بازگشت

پايان ماجراي اصحاب كهف


بـه زودى داسـتان هجرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط, در همه جا پيچيد, و شاه جـبـار سـخت برآشفت , لذا دستور داد ماموران مخصوص همه جارا به جستجوى آنها بپردازند, و اگـر ردپـايـى يـافـتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند, و به مجازات برسانندS( اما هرچه بيشتر جستند كمتر يافتند.
اكـنـون بـه سـراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد, او وارد شهرشد ولى دهانش از تعجب بازماند, شكل ساختمانها بكلى دگرگون شده , قيافه هاهمه ناشناس , لباسها طرز جديدى پـيـدا كـرده , و حـتى طرز سخن گفتن و آداب ورسوم مردم عوض شده است , ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروزبه ويرانه ها مبدل گرديده !.
او هـنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اين همه دگرگونى چرا!.
تـعـجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى راكه خريده بود بپردازد, فـروشـنـده چـشـمـش بـه سـكـه اى افـتـاد كه به 300 سال قبل وبيشتر تعلق داشت , و شايد نام ((دقـيـانـوس )) شـاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود,هنگامى كه توضيح خواست , او درجواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !.
وخود او نيز متوجه شد كه او ويارانش در چه خواب عميق وطولانى فرورفته بودند.
اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد, و زبان به زبان در همه جا پيچيد.
جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى بازمى گردد, اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.
لـذا قـرآن در ايـن آيه مى گويد: ((و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم , تابدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است )) (وكذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعداللّه حق ).
((و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست )) (وان الساعة لا ريب فيها).
اين خواب و بيدارى از پاره اى جهات از مردن و بازگشتن به حيات , عجيب تربود, زيرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسيد, در حالى كه نه غذايى خوردند و نه آبى نوشيدند.
آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ باتوجه به چنين صحنه اى مسلما امكان پذير است .
مـامـور خـريـد غـذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت , همگى در تـعـجـب عميق فرو رفتند, تحمل اين زندگى براى آنها سخت وناگوار بود, از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در ايـنجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنهادرگرفت , مخالفان سـعى داشتند كه مساله خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود, و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند.
قـرآن چـنـيـن مـى گويد: ((در آن هنگام كه ميان خود در باره كار خويش نزاع داشتند گروهى مـى گـفـتند: بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند واز آنها سخن نگوييد كه ) پـروردگـارشـان از وضـع آنها آگاهتر است !)) (اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم ).
((ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند:ما مسجدى در كـنار (مدفن ) آنها مى سازيم )) تا خاطره آنان فراموش نشود (قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا).
ايـن آيـه نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست , بلكه كار خوب و شايسته اى است .
(آيه )ـاين آيه به پاره اى از اختلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم درمورد اصحاب كهف وجود دارد, از جـمـله : درباره تعداد آنها مى گويد: گروهى ازمردم ((خواهند گفت : آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود)) (سيقولون ثلثة رابعهم كلبهم ).
((و (گـروهـى ) مـى گـويـنـد: پـنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود))(ويقولون خمسة سادسهم كلبهم ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و ((انداختن تير در تاريكى است )) (رجمابالغيب ).
((و (گـروهـى ) مـى گويند: آن ها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود))(ويقولون سبعة وثامنهم كلبهم ).
((بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است )) (قل ربى اعلم بعدتهم ).
((جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند)) (ما يعلمهم الا قليل ).
در پايان آيه اضافه مى كند: ((پس درباره آنها جز با دليل سخن مگو)) (فلا تمارفيهم الا مرا ظاهرا).
يعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكارگردد ((و از هيچ كس درباره (تعداد اصحاب كهف ) سؤال مكن )) (ولا تستفت فيهم منهم احدا).
(آيـه )ـاين آيه يك دستور كلى به پيامبر(ص ) مى دهد كه : ((و هرگز درمورد كارى نگو: من فردا آن را انجام مى دهم )) (ولا تقولن لشاى انى فاعل ذلك غدا).
(آيه )ـ((مگر اين كه خدا بخواهد)) (الا ان يشا اللّه ).
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم برانجام كارها, حتما جمله ((انشااللّه ))را اضافه كن , چرا كه تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى و اگر خدا نخواهدهيچ كس توانايى بر هيچ كار را ندارد.
ديـگر اين كه خبردادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مـى رود صـحـيـح و مـنطقى نيست , و چه بسا دروغ از آب درآيد,مگر اين كه با جمله ((انشااللّه )) همراه باشد.
سـپـس در تـعـقـيب اين جمله , قرآن مى گويد: ((هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى (بعد كه متوجه شدى ) پروردگارت را به خاطر بياور)) (واذكر ربك اذا نسيت ).
اشـاره بـه ايـن كـه اگـر به خاطر فراموشى جمله انشااللّه را به سخنانى كه از آينده خبر مى دهى نـيـفزايى هر موقع به يادت آمد فورا جبران كن و بگو انشااللّه , كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.
((و بـگـو: اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند)) (وقل عسى ان يهدين ربى لا قرب من هذا رشدا).