بازگشت

آغاز جز نهم قرآن مجيد


(آيـه ) در ايـن آيـه و آيـه بـعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است .
قرآن مى گويد: ((اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند يادمى كنيم كه قطعا, هـم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند, از محيطخود بيرون خواهيم راند, مگر اين كه هـر چـه زودتـر بـه آيين ما باز گرديد)) (قال الـملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب والذين آمنوا معك من قريتنا اولتعودن فى ملتنا) ((1)) .
پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود, ((گـفـت : آيا (مى خواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم )) (قال اولو كنا كارهين ).
(آيه ) در اين آيه شعيب چنين ادامه مى دهد: ((اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم , و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم , برخدا افترا بسته ايم )) (قد افترينا على اللّه كذبا ان عدنا فى ملتكم بعد اذ نجينااللّه منها).
سـپـس اضـافه مى كند: ((ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدابخواهد)) (وما يكون لنا ان نعود فيها الا ان يشااللّه ربنا).
و بلافاصله اضافه مى كند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد, ((چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطه علمى دارد)) (وسع ربنا كل شى علما).
بـنـابـرايـن هـرگـز مـمـكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد, زيرا كسى كه ازدستورش برمى گردد, كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد, اما آن كس كه احاطه علمى به همه چيز دارد, تجديد نظر براى او ممكن نيست .
سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است , مى گويد: ((توكل و تكيه ما تنها به خداست ))(على اللّه توكلنا).
و سرانجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهره حقيقت طلبى ومسالمت جويى خويش را آشكار سازد, تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى وغوغا طلبى نكنند, مى گويد: ((پروردگارا ! مـيـان مـا و جمعيت ما به حق حكم وداورى كن , و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز, و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى )) (ربنا افتح بيننا وبين قومنا بالحق وانت خيرالفاتحين ).
(آيـه ) در ايـن آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان اومى كردند سخن به ميان آورده , مـى گـويـد: ((اشـراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند (به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تاثيردعوت شعيب واقع شوند) مى گفتند: اگر از شعيب پيروى كـنـيد بطور مسلم اززيانكاران خواهيد بود)) (وقال الملا الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذالخاسرون ).
و مـنـظـورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد, زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمى كردند, و بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارندو بروند.
(آيه ) هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش درگمراه ساختن ديگران نيز اصـرار ورزيـدنـد, و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنهانبود, مجازات الهى به حكم قانون قطع ريـشـه فـسـاد بـه سـراغ آنـها آمد, ((پس زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت , آنچنان كه صـبـحـگـاهـان همگى به صورت اجساد بى جانى در درون خانه هايشان افتاده بودند)) (فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين ).
(آيـه ) سـپـس ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله تشريح كرده , مى گويد: ((آنها كه شـعـيـب را تـكذيب كردند, آنچنان نابود شدند كه گويا هرگزدر اين خانه ها سكنى نداشتند)) ! (الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((آنها كه شعيب را تكذيب كردند, زيانكار بودند)) نه مؤمنان (الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرون ).
(آيـه ) در ايـن آيـه آخرين گفتار شعيب را مى خوانيم كه : ((او از قوم گنهكارروى برگردانيد و گـفـت : مـن رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم , و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم )) (فتولى عنهم وقال ياقوم لقد ابلغتكم رسالا ت ربى ونصحت لكم ).
((با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تاسف بخورم )) (فكيف آسى على قوم كافرين ).
زيـرا آخـريـن تـلاش و كـوشـش بـراى هـدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند, و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.