بازگشت

شكر مايه فزوني نعمت و كفر موجب فناست ـ


بـدون شـك خداوند در برابر نعمتهايى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ماندارد, و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است .
حقيقت شكر تنها تشكر زبانى نيست , بلكه شكر داراى سه مرحله است S(نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست ؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است , و از آن كـه بگذريم مرحله زبان فرامى رسد, ولى از آن بالاتر مرحله عمل است , شكر عملى آن است كه درسـت بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آن را در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم .
و از اينجا رابطه ميان ((شكر)) و ((فزونى نعمت )) روشن مى شود, چرا كه هرگاه انسانها نعمتهاى خـدا را درسـت در هـمـان هـدفهاى واقعى نعمت صرف كردند, عملاثابت كرده اند كه شايسته و لايق اند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر وموهبت افزونتر مى گردد.
(آيه ) اين آيه تاييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه درآيه قبل گذشت , و آن در ضـمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است ,مى فرمايد: ((و موسى به بنى اسرائيل يادآور شـد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد (و نعمت خدا را كفران كنيد هيچ زيانى به او نمى رسانيد) چرا كه اوبى نياز و ستوده است )) (وقال موسى ان تكفروا انتم ومن فى الا رض جميعا فان اللّه لغنى حميد).
در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما وتكامل و افتخار خودتان است وگرنه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند, بر دامان كبريايى او گردى نمى نشيند.
(آيه ) سپس به سرنوشت گروههايى از اقوام گذشته در طى چندين آيه مى پردازد, همانها كه در بـرابـر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند, و در برابردعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر بـرخـاسـتـنـد و منطق آنان و سرانجام كار آنها راشرح مى دهد تا تاكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گـفـتـه شد, مى فرمايد: ((آيا خبركسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده )) ؟ (الم ياتكم نبؤا الذين من قبلكم ).
ايـن جـمـلـه ممكن است دنباله گفتار موسى بوده باشد كه در آيه قبل آمده , و ممكن است بيان مستقلى از ناحيه قرآن خطاب به مسلمانان باشد, و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد.
سـپـس اضـافه مى كند: ((اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد ازآنان بودند)) (قوم نوح وعاد وثمود والذين من بعدهم ).
((هـمـانـها كه جز خدا آنان را نمى شناسد)) و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست (لا يعلمهم الا اللّه ).
سـپـس بـه عنوان توضيحى در زمينه سرگذشت آنها مى گويد: ((پيامبرانشان بادلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها (از سر تعجب و انكار) دست بر دهان گذاشتند و گفتند: ما به آنچه شما بـه خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم )) (جاتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم فى افواههم وقالوا انا كفرنا بما ارسلتم به ).
چرا كه ((ما در باره آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد, شك و ترديدداريم )) و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد, دعوت شما را بپذيريم ! (وانا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ).