بازگشت

سرانجام كار يوسف و يعقوب و برادران


با فرارسيدن كاروان حامل بزرگترين بشارت از مصر به كنعان طبق توصيه يوسف بايد اين خانواده بـه سوى مصر حركت كند, مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت , يعقوب را بر مركب سوار كردند, در حالى كه لبهاى او به ذكر و شكر خدامشغول بود.
ايـن سـفـر خـالى برخلاف سفرهاى گذشته از هرگونه دغدغه بود, و حتى اگرخود سفر رنجى مى داشت , اين رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود كه :.
وصال كعبه چنان مى دواندم بشتاب ـــــ كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد!.
هر چه بود گذشت , و آباديهاى مصر از دور نمايان گشت .
اما همان گونه كه روش قرآن است , اين مقدمات را كه با كمى انديشه و تفكرروشن مى شود, حذف كـرده و در اين مرحله چنين مى گويد: ((هنگامى كه وارد بريوسف شدند, يوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد)) (فلما دخلوا على يوسف آوى اليه ابويه ).
سـرانـجام شيرين ترين لحظه زندگى يعقوب , تحقق يافت و در اين ديدار ووصال كه بعد از سالها فراق , دست داده بود لحظاتى بر يعقوب و يوسف گذشت كه جز خدا هيچ كس نمى داند آن دو چه احساساتى در اين لحظات شيرين داشتند.
سپس يوسف ((به همگى گفت : در سرزمين مصر قدم بگذاريد كه به خواست خداهمه , در امنيت كامل خواهيد بود)) (وقال ادخلوا مصر ان شااللّه آمنين ).
چرا كه مصر در حكومت يوسف امن و امان شده بود.
از ايـن جـمـله استفاده مى شود كه يوسف به استقبال پدر و مادر تا بيرون دروازه شهر آمده بود, و شايد از جمله ((دخلوا على يوسف )) استفاده شود كه دستورداده بود در آنجا خيمه ها برپاكنند و از پدر و مادر و برادران پذيرايى مقدماتى به عمل آورند.
(آيه ) هنگامى كه وارد بارگاه يوسف شدند, ((او پدر و مادرش را بر تخت نشاند)) (ورفع ابويه على العرش ).
عـظـمـت ايـن نعمت الهى و عمق اين موهبت و لطف پروردگار, آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تاثير قرار داد كه ((همگى در برابر او به سجده افتادند)) (وخرواله سجدا).
البته سجده به معنى پرستش و عبادت , مخصوص خداست لذا در بعضى ازاحاديث مى خوانيم كه : ((سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحيت واحترام به يوسف بوده است )).
در اين هنگام يوسف , رو به سوى پدر كرد ((و عرض كرد: پدرجان ! اين همان تاويل خوابى است كه از قـبـل (در آن هـنگام كه كودك خردسالى بيش نبودم )ديدم )) (وقال يا ابت هذا تاويل رياى من قبل ).
مگر نه اين است كه در خواب ديده بودم خورشيد و ماه , و يازده ستاره دربرابر من سجده كردند.
ببين همان گونه كه تو پيش بينى مى كردى ((خداوند اين خواب را به واقعيت مبدل ساخت )) (قد جعلها ربى حقا).
((و (پروردگار) به من لطف و نيكى كرد, آن زمانى كه مرا از زندان خارج ساخت )) (وقد احسن بى اذ اخرجنى من السجن ).
جـالـب ايـن كـه در بـاره مـشكلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى گويداما به خاطر برادران , سخنى از چاه كنعان نگفت !.
سپس اضافه كرد: خداوند چقدر به من لطف كرد كه ((شما را از آن بيابان كنعان به اينجا آورد بعد از آن كـه شـيـطان در ميان من و برادرانم فسادانگيزى نمود))(وجا بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بينى وبين اخوتى ).
سرانجام مى گويد: همه اين مواهب از ناحيه خداست , ((چرا كه پروردگارم كانون لطف است و هر چيز را بخواهد لطف مى كند)) (ان ربى لطيف لما يشا)كارهاى بندگانش را تدبير و مشكلاتشان را سهل و آسان مى سازد.
او مى داند چه كسانى نيازمندند, و نيز چه كسانى شايسته اند, ((چرا كه اوعليم و حكيم است )) (انه هو العليم الحكيم ).
(آيه ) سپس رو به درگاه مالك الملك حقيقى و ولى نعمت هميشگى نموده , به عنوان شكر و تقاضا مـى گويد: ((پروردگارا ! بخشى از يك حكومت وسيع به من مرحمت فرمودى )) (رب قد آتيتنى من الملك ).
((و از علم تعبير خواب به من آموختى )) (وعلمتنى من تاويل الا حاديث ).
و همين علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع كثيرى ازبندگانت ايجاد كرد, و چه پربركت است علم !.
((تويى كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد فرمودى )) (فاطر السموات والا رض ).
و به همين دليل , همه چيز در برابر قدرت تو خاضع و تسليم است .
پروردگارا ! ((تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنيا و آخرتى )) (انت وليى فى الدنيا والا خرة ).
((مرا مسلمان و تسليم در برابر فرمانت از اين جهان ببر)) (توفنى مسلما).
((و مرا به صالحان ملحق كن )) (والحقنى بالصالحين ).
يـعـنـى من دوام ملك و بقا حكومت و زندگى ماديم را از تو تقاضا نمى كنم كه اينها همه فانيند و فقط دورنماى دل انگيزى دارند, بلكه از تو مى خواهم كه عاقبت وپايان كارم به خير باشد, و با ايمان و تسليم و براى تو جان دهم , و در صف صالحان وشايستگان قرار گيرم .
(آيـه ) بـا پـايان گرفتن داستان يوسف با آن همه درسهاى عبرت و آموزنده , و آن نتائج گرانبها و پـربـارش آن هـم خـالـى از هـرگـونـه گـزافـه گويى و خرافات تاريخى , قرآن روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده و مى گويد: ((اينها از خبرهاى غيبى است كه به تووحى مى فرستيم )) (ذلك من انبا الغيب نوحيه اليك ).
((تو هيچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام كه تصميم گرفتند و نقشه مى كشيدند))كه چگونه آن را اجرا كنند (وما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم وهم يمكرون ).
بنابراين تنها وحى الهى است كه اين گونه خبرها را در اختيار تو گذارده است .
(آيـه ) بـا اين حال مردم با ديدن اين همه نشانه هاى وحى و شنيدن اين اندرزهاى الهى مى بايست ايمان بياورند و از راه خطا بازگردند, ولى اى پيامبر ((هرچند تو اصرار داشته باشى (بر اين كه آنها ايمان بياورند) اكثرشان ايمان نمى آورند)) !(وما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين ).
(آيـه ) سـپـس اضـافه مى كند: اينها در واقع هيچ گونه عذر و بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت تو نـدارند زيرا علاوه بر اين كه نشانه هاى حق در آن روشن است , ((تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته اى )) كه آن را بهانه مخالفت نمايند (وما تسئلهم عليه من اجر).
((ايـن دعـوتـى است عمومى و همگانى و تذكرى است براى جهانيان )) و سفره گسترده اى است براى عام و خاص و تمام انسانها ! (ان هو الا ذكر للعالمين ).
(آيـه ) آنـهـا در واقع به اين خاطر گمراه شدند كه چشم باز و بينا و گوش شنوا ندارند به همين جـهـت ((بسيارى از آيات خدا در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنار آن مى گذرند و از آن روى مى گردانند)) (وكاين من آية فى السموات والا رض يمرون عليها وهم عنها معرضون ).
هـمـين حوادثى را كه همه روز با چشم خود مى نگرند: اسرار اين نظام شگرف , اين طلوع و غروب خـورشـيـد, ايـن غـوغاى حيات و زندگى در گياهان ,پرندگان , حشرات و انسانها, و اين زمزمه جويباران , اين همهمه نسيم و اين همه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است , به اندازه اى آشكار مى باشد كه هر كس درآنها و خالقش نينديشد, همچنان نقش بود بر ديوار!.
(آيـه ) در ايـن آيـه اضـافـه مـى كـند: ((و بيشتر آنها كه مدعى ايمان به خداهستند, مشركند)) و ايمانشان خالص نيست , بلكه آميخته با شرك است )) (ومايؤمن اكثرهم باللّه الا وهم مشركون ).
ممكن است خودشان چنين تصور كنند كه مؤمنان خالصى هستند, ولى درگه هاى شرك در افكار و كردارشان غالبا وجود داردS( و لذا در روايتى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((شرك در اعمال انسان مخفى تر است از حركت مورچه )).
يـك مـوحـد خـالـص كـسى است كه غير از خدا, معبودى به هيچ صورت در دل و جان او نباشد, گفتارش براى خدا, اعمالش براى خدا, و هر كارش براى او انجام پذيرد, قانونى جز قانون خدا را به رسميت نشناسد.
(آيـه ) در ايـن آيـه به آنها كه ايمان نياورده اند و از كنار آيات روشن الهى بى خبر مى گذرند و د ر اعـمال خود مشركند, هشدار مى دهد كه : ((آيا اينها خود را ازاين موضوع ايمن مى دانند كه عذاب فـراگـيـر الـهى (ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود)) و همه آنها را دربر گيرد (افامنوا ان تاتيهم غاشية من عذاب اللّه ).
و ((يا اين كه قيامت ناگهان فرارسد (و دادگاه بزرگ الهى تشكيل گردد و به حساب آنها برسند) در حالى كه آنها بى خبر و غافلند)) (او تاتيهم الساعة بغتة وهم لا يشعرون ).
(آيـه ) در ايـن آيـه پيامبر اسلام (ص ) ماموريت پيدا مى كند كه آيين و روش و خط خود را مشخص كـنـد, مـى فرمايد: ((بگو: راه و طريقه من اين است كه همگان را به سوى اللّه (خداوند واحد يكتا) دعوت كنم )) (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه ).
سـپس اضافه مى كند: من اين راه را بى اطلاع يا از روى تقليد نمى پيمايم , بلكه ((از روى آگاهى و بـصـيرت , خود و پيروانم )) همه مردم جهان را به سوى اين طريقه مى خوانيم (على بصيرة انا ومن اتبعنى ).
اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر(ص ) است بايد باسخن و عملش ديگران را به راه ((اللّه )) دعوت كند.
سپس براى تاكيد, مى گويد: ((خداوند (يعنى همان كسى كه من به سوى او دعوت مى كنم ) پاك و منزه است از هرگونه عيب و نقص و شبيه و شريك )) (وسبحان اللّه ).
بازهم براى تاكيد بيشتر مى گويد: و من از مشركان نيستم )) و هيچ گونه شريك و شبيهى براى او قائل نخواهم بود (وما انا من المشركين ).
در واقع اين از وظايف يك رهبر راستين است كه با صراحت برنامه ها واهداف خود را اعلام كند.
قـرارگرفتن اين آيه به دنبال آيات ((يوسف )) اشاره اى است به اين كه راه و رسم من از راه و رسم يـوسف پيامبر بزرگ الهى نيز جدا نيست , او هم همواره حتى در كنج زندان دعوت به ((اللّه الواحد القهار)) مى كرد, و غير او را اسمهاى بى مسمايى مى شمرد كه از روى تقليد از جاهلانى به جاهلان ديگر رسيده است , آرى ! روش من و روش همه پيامبران نيز همين است .
(آيه ) و از آنجا كه يك اشكال هميشگى اقوام گمراه و نادان به پيامبران اين بوده است كه چرا آنها انـسـانـنـد ! قـرآن مـجيد يك بار ديگر به اين ايراد پاسخ ‌مى گويد: ((ما هيچ پيامبرى را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه آنها مردانى بودند كه وحى به آنها مى فرستاديم , مردانى كه از شهرهاى آباد و مراكز جمعيت برخاستند))(وما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ).
آنها نيز در همين شهرها و آباديها همچون ساير انسانها زندگى مى كردند, و درميان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نيازها و مشكلاتشان به خوبى آگاه بودند.
سـپـس اضـافه مى كند: براى اين كه اينها بدانند سرانجام مخالفتهايشان بادعوت تو كه دعوت به سوى توحيد است چه خواهد بود, خوب است بروند و آثارپيشينيان را بنگرند ((آيا آنها سير در زمين نـكـردند تا ببينند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود ؟)) (افلم يسيروا فى الا رض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ).
كـه ايـن ((سـيـر در ارض )) و گـردش در روى زمين , مشاهده آثار گذشتگان , ويرانى قصرها و آبـاديهايى كه در زير ضربات عذاب الهى درهم كوبيده شد بهترين درس را به آنها مى دهد, درسى زنده , و محسوس , و براى همگان قابل لمس !.
و در پايان آيه مى فرمايد: ((و سراى آخرت براى پرهيزكاران مسلما بهتراست )) (ولدار الا خرة خير للذين اتقوا).
((آيا تعقل نمى كنيد و فكر و انديشه خويش را به كار نمى اندازيد)) (افلا تعقلون ).
چـرا كـه ايـنـجـا سرايى است ناپايدار و آميخته با انواع مصائب و آلام و دردها,اما آنجا سرايى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى .
(آيـه ) در ايـن آيـه اشـاره بـه يـكى از حساسترين و بحرانى ترين لحظات زندگى پيامبران كرده , مـى گـويد: پيامبران الهى در راه دعوت به سوى حق , همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سـركـش هـمـچـنان به مخالفت خود ادامه مى دادند((تا آنجا كه پيامبران از آنها مايوس شدند, و (مـردم ) گـمـان بردند كه به آنها دروغ گفته شده است , در اين هنگام يارى ما به سراغ آنها آمد, آنـان را كـه خـواسـتيم نجات يافتند)) (حتى اذا استيئس الرسل وظنوا انهم قد كذبوا جاهم نصرنا فنجى من نشا).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((عذاب و مجازات ما از قوم گنهكار و مجرم ,بازگردانده نمى شود)) (ولا يرد باسنا عن القوم المجرمين ).
اين يك سنت الهى است , كه مجرمان پس از اصرار بر كار خود و بستن تمام درهاى هدايت به روى خـويـشتن و خلاصه پس از اتمام حجت , مجازاتهاى الهى به سراغشان مى آيد و هيچ قدرتى قادر بر دفع آن نيست .
(آيه ) آخرين آيه اين سوره محتواى بسيار جامعى دارد, كه تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت بـطـور فـشـرده در آن جـمع است و آن اين كه ((در سرگذشت آنها (يوسف و برادرانش و انبيا و رسـولان گـذشته و اقوام مؤمن و بى ايمان )درسهاى بزرگ عبرت براى همه انديشمندان است )) (لقد كان فى قصصهم عبرة لا ولى الا لباب ).
آيـيـنـه اى اسـت كـه مـى توانند در آن , عوامل پيروزى و شكست , كاميابى و ناكامى ,خوشبختى و بـدبختى , سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش داردو آنچه بى ارزش است , در آن ببيند.
ولى تنها ((اولى الالباب )) و صاحبان مغز و انديشه هستند كه توانايى مشاهده اين نقوش عبرت را بر صفحه اين آيينه عجيب دارند. و بـه دنـبـال آن اضافه مى كند: ((آنچه گفته شد يك افسانه ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود)) (ما كان حديثا يفترى ).
اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته ,ساخته مغز و انديشه تـو نـيـست , ((بلكه (يك وحى بزرگ آسمانى است , كه ) كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و گواهى مى كند)) (ولكن تصديق الذى بين يديه ).
بـه عـلاوه S( هر آنچه انسان به آن نياز دارد, ((و شرح هر چيزى )) كه پايه سعادت انسان است در اين آيات آمده است (وتفصيل كل شى ).
و بـه هـمـين دليل ((مايه هدايت (جستجوگران ) و مايه رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند)) (وهدى ورحمة لقوم يؤمنون ).
((پايان سوره يوسف )).