بازگشت

ميهمانان ناشناس ؟


از ايـن آيـه بـه بـعـد, قـسـمـتهاى آموزنده اى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص , و پيروان شيطان , بيان مى كند.
نخست از داستان ميهمانهاى ابراهيم شروع كرده , مى گويد: ((و به آنها(بندگانم ) از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده )) (ونبئهم عن ضيف ابرهيم ).
(آيـه ) ايـن مـيـهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه : ((به هنگام واردشدن بر ابراهيم (به صورت ناشناس , نخست ) بر او سلام گفتند)) (اذ دخلوا عليه فقالوا سلا ما).
ابراهيم آن گونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرايى آنها آماده شد و غذاى مـنـاسبى فورا فراهم ساخت , اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شدميهمانهاى ناشناس دست به غـذا دراز نـكـردنـد, او از ايـن امـر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود, با صراحت به آنان ((گفت : ما از شما بيمناكيم )) (قال انا منكم وجلون ).
ايـن تـرس بـه خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر مادر ميان بعضى از اقوام معمول است كه هرگاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به اوگزندى نخواهد رساند و خود را مـديون او مى داند و به همين دليل , دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سؤ و كينه و عداوت است .
(آيه ) ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند, و ((به او گفتند: ترسان مباش , ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى دهيم ))(قالوا لا توجل انا نبشرك بغلا م عليم ).
(آيـه ) ولـى ابراهيم به خوبى مى دانست كه از نظر موازين طبيعى تولدچنين فرزندى از او بسيار بـعـيـد اسـت , هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست , ولى توجه به موازين عادى و طـبـيعى تعجب او را برانگيخت , لذا ((گفت : آياچنين بشارتى به من مى دهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده ام )) ؟! (قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر).
((راستى به چه چيز مرا بشارت مى دهيد)) ؟ (فبم تبشرون ).
آيـا بـه امر و فرمان خداست اين بشارت شما يا از ناحيه خودتان ؟ صريحابگوييد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم !.
(آيـه ) به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند, با صراحت و قاطعيت به او ((گفتند: كه ما تو را به حق بشارت داديم )) (قالوابشرناك بالحق ).
بشارتى كه از ناحيه خدا و به فرمان او بود و به همين دليل , حق است و مسلم .
و بـه دنـبـال آن بـراى تـاكيد ـبه گمان اين كه مبادا ياس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشدـ گفتند: ((اكنون كه چنين است از مايوسان مباش )) (فلا تكن من القانطين ).
(آيـه ) ولـى ابـراهيم به زودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس ونوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد, بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است , لذا با صراحت ((گفت : و چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود جز گمراهان )) ؟! (قال ومن يقنط من رحمة ربه الا الضالون ).
هـمـان گمراهانى كه خدا را به درستى نشناخته و پى به قدرت بى پايانش نبرده اند, خدايى كه از ذره اى خاك , انسانى چنين شگرف مى آفريند, و از نطفه ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى آورد, و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل مى كند, چه كسى مى تواند در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت اومايوس گردد ؟!.
(آيـه ) ولـى بـه هـر حـال ابـراهيم (ع ) پس از شنيدن اين بشارت , در اين انديشه فرو رفت كه اين فـرشـتـگـان با آن شرايط خاص , تنها براى بشارت فرزند نزد اونيامده اند, حتما ماموريت مهمترى دارنـد و ايـن بـشـارت تـنـهـا گوشه اى از آن را تشكيل مى دهد, لذا در مقام سؤال برآمد و به آنها ((گفت : ماموريت شما چيست اى فرستادگان خدا)) ؟ (قال فما خطبكم ايها المرسلون ).
(آيه ) ((گفتند: ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم )) (قالوا اناارسلنا الى قوم مجرمين ).
(آيه ) و از آنجا كه مى دانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصادر زمينه اين گونه مسائل بـه ايـن مـقدار پاسخ , قناعت نخواهد كرد, فورا اضافه كردندكه : اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما ماموريم اين آلودگان بى آزرم را درهم بكوبيم و نابود كنيم S( ((مگر خانواده لوط كه ما همه آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد)) (الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين ).
(آيه ) ولى از آنجا كه تعبير به ((آل لوط)) آن هم با تاكيد به ((اجمعين )) شامل همه خانواده او حتى هـمـسـر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود مى شد, و شايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود, بـلافـاصـله او را استثنا كردند و گفتند: ((بجز همسرش كه مامقدر ساخته ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد)) و نجات نيابد (الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ).
(آيـه ) از ايـن آيـه بـه بـعـد داستان خارج شدن فرشتگان از نزد ابراهيم وآمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم , نخست مى گويد: ((هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند)) (فلما جا آل لوط المرسلون ).
(آيه ) لوط ((به آنها گفت : شما افرادى ناشناخته ايد)) (قال انكم قوم منكرون ).
مـفـسـران مـى گـويـنـد: ايـن سـخـن را بـه اين جهت به آنها گفت كه آنان به صورت جوانانى خـوش صـورت و زيـبـا نـزد او آمدند, از يك سو ميهمانند و محترم , و از سوى ديگر محيطى است ننگين و آلوده و پر از مشكلات .
(آيـه ) ولـى فـرشـتـگـان , زياد او را در انتظار نگذاردند, با صراحت ((گفتند: ماچيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند)) (قالوا بل جئناك بما كانوا فيه يمترون ) يعنى S( مامور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده اى ولى هرگز آن را جدى تلقى نكردند؟.
(آيـه ) سـپـس بـراى تـاكيد گفتند: ((ما واقعيت مسلم و غيرقابل ترديدى رابراى تو آورده ايم )) (واتيناك بالحق ).
يعنى , عذاب حتمى و مجازات قطعى اين گروه بى ايمان منحرف .
باز براى تاكيد بيشتر اضافه كردند: ((ما مسلما راست مى گوييم )) (وانالصادقون ).
يـعنى اين گروه تمام پلها را پشت سر خود خراب كرده اند و جايى براى شفاعت و گفتگو در مورد آنها باقى نمانده است , تا لوط حتى به فكر شفاعت نيفتدو بداند اينها ابدا شايستگى اين امر را ندارند .
(آيـه ) و از آنـجـا كـه بايد گروه اندك مؤمنان (خانواده لوط بجز همسرش ) ازاين مهلكه جان به سـلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنين دادند: ((تو شبانه (واواخر شب هنگامى كه چشم مردم گنهكار در خواب است و يا مست شراب وشهوت ) خانواده ات را بردار و از شهر بيرون شو)) (فاسر باهلك بقطع من الليل ).
ولى ((تو پشت سر آنها باش )) تا مراقب آنان باشى و كسى عقب نماند (واتبع ادبارهم ).
ضمنا ((هيچ يك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند)) (ولا يلتفت منكم احد).
((و بـه هـمـان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است (يعنى سرزمين شام يا نقطه ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند) برويد)) (وامضوا حيث تؤمرون ).
(آيـه ) سـپـس لحن كلام تغيير مى يابد و خداوند مى فرمايد: ((ما به لوطچگونگى اين امر را وحى فـرسـتاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد, به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند)) (وقضينا اليه ذلك الا مران دابر هؤلا مقطوع مصبحين ).
(آيـه ) سـپـس قـرآن داسـتان را در اينجا رها كرده و به آغاز باز مى گردد, وبخشى را كه در آنجا نـاگـفته مانده بود به مناسبتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد بيان مى كند و مى گويد: ((مردم شهر (از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند) و به سوى خانه او حركت كردند, و در راه به يكديگر بشارت مى دادند)) (وجا اهل المدينة يستبشرون ).
آنـهـا در آن وادى گمراهى و ننگين خود فكر مى كردند طعمه لذيذى به چنگ آورده اند, جوانانى زيبا و خوشرو, آن هم در خانه لوط!.
(آيه ) ((لوط)) كه سر و صداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت ونسبت به ميهمانان خود بـيـمناك شد لذا در مقابل آنها ايستاد و ((گفت : اينهاميهمانان منند, آبروى مرا نريزيد)) (قال ان هؤلا ضيفى فلا تفضحون ).
(آيه ) سپس اضافه كرد: بياييد ((و از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد)) (واتقوا اللّه ولا تخزون ).
(آيه ) ولى آنها چنان جسور و پررو بودند كه نه تنها احساس شرمندگى درخويش نمى كردند بلكه از لوط پيامبر, چيزى هم طلبكار شده بودند, گويى جنايتى انجام داده , زبان به اعتراض گشودند و ((گـفتند: مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به ميهمانى نپذيرى )) و به خانه خود راه ندهى (قالوا اولم ننهك عن العالمين ).
(آيه ) به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد, شايد بتواند آنها را از خـواب غـفلت و مستى انحراف و ننگ , بيدار سازد,رو به آنها كرده گفت : چرا شما راه انحرافى مـى پـويـيـد, اگـر منظورتان اشباع غريزه جنسى است چرا از طريق مشروع و ازدواج صحيح وارد نـمـى شـويـد ((ايـنـهـادختران منند (آماده ام آنها را به ازدواجتان درآورم ) اگر شما مى خواهيد كارصحيحى انجام دهيد)) راه اين است (قال هؤلا بناتى ان كنتم فاعلين ).
هـدف لـوط ايـن بود كه باآنها اتمام حجت كند و بگويد: من تا اين حد نيز آماده فداكارى براى حفظ حيثيت ميهمانان خويش , و نجات شما از منجلاب فسادهستم .
(آيـه ) امـا واى از مـسـتـى شهوت , مستى انحراف , و مستى غرور ولجاجت , اگر ذره اى از اخلاق انـسـانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت , كافى بود كه آنها را در برابر چنين منطقى شرمنده كـنـد, لااقـل از خـانه لوط باز گردند و حياكنند, اما نه تنها منفعل نشدند, بلكه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند!.
اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام (ص ) كرده , مى گويد: ((قسم به جان و حيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند)) ! (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ).