بازگشت

لجاجت و انكار محسوسات


در اينجا به عنوان دلدارى پيامبر و مؤمنان در برابر مشكلاتى كه در دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتاريهاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.
نخست مى گويد: ((ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم )) (ولقد ارسلنا من قبلك فى شيع الا ولين ).
(آيـه ) ولـى آنـهـا چـنان لجوج و سرسخت بودند كه ((هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزا و سخريه مى گرفتند)) (وما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن ).
اين استهزا و سخريه به خاطر چند امر بود:.
ـ براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حق جو از گرد آنان .
ـ براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى .
ـ براى اين كه سرپوشى بر وجدان خفته خود بگذارد, مبادا بيدار شود.
ـ و سرانجام براى اين كه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابرشهواتشان محدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند.
از ايـن جـمـلـه اسـتفاده مى شود كه وظيفه مبلغان تنها اين نيست كه مسائلى را به گوش مردم بخوانند, بلكه بايد از تمام وسائل سمعى , بصرى , برنامه هاى عملى ,قصص , داستانها, ادبيات , شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند.
(آيـه ) سـپـس مى فرمايد: آرى ((ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم )) ! (كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ).
(آيه ) اما با اين همه تبليغ و تاكيد و بيان منطقى و ارائه معجزات باز هم اين متعصبان استهزاكننده ((به آن ايمان نمى آورند)) (لا يؤمنون به ).
ولـى اين منحصر به آنها نيست ((پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود))(وقد خلت سنة الا ولين ).
(آيه ) اينها بر اثر غوطه ور شدن در شهوات و اصرار و لجاجت در باطل , كارشان به جايى رسيده كه : ((اگـر درى را از آسـمـان بـه روى آنها بگشاييم و آنها مرتبا به آسمان صعود و نزول كنند )) (ولو فتحنا عليهم بابا من السما فظلوا فيه يعرجون ).
(آيه ) ((باز مى گويند ما را چشم بندى كرده اند)) (لقالوا انما سكرت ابصارنا).
((بلكه ما گروهى هستيم كه سر تا پا سحر شده ايم )) و آنچه مى بينيم ابداواقعيت ندارد ! (بل نحن قوم مسحورون ).
ايـن جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله اى از عناد و لجاج برسد,براى اين كه روح پاك و فـطـرت دست نخورده انسان كه قادر به درك حقايق ومشاهده چهره اصلى واقعيات است , بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى گرايد, البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كـامـلا امكان پذير است , امااگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت ((ملكه )) در آيـد ديـگـر بـه آسـانـى نـمـى تـوان آن را شـسـت , و در اينجاست كه چهره حق در نظر انسان دگـرگـون مـى شـود تـا آنـجـا كه محكمترين دلائل عقلى , و روشنترين دلائل حسى , در دل او اثرنمى گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات , هر دو, مى رسد.