بازگشت

پايان زندگي دو قوم ستمگر


در ايـنـجـا قـرآن بـه دو بـخش ديگر از سرگذشت اقوام پيشين تحت عنوان ((اصحاب الايكه )) و ((اصحاب الحجر)) اشاره مى كند, و بحثهاى عبرت انگيزى را كه در آيات پيشين پيرامون قوم لوط بود تكميل مى نمايد.
نخست مى گويد: ((و اصحاب الايكه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند,(وان كان اصحاب الا يكة لظالمين ).
(آيـه ) ((مـا از آنـهـا انتقام گرفتيم )) (فانتقمنا منهم ) و در برابر ظلمها وستمگريها و سركشيها, مجازاتشان نموديم .
((و (شـهـرهـاى ويران شده ) اين دو (قوم لوط و اصحاب الايكه ) بر سر راه (شمادر سفرهاى شام ) آشكار است )) ! (وانهما لبامام مبين ).
((اصـحـاب الايـكـه )) هـمـان قـوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند.
آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت , غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصا دست به ((كم فروشى )) و ((فساد در زمين )) زده بودند.
((شـعيب )) آن پيامبر بزرگ , آنها را از اين كارشان برحذر داشت و دعوت به توحيد و راه حق نمود, امـا هـمـان گـونـه كه در آيات سوره هود ديديم , آنها تسليم حق نشدند و سرانجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند.
شرح بيشتر حالات آنها در سوره ((شعرا)) از آيه 176 تا 190 آمده است .
(آيـه ) و امـا در مـورد ((اصـحـاب الـحجر)), همان قوم سركشى كه درسرزمينى به نام ((حجر)) زنـدگـى مـرفـهـى داشـتـنـد و پيامبر بزرگشان ((صالح )) براى هدايت آنها مبعوث شد, چنين مـى گـويـد: ((و اصـحاب حجر, فرستادگان خدا راتكذيب كردند)) (ولقد كذب اصحاب الحجر المرسلين ).
ايـن نـكـتـه قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر ـو همچنين درمورد قوم نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سوره شعرا به ترتيب آيه 105 و123 و 160 و بعضى ديگر از اقوام پيشين ـ مـى گـويـد: آنـهـا ((پـيامبران )) را تكذيب كردند, در حالى كه ظاهر امر چنين نشان مى دهد كه هركدام يك پيامبر بيشترنداشتند و تنها او را تكذيب نمودند.
ايـن تـعـبير شايد به خاطر آن است كه برنامه و هدف پيامبران , آنچنان بايكديگر پيوستگى دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها خواهد بود.
(آيـه ) به هر حال قرآن در باره ((اصحاب الحجر)) چنين ادامه مى دهد: ((وما آيات خود را به آنان داديم ولى آنها از آن روى گرداندند)) ! (وآتيناهم آياتنافكانوا عنها معرضين ).
تعبير به ((اعراض )) (روى گرداندن ) نشان مى دهد كه آنها حتى حاضر نبودنداين آيات را بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند.
(آيـه ) امـا به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه :((براى خود خانه هاى امن و امانى در دل كوهها مى تراشيدند)) (وكانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين ).
عـجـيـب اسـت كـه انـسـان براى چند روز زندگى دنيا اين همه محكم كارى مى كند, ولى براى زنـدگـى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و نظر افكندن در آيات او نيست !.
(آيـه ) خـوب , چـه انتظارى در باره چنين قومى مى توان داشت , جز اين كه طبق قانون ((انتخاب اصـلـح الـهـى )) و نـدادن حـق ادامـه حـيـات بـه اقوامى كه بكلى فاسدو مفسد مى شوند, بلاى نـابـودكـنـنـده اى بـر سـر آنـها فرود آيد و نابودشان سازد, لذاقرآن مى گويد: ((سرانجام صيحه (آسمانى ) صبحگاهان دامانشان را گرفت ))(فاخذتهم الصيحة مصبحين ).
اين صيحه صداى صاعقه مرگبارى بوده كه بر خانه هاى آنها فرود آمد.
(آيـه ) نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانه هاى امن و امان و نه اندام نيرومند اين قوم سـركـش و نه آن ثروث سرشار, هيچ كدام نتوانستنددر برابر اين عذاب الهى مقاومت كنند, لذا در پـايان داستان آنها مى فرمايد: ((و آنچه را به دست آورده بودند, آنان را از عذاب الهى نجات نداد)) (فما اغنى عنهم ما كانوايكسبون ).
(آيـه ) از آنـجـا كـه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايدئولوژى و عقيده صحيح و خـلاصـه پـاى بـند نبودن به مبدا و معاد است , پس ازشرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شـعـيب و صالح كه گرفتار آن همه بلاشدند, به مساله ((توحيد)) و ((معاد)) باز مى گردد و در يـك آيـه به هر دو اشاره كرده ,مى فرمايد: ((ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم )) (وماخلقنا السموات والا رض وما بينهما الا بالحق ).
ايـن در مـورد توحيد, سپس در رابطه با معاد مى گويد: ((ساعت موعود[قيامت ] قطعا فرا خواهد رسيد)) و جزاى هركس به او مى رسد! (وان الساعة لا تية ).
و بـه دنـبـال آن بـه پـيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت , نادانيها,تعصبها, كارشكنيها و مـخالفتهاى سرسختانه آنان , ملايمت و محبت نشان ده , و ((ازگناهان آنها صرفنظر كن , و آنها را ببخش , بخششى زيبا)) كه حتى توام با ملامت نباشد (فاصفح الصفح الجميل ).
زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مامورى , نيازى به خشونت ندارى به علاوه خشونت در برابر جاهلان , غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنهاست .
(آيـه ) اين آيه ـبطورى كه جمعى از مفسران گفته اندـ در واقع به منزله دليلى بر لزوم گذشت و عـفو و صفح جميل است , مى گويد: ((پروردگار تو, آفريننده و آگاه است )) (ان ربك هو الخلا ق العليم ).
او مى داند كه همه مردم يكسان نيستند, او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مـخـتلف آنها باخبر است , نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تاتدريجا تربيت شوند و به راه حق آيند.
(آيـه ) سپس به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند, هرگز نگران نشود, چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: ((وما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم )) ! (ولقد آتيناك سبعا من المثانى والقرآن العظيم ).
خـداونـد بـه پـيـامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايه عظيمى هستى , سـرمـايـه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى , مخصوصاسوره حمد كه چنان محتوايش عـالـى است كه در يك لحظه كوتاه انسان را به خداپيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد.
(آيـه ) و بـه دنـبـال بـيـان ايـن مـوهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر(ص )مى دهد, نخست مـى گـويـد: ((هـرگـز چـشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههايى ازآنها [كفار] داده ايم ميفكن )) (لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ).
ايـن نـعمتهاى مادى نه پايدارند, نه خالى از دردسر, حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است .
سپس اضافه مى كند: ((و هرگز (به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست ) غمگين مباش )) (ولا تحزن عليهم ).
در حـديـثـى از پـيـامبر(ص ) مى خوانيم : ((كسى كه چشم خود را به آنچه دردست ديگران است بدوزد, هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند)).
دسـتـور سـومـى كـه بـه پيامبر مى دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابرمؤمنان است مى فرمايد: ((و بال (عطوفت ) خود را براى مؤمنين فرود آر)) ! (واخفض جناحك للمؤمنين ).
ايـن تـعبير كنايه زيبايى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مـى خـواهـنـد نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال وپر خود مى گيرند, و هـيـجـان انـگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى سازند, آنها را درمقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند.
(آيـه ) سـرانـجام دستور چهارم را به پيامبر(ص ) مى دهد و مى گويد: دربرابر اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست ((و صريحا بگو: من انذاركننده آشكارم )) (وقل انى انا النذير المبين ).
(آيه ) بگو: من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شمافرو مى فرستم ((آن گونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم )) (كما انزلنا على المقتسمين ).
(آيـه ) ((هـمـان تقسيم كنندگانى كه قرآن (و آيات الهى ) را تجزيه كردند))(الذين جعلوا القرآن عضين ).
آنـچـه بـه سـودشـان بـود گـرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند, ولى مؤمنان راستين هيچ گونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه سـرنوشت ((مقتسمين )) (تجزيه گران ) پرداخته ,مى گويد: ((سوگند به پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤال خواهيم كرد))(فوربك لنسئلنهم اجمعين ).
(آيه ) ((از تمام كارهايى كه انجام مى دادند)) (عما كانوا يعملون ).
روشـن اسـت كـه سـؤال خـداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده اى نيست ,چرا كه او از اسرار درون و بـرون آگـاه اسـت بـنـابـراين سؤال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش پى ببرد و در حقيقت اين پرسشها بخشى ازمجازات آنهاست .