بازگشت

استحكام پيمانهاي شما دليل بر ايمان شماست


در اينجا به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام پرداخته , نخست مى فرمايد: ((و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد)) (واوفوا بعهداللّه اذا عاهدتم ).
سـپـس اضـافه مى كند: ((و سوگندها را بعد از محكم ساختن نقض نكنيد)) (ولا تنقضوا الا يمان بعد توكيدها).
((در حـالـى كه (به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و) خداوند را كفيل و ضامن برسوگند خود قرار داده ايد)) (وقد جعلتم اللّه عليكم كفيلا ).
((چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است )) (ان اللّه يعلم ما تفعلون ).
مـسـالـه ((ايمان )) (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده , شامل مى گردد, و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى كند.
و به تعبير ديگر هرگونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى گيرد در اين جمله وارد است .
(آيـه ) و از آنـجا كه مساله وفاى به عهد, يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در اين آيه نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت , آن راتعقيب كرده , مى گويدS( و شما ((همانند آن زن (سـبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وامى تابيد)) (ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا).
اشاره به داستان زنى است از قريش به نام ((رائطه )) در زمان جاهليت كه ازصبح تا نيم روز, خود و كـنـيزانش , پشمها و موهايى را كه در اختيار داشتندمى تابيدند, و پس از آن دستور مى داد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان ((حمقا)) (زن احمق ) در ميان عرب , معروف شده بود.
سپس اضافه مى كند: ((در حالى كه سوگند (و پيمان ) خود را وسيله خيانت وفساد قرار مى دهيد, به خاطر اين كه گروهى , جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است )) وكثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد (تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة ).
آگاه باشيد ! ((خدا فقط شما را با اين وسيله , مورد آزمايش قرار مى دهد)) (انمايبلوكم اللّه به ).
به هر حال ((خداوند (نتيجه اين آزمايش و) آنچه را در آن اختلاف داشتيد درروز قيامت براى شما آشـكـار مـى سـازد)) و پرده از روى اسرار دلها بر مى دارد و هركس را به جزاى اعمالش مى رساند (وليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيه تختلفون ).
(آيـه ) و از آنـجـا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف ,غالبا اين توهم را ايجاد مى كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها رااجبارا به قبول حق وادار سازد, لذا در اين آيـه بـه پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:((و اگر خدا مى خواست , همه شما را امت واحدى قرار مى داد)) (ولو شا اللّه لجعلكم امة واحدة ).
((امـت واحـدة )) از نـظـر ايمان و قبول حق , ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تـكـامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن , لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد, تا با اختيار خود, راه حق را بپويند.
ولـى ايـن آزادى بـه آن مـعـنـى نـيست كه از ناحيه خدا, هيچ گونه كمكى به پويندگان اين راه نمى شود, بلكه آنها كه قدم در راه حق مى گذارند توفيق خداوندشامل حالشان مى شود, و آنها كه در راه باطل گام مى گذارند از اين موهبت محروم مى گردند و بر گمراهيشان افزوده مى شود.
لذا بلافاصله مى گويد: ((لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هركس رابخواهد هدايت )) (ولكن يضل من يشا ويهدى من يشا).
اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤوليت از شما نمى كند, زيراگامهاى نخستين آن , از خـود شـماست S( به همين دليل اضافه مى كند: ((و شما بطورقطع در برابر اعمالى كه انجام مى داد مسؤوليد, و از شما بازپرسى مى شود))(ولتسئلن عما كنتم تعملون ).
(آيـه ) سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثـبـات اجـتـمـاعـى است مى گويد: ((سوگندهايتان را وسيله تقلب وخيانت در ميان خود قرار ندهيد)) (ولا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ).
زيـرا ايـن امـر دو زيـان بـزرگ دارد اول اين كه : سب مى شود كه ((گامى بعد ازثابت گشتن (بر ايمان ) متزلزل شود)) (فتزل قدم بعد ثبوتها).
زيـان ديـگـر اين كه : ((و به خاطر بازداشتن (مردم ) از راه خدا, آثار سؤ آن رابچشيد ! و براى شما, عذاب عظيمى خواهد بود)) ! (وتذوقوا السؤ بما صددتم عن سبيل اللّه ولكم عذاب عظيم ).
درحـقـيقت پيمان شكنيها وتخلف از سوگندها,از يك سو موجب بدبينى وتنفرمردم از آيين حق و پـراكـنـدگـى صـفـوف و بـى اعـتمادى مى گردد, تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نـمـى دهـنـد و اگـر پـيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى دانند, و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ ‌كامى در دنياست و از سويى ديگر عذاب الهى را در سرايى ديگر, براى شما به ارمغان مى آورد.
آيه ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده : مردى ازاهالى ((حضر موت )) خدمت پـيامبر(ص ) رسيد عرض كرد: اى رسول خدا !همسايه اى به نام ((امرؤالقيس )) دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است .
پـيـامـبـر(ص ) امرؤالقيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد, او در پاسخ ‌همه چيز را انكار نمود, پيامبر(ص ) به او پيشنهاد سوگند كرد.
بـه هنگامى كه امرؤالقيس برخواست تا سوگند ياد كند, پيامبر(ص ) به اومهلت داد ـو فرمود: در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن .
آن دو بازگشتند و در اين حال , دو آيه اول نازل شد ـو آنها را از سوگند دروغ وعواقب آن برحذر داشت .
هـنگامى كه پيامبر(ص ) اين دو آيه را براى آنها خواند, امرؤالقيس گفت حق است , من قسمتى از زمـيـن او را غـصـب كرده ام , ولى نمى دانم چه مقدار بوده است ؟اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد (و مى داند حق اوست ) برگيرد, و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام .
در ايـن هـنـگام آيه (97) نازل شدـ و به كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت ((حيات طيبه )) داد.
تفسير: در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ سخن مى گفت اين آيه تـاكـيـدى بر همان مطلب دارد با اين تفاوت كه انگيزه پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مـساله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود, و در اينجا انگيزه آن مساله جلب منافع بى ارزش مادى است .
لذا مى گويد: ((و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد)) (ولا تشتروابعهداللّه ثمنا قليلا ) يـعـنى هر بهايى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است , حتى اگرتمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.
سـپـس به عنوان دليل اضافه مى كند: ((آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد)) (انما عنداللّه هو خير لكم ان كنتم تعلمون ).
(آيـه ) در اين آيه دليل اين برترى را چنين بيان مى كند: ((آنچه نزدشماست سرانجام فانى و نابود مى شود, اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى ماند)) (ما عندكم ينفد وما عنداللّه باق ).
بـيـايـيـد و سـرمـايـه هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به كاراندازيد تامصداق ((عنداللّه )) گردد, وبه مقتضاى ((ما عنداللّه باق )) باقى وبرقرار شود.
سـپـس اضافه مى كند: ((و ما كسانى را كه (در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت مى كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد)) (ولنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ).
تـعـبير به ((احسن )) دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست ,بعضى خوب است و بعضى خوبتر, ولى خداوند همه را به حساب خوبترمى گذارد, و پاداش خوبتر را به آنها مى دهد, و اين نهايت بزرگوارى است .
(آيه ) و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توام با ايمان رااز هر كس و به هر صـورت تحقق يابد, در اين دنيا و جهان ديگر, بيان مى كند,مى گويد: ((هر كس عمل صالح انجام دهـد در حـالـى كـه مؤمن باشد, خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مى بخشيم , و پاداش آنها را به بـهـتـريـن اعـمالى كه انجام مى دادندخواهيم داد)) (من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ).
و بـه اين ترتيب معيار, تنها ((ايمان )) و ((اعمال صالح زاييده آن )) است و ديگرهيچ قيد و شرطى نـه از نـظـر سـن و سال , نه از نظر نژاد, نه از نظر جنسيت و نه از نظرپايه و رتبه اجتماعى در كار نيست .
((حيات طيبه )) يعنى , زندگى پاكيزه از هر نظر, پاكيزه از آلودگيها, ظلمها وخيانتها, عداوتها و دشـمـنيها, اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى سازد.
(آيـه ) ايـن گـونـه قـرآن بخوان ! اين آيه طرز استفاده از قرآن مجيد وچگونگى تلاوت آن را بيان مى كند, زيرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهايى كافى نيست , بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما برچيده شود تا به آن محتواى پربار دست يابيم .
لذا نخست مى گويد: ((پس هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرودشده به خدا پناه بر)) (فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم ).
الـبـتـه منظور تنها ذكر جمله ((اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم )) نيست , بلكه بايداين ((ذكر)) را تبديل به ((فكر)) كنيم و اين فكر مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد, حالت توجه به خـدا, حالت جدايى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است و به هنگام خـوانـدن هـر آيه به خدا پناه بريم از اين كه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش خداوند گردد.
و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود, درك حقايق قرآن براى اوممكن نيست .
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى ـــــ غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!.
تا نفس مبرا از نواهى نشود ـــــ دل آينه نور الهى نشود!.
(آيـه ) ايـن آيـه در حـقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود,مى فرمايد: ((شيطان تـسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد)) (انه ليس له سلطان على الذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون ).
(آيـه ) ((تـنـهـا تـسـلـط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند)) (انما سلطانه على الذين يتولونه ).
((و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند)) (والذين هم به مشركون ) و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند!.
بـنـابراين سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانهاهستند كه شرائط ورود او را به محيط جان خود فراهم مى سازند.
آيـه ـ شـان نـزول : ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو, هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سـخـتـى در آن بـود و سـپس آيه ديگرى مى آمد و دستور آسانترى در آن بود, مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند امروز دسترو به چيزى دستور مى دهد و فردا از همان نهى مى كند, اينها نشان مى دهد كه محمد همه را ازپيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا, در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .