبلا مـرتـكـب دزدى شـده اسـت )) كه هر دو ازيك پدر و مادرند و حساب آنها از ما كه از مادر ديگرى هستيم جداست ! (قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل ).
يـوسـف از شـنيدن اين سخن سخت ناراحت شد و ((آن را در دل مكتوم داشت , و براى آنها آشكار نساخت )) (فاسرها يوسف فى نفسه ولم يبدها لهم ).
چـرا كـه او مى دانست آنها با اين سخن , مرتكب تهمت بزرگى شده اند, ولى باپاسخ آنها نپرداخت , هـمـيـن اندازه سربسته به آنها ((گفت : ((شما (از ديدگاه من ,) ازنظر منزلت بدترين مردميد)) (قال انتم شر مكانا).
سپس افزود: ((و خداوند از آنچه توصيف مى كنيد, آگاهتر است )) (واللّه اعلم بما تصفون ).
(آيـه ) هـنـگـامـى كـه بـرادران ديـدند برادر كوچكشان بنيامين طبق قانونى كه خودشان آن را پـذيرفته اند مى بايست نزد عزيزمصر بماند و از سوى ديگر با پدرپيمان بسته اند كه حداكثر كوشش خـود را در حـفـظ و بـازگـردانـدن بـنيامين به خرج دهند, رو به سوى يوسف كه هنوز براى آنها نـاشـنـاخـتـه بـود كـردند و ((گفتند: اى عزيزمصر ! و اى زمامدار بزرگوار, او پدرى دارد پير و سـالـخورده (كه قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا كرديم و او از ما پـيـمان مؤكد گرفته كه به هر قيمتى هست , او را بازگردانيم , بيا بزرگوارى كن ) و يكى از ما را به جاى اوبگير)) (قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه ).
((چـرا كـه مـا تـو را از نـيكوكاران مى بينيم )) (انا نريك من المحسنين ) و اين اولين بار نيست كه نسبت به ما محبت فرمودى بيا و محبت خود را با اين كار تكميل فرما.
(آيه ) يوسف اين پيشنهاد را شديدا نفى كرد و ((گفت : پناه بر خدا(چگونه ممكن است ) ما كسى را جـز آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم ))هرگز شنيده ايد آدم با انصافى , بى گناهى را به جرم ديگرى مجازات كند ؟ (قال معاذاللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده ).
((اگر چنين كنيم مسلما ظالم خواهيم بود)) (انا اذا لظالمون ).
قـابـل توجه اين كه يوسف در اين گفتار خود هيچ گونه نسبت سرقت به برادرنمى دهد بلكه از او تـعـبـيـر مى كند به كسى كه متاع خود را نزد او يافته ايم , و اين دليل بر آن است كه او دقيقا توجه داشت كه در زندگى هرگز خلاف نگويد