بازگشت

بكوشيد و مايوس نشويد كه ياس نشانه كفر است


قـحـطـى در مـصر و اطرافش از جمله كنعان بيداد مى كرد, دگربار يعقوب فرزندان را دستور به حـركـت كـردن به سوى مصر و تامين مواد غذايى مى دهد, ولى اين بار در سرلوحه خواسته هايش جـسـتـجو از يوسف و برادرش بن يامين را قرارمى دهد و مى گويد: ((فرزندانم برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد)) (يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف واخيه ).
و از آنجا كه فرزندان تقريبا اطمينان داشتند كه يوسفى در كار نمانده , و از اين توصيه و تاكيد پدر تـعـجب مى كردند, يعقوب به آنها گوشزد مى كند: ((از رحمت الهى هيچ گاه مايوس نشويد)) كه قدرت او مافوق همه مشكلات و سختيهاست (ولا تايئسوا من روح اللّه ).
((چـرا كه جز كافران بى ايمان (كه از قدرت خدا بى خبرند) از رحمتش مايوس نمى شوند)) (انه لا يايئس من روح اللّه الا القوم الكافرون ).
(آيه ) به هرحال فرزندان يعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و اين سومين مرتبه است كه آنها به اين سرزمين پرحادثه وارد مى شوند.
در ايـن سفر بر خلاف سفرهاى گذشته يك نوع احساس شرمندگى روح آنهارا آزار مى دهد, چرا كـه سـابـقـه آنـهـا در مصر و نزد عزيز, سخت آسيب ديده , و شايدبعضى آنها را به عنوان ((گروه سـارقان كنعان )) بشناسند, تنها چيزى كه در ميان انبوه اين مشكلات و ناراحتيهاى جانفرسا مايه تسلى خاطر آنهاست , همان جمله اخيرپدر است كه مى فرمود: از رحمت خدا مايوس نباشيد كه هر مشكلى براى او سهل وآسان است .
((پس هنگامى كه آنها وارد بر يوسف شدند, (با نهايت ناراحتى رو به سوى اوكردند و) گفتند: اى عزيز ! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است ))(فلما دخلوا عليه قالوا يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضر).
((و تنها متاع كم و بى ارزشى همراه آورده ايم )) (وجئنا ببضاعة مزجية ).
اما با اين حال به كرم و بزرگوارى تو تكيه كرده ايم ((و انتظار داريم كه پيمانه مارا بطوركامل وفا كنى )) (فاوف لنا الكيل ).
و در اين كار ((بر ما منت گذار و تصدق كن )) (وتصدق علينا).
و پاداش خود را از ما مگير, بلكه از خدايت بگير ((چرا كه خداوند كريمان ومتصدقان را پاداش خير مى دهد)) (ان اللّه يجزى المتصدقين ).
جـالـب ايـن كـه بـرادران يـوسف , با اين كه پدر تاكيد داشت در باره يوسف و برادرش به جستجو بـرخـيـزيد به اين گفتار چندان توجه نكردند, و نخست از عزيزمصر تقاضاى مواد غذايى نمودند, شـايـد چـنـدان امـيدى به پيدا شدن يوسف نداشتند, و يا فكركردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تاثير بيشترى در عزيزمصرداشته باشد.
در روايـات مـى خوانيم كه برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزيزمصربودند كه در آن نامه , يـعـقـوب , ضمن تمجيد از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزيزمصر, نسبت به خاندانش , و سپس معرفى خويش و خاندان نبوتش , ناراحتيهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش يوسف و فرزند ديگرش بن يامين وگرفتاريهاى ناشى از خشكسالى را براى عزيزمصر شرح داده بود.
و در پايان نامه از او خواسته بود كه بن يامين را آزاد كند چرا كه هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.
هـنـگـامـى كه برادرها نامه پدر را به دست عزيز مى دهند, نامه را گرفته ومى بوسد و بر چشمان خويش مى گذارد, و گريه مى كند, آنچنان كه قطرات اشك برپيراهنش مى ريزد.
(آيه ) در اين هنگام كه دوران آزمايش به سر رسيده بود و يوسف نيزسخت , بى تاب و ناراحت به نظر مـى رسيد, براى معرفى خويش از اينجا سخن راآغاز نمود, رو به سوى برادران كرد ((گفت : هيچ مـى دانـيـد شـمـا در آن هنگام كه جاهل و نادان بوديد به يوسف و برادرش چه كرديد)) (قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه اذ انتم جاهلون ).
عـزيـزمـصـر, گفتارش را با تبسمى پايان داد, اين تبسم سبب شد دندانهاى زيباى يوسف در برابر برادران كاملا آشكار شود, خوب كه دقت كردند ديدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان يوسف دارد.
(آيه ) مجموع اين جهات , دست به دست هم داد, از يك سو مى بينندعزيزمصر, از يوسف و بلاهايى كه برادران بر سر او آوردند و هيچ كس جز آنها ويوسف از آن خبر نداشت سخن مى گويد.
از سوى ديگر نامه يعقوب , آنچنان او را هيجان زده مى كند كه گويى نزديكترين رابطه را با او دارد .
و از سـوى سـوم , هـر چه در قيافه و چهره او بيشتر دقت مى كنند شباهت او رابا برادرشان يوسف بيشتر مى بينند, اما در عين حال نمى توانند باور كنند كه يوسف بر مسند عزيزمصر تكيه زده است , او كجا و اينجا كجا ؟!.
لذا با لحنى آميخته با ترديد ((گفتند: آيا تو خود يوسف هستى )) ؟ (قالوا انك لا نت يوسف ).
لـحـظـه ها با سرعت مى گذشت , ولى يوسف نگذارد اين زمان , زياد طولانى شود به ناگاه پرده از چـهـره حقيقت برداشت , ((گفت : آرى منم يوسف ! و اين برادرم بن يامين است )) ! (قال انا يوسف وهذا اخى ).
ولى براى اين كه شكر نعمت خدا را كه اين همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بـزرگى به برداران بدهد اضافه كرد: ((خداوند بر مامنت گذارده هر كس تقوا پيشه كند و شـكـيـبـايـى داشـتـه بـاشد (خداوند پاداش او راخواهد داد) چرا كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند)) (قد من اللّه علينا انه من يتق ويصبر فان اللّه لا يضيع اجر المحسنين ).
(آيـه ) در ايـن لـحـظات حساس برادران كه خود را سخت شرمنده مى بينندنمى توانند درست به صـورت يـوسف نگاه كنند, آنها در انتظار اين هستند كه ببينندآيا گناه بزرگشان قابل اغماض و بـخـشش است يا نه , لذا رو به سوى برادر كرده ((گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشـتـه اسـت )) و از نـظر علم و حلم وعقل و حكومت , فضيلت بخشيده (قالوا تاللّه لقد آثرك اللّه علينا).
((هر چند ما خطاكار و گنه كار بوديم )) (وان كنا لخاطئين ).
(آيـه ) امـا يـوسف كه حاضر نبود اين حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پيروزيش ادامه يابد, بلافاصله با اين جمله به آنها امنيت و آرامش خاطر دادو ((گفت : امروز هيچ گونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود)) (قال لا تثريب عليكم اليوم ).
فـكرتان آسوده , و وجدانتان راحت باشد, و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهيد, سپس براى ايـن كـه بـه آنـهـا خاطرنشان كند كه نه تنها حق او بخشوده شده است , بلكه حق الهى نيز در اين زمـيـنـه با اين ندامت و پشيمانى قابل بخشش است ,افزود: ((خداوند شما را مى بخشد, چرا كه او ارحم الراحمين است )) (يغفراللّه لكم وهو ارحم الراحمين ).
و اين دليل بر نهايت بزرگوارى يوسف است كه نه تنها از حق خود گذشت ,بلكه از نظر حق اللّه نيز به آنها اطمينان داد كه خداوند غفور و بخشنده است .
(آيـه ) در ايـنـجـا غـم و اندوه ديگرى بر دل برادران سنگينى مى كرد و آن اين كه پدر بر اثر فراق فـرزنـدانـش نابينا شده و ادامه اين حالت , رنجى است جانكاه براى همه خانواده , به علاوه دليل و شـاهـد مـسـتمرى است بر جنايت آنها, يوسف براى حل اين مشكل بزرگ نيز چنين گفت : ((اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيفكنيد تا بينا شود)) (اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى يات بصيرا).
((و سپس با تمام خانواده به سوى من بياييد)) (واتونى باهلكم اجمعين ).
در پـاره اى از روايـات آمـده كه يوسف گفت : آن كسى كه پيراهن شفابخش من را نزد پدر مى برد بـايـد همان باشد كه پيراهن خون آلود را نزد او برده بودS( لذا اين كاربه ((يهودا)) سپرده شد, زيرا او گفت من آن كسى بودم كه پيراهن خونين را نزد پدربردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده .
ضمنا آيات فوق اين درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترين وجهى به ما مى آموزد كه به هنگام پيروزى بر دشمن , انتقامجو و كينه توز نباشيد.
همانطور كه پيامبر اسلام (ص ) بعد از فتح مكه به مخالفان گفت : من در باره شما همان مى گويم كـه بـرادرم يوسف در باره برادرانش به هنگام پيروزى گفت : لا تثريب عليكم اليوم : ((امروز روز سرزنش و ملامت و توبيخ نيست ))!.