بازگشت

نعمت كوهها و درياها و ستارگان


در ايـنجا به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى پايان خداوند در موردانسانها مى رود و نخست از دريـاهـا كـه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغازكرده , مى گويد: ((و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرده و به خدمت شما گمارد)) (وهو الذى سخر البحر).
مى دانيم قسمت عمده روى زمين را درياها تشكيل مى دهند, و نيز مى دانيم نخستين جوانه حيات در درياها آشكار شده , و قراردادن آن در خدمت بشر يكى ازنعمتهاى بزرگ خدا است .
سـپـس بـه سـه قـسمت از منافع درياها اشاره كرده , مى فرمايد: ((تا از آن گوشت تازه بخوريد)) (لتاكلوا منه لحما طريا).
گوشتى كه زحمت پرورش آن را نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آن را دردل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است .
ديـگـر از مـنـافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه مى كند: ((و زيورى براى پوشيدن (مانند مرواريد) از آن استخراج كنيد))(وتستخرجوا منه حلية تلبسونها).
يـكـى از ابـعـاد مـعروف چهارگانه روح انسان را حس زيبايى تشكيل مى دهد كه نقش مؤثرى در حيات بشر دارد, لذا بايد بطرز صحيحى و سالمى ـدور از هرگونه افراط و تفريط و اسراف و تبذيرـ اشباع گردد.
بـه هـمـيـن دلـيـل در اسلام , استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسراف مانند بـهـره گـيـرى از لباسهاى خوب , انواع عطريات , بعضى سنگهاى قيمتى ومانند آن ـمخصوصا در مـورد زنـان ـ كـه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است , ولى بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.
بـالاخـره سـومـيـن نعمت درياها را حركت كشتيها به عنوان يك وسيله مهم براى انتقال انسان و نـيـازمـنـديهاى او, ذكر مى كند, و مى فرمايد: ((كشتيها را مى بينى كه آبها را بر صفحه اقيانوسها مى شكافند)) (وترى الفلك مواخر فيه ).
صـحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه اقيانوسهاظاهر مى شود چقدر ديـدنى است خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد ((واز فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد)) (ولتبتغوا من فضله ).
با توجه به اين همه نعمت , حس شكرگزارى را در شما زنده كند, ((و شايدشكر نعمتهاى او را به جا آوريد)) (ولعلكم تشكرون ).
(آيه ) پس از بيان نعمت درياها, به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود, مى گويد: ((و در زمين كوههاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد)) و به شما آرامش بخشد (والقى فى الا رض رواسى ان تميد بكم ).
و از آنـجـا كـه كـوهـهـا يـكى از مخازن اصلى آبها (چه به صورت برف و يخ و چه به صورت آبهاى درونـى ) مى باشند بلافاصله بعد از آن , نعمت وجود نهرها را بيان كرده , مى گويد: ((و (براى شما) نهرهايى قرار داديم )) (وانهارا).
و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين رااز يكديگر جدا مـى كـنـد, و راهـها را مى بندد, چنين اضافه مى كند: ((و (براى شما)راههائى (قرار داد) تا هدايت شويد)) (وسبلا لعلكم تهتدون ).
(آيـه ) و از آنـجـا كـه راه بـدون نشانه و علامت و راهنما, انسان را به مقصدنمى رساند بعد از ذكر نعمت ((راه )) به اين ((نشانه ها)) اشاره كرده , مى گويد: ((وعلاماتى قرار داد)) (وعلا مات ).
ايـن عـلامـتـها انواع زيادى دارد: شكل كوههاو دره ها و بريدگيهاى آنها, فراز ونشيبهاى قطعات مـختلف زمين , رنگ خاكها و كوهها, و حتى چگونگى وزش بادهاهر يك , علامتى براى پيدا كردن راههاست .
ولـى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها, در شبهاى تاريك , يا هنگامى كه انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست , خداوندعلامات آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست , از علامت آسمان استفاده كنند و گمراه نشوند ! لذا اضافه مى كند: ((و به وسيله ستارگان , مردم هدايت مى شوند)) (وبالنجم هم يهتدون ).
جـالـب توجه اين كه : روايات بسيارى از ائمه (ع ) وارد شده كه در آنها ((نجم ))(ستاره ) به پيامبر و ((علامات )) به امامان تفسير شده است كه اشاره به تفسير معنوى آيه است .
در حـديثى از امام صادق (ع ) چنين مى خوانيم : ((النجم رسول اللّه والعلا مات الا ئمة عليهم السلا م )): ((ستارگا اشاره به پيامبر است و علامات امامان (ع ) هستند)).
(آيـه ) پـس از بـيـان آن هـمه نعمتهاى بزرگ والطاف خفى پروردگار, وجدان انسانها را به داورى مـى طـلـبـد و مـى گـويد: ((آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند, آيا متذكر نمى شويد)) ؟! (افمن يخلق كمن لا يخلق افلا تذكرون ).
آيـا بـايـد در بـرابر خالق اين همه نعمتها سجده كرد ؟ يا موجوداتى كه خودمخلوق ناچيزى بيش نـيستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند؟ اين يك روش مؤثرتربيتى است كه قرآن در بسيارى از مـوارد از آن اسـتـفـاده كـرده اسـت , مـسائل را به صورت استفهامى طرح , و پاسخ آن را بر عهده وجدانهاى بيدار مى گذارد, و حس خودجوشى مردم را به كمك مى طلبد.
(آيه ) سرانجام براى اين كه هيچ كس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينهاست مى گويد: ((و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد)) (وان تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها) .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را اداكنيم ؟ آيا با اين حال در زمره ناسپاسان نيستيم ؟.
پاسخ اين سؤال را قرآن در آخرين جمله اين آيه بيان كرده , مى گويد:((خداوند غفور رحيم است )) (ان اللّه لغفور رحيم ).
آرى ! خـدا مـهـربـانتر و بزرگوارتر از آن است كه شما را به خاطر عدم توانايى برشكر نعمتهايش مـؤاخـذه يـا مـجـازات كـند, همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت اوست و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد,نهايت شكر او را انجام داده ايد.
ورنه سزاوار خداونديش ـــــ كس نتواند كه به جا آورد!.
ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانايى به احصاى نعمتهايش بپردازيم .
(آيه ) از آنجا كه در آيات گذشه به دو قسمت از مهمترين صفات خدااشاره شد در اينجا به سومين صفت ((معبود حقيقى )) اشاره مى شود كه علم و دانايى است , مى گويد: ((خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكارمى سازيد)) (واللّه يعلم ما تسرون وما تعلنون ).
پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند,نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيده اند, و نه از اسرار درون و اعمال برون شماآگاهند؟.
(آيه ) بار ديگر روى مساله خالقيت تكيه مى كند, ولى از آيه مشابه آن كه قبلاداشتيم فراتر مى رود و مـى گـويـد: ((معبودهايى را كه آنها غير از خدا مى خوانند نه تنهاچيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان مخلوقند)) (والذين يدعون من دون اللّه لا يخلقون شيئا وهم يخلقون ).
تـاكـنـون بـحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى باشند اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند, نيازمند و محتاجند.
(آيه ) از اين گذشته , ((آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند)) (اموات غير احيا) .
سـپـس اضـافه مى كند: ((و اين بتها اصلا نمى دانند در چه زمانى (عبادت كنندگانشان ) مبعوث خواهند شد)) (وما يشعرون ايان يبعثون ).
اگـر پـاداش و جزا به دست آنها بود حداقل بايد از ((رستاخيز بندگان خود))باخبر باشند, با اين نادانى چگونه لايق عبادتند؟.
و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند.
بـت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد هر موجود و هر كسى راكه تكيه گاه خود در بـرابر خدا قرار دهيم و سرنوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى شود, به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده در باره كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راسـتـين را از دست داده وتكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كند, شامل مى شود.
(آيـه ) بـه دنـبال اين استدلالات زنده وروشن بر نفى صلاحيت بتها, چنين نتيجه گيرى مى كنند بنابراين ((معبود شما معبود واحدى است )) (الهكم اله واحد).
و از آنـجا كه ايمان به مبدا و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مـى كـنـد: ((آنـهـا كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدا نيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند)) (فالذين لا يؤمنون بالا خرة قلوبهم منكرة وهم مستكبرون ).
وگـرنـه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع در مقابل حقيت اند آشكاراست , و هم دلائل معاد, ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـار ديـگـر روى عـلم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكارمجددا تكيه كرده , مى گويد: ((قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكارمى سازند باخبر است )) (لا جرم ان اللّه يعلم ما يسرون وما يعلنون ).
ايـن جـمـلـه در واقـع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست .
آنـهـا مـسـتـكبرند و ((خداوند مستكبران را دوست نمى دارد)) (انه لا يحب المستكبرين ) چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خداست .
آيـه ـ شـان نزول : اين آيه درباره ((مقتسمين )) (تبعيض گران ) كه قبلا درباره آنها بحث شد نازل گرديده است , آنها شانزده نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند و هرگروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردم وارد شوند ذهن آنها را نـسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند, و بگويند محمد(ص ) دين و آيين تازه اى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است .