بازگشت

ترغيب به ازدواج آسان


از آغـاز ايـن سـوره تـا بـه اينجا طرق حساب شده مختلفى براى پيشگيرى ازآلودگيهاى جنسى مطرح شده است .
در اينجا به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشا كه ازدواج ساده وآسان , و بى ريا و بى تكلف اسـت , اشـاره شـده , زيـرا ايـن نكته مسلم است كه براى برچيدن بساط گناه , بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد, آيه شريفه مى فرمايد: ((و مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد, و هـمـچـنـيـن غـلامـان و كنيزان صالح و درستكارتان را)) (وانكحوا الا يامى منكم والصالحين من عبادكم وامائكم ).
بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همه زمينه هابه يكديگر كمك كنند ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميت ويژه آن است .
اهـمـيـت اين مساله تا به آن پايه است كه در حديثى از اميرمؤمنان على (ع )مى خوانيم : ((بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجيگرى كنى , تا اين امر به سامان برسد))!.
و از آنـجـا كـه يك عذر تقريبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زيربارازدواج و تشكيل خانواده مـسـاله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته , مى فرمايد: از فقر و تنگدستى آنـها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيدچرا كه ((اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد))(ان يكونوا فقرا يغنهم اللّه من فضله ).
و خداوند قادر بر چنين كارى هست , چرا كه ((خداوند واسع و عليم است ))(واللّه واسع عليم ).
قـدرتـش آن چنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى گيرد, و علم اوچنان گسترده است كـه از نـيـات هـمه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت وپاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است , و همه را مشمول فضل و كرم خود قرارخواهد داد.
بـعـد از ازدواج , شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود وخود را شديدا مسؤول حـفظ همسر و آبروى خانواده و تامين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند, به همين دليل تمام هـوش و ابتكار و استعداد خود را به كارمى گيرد و در حفظ درآمدهاى خود و صرفه جويى , تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود.
و بـدون شـك امـدادهـاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براى انجام وظيفه انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند.
(آيـه )ـولى از آنجا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مى كنند وسيله ازدواج فـراهـم نمى گردد و خواه و ناخواه انسان مجبوراست مدتى را با محروميت بگذراند, مبادا كسانى كـه در ايـن مـرحـله قراردارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى آنها مجاز است , و ضرورت چـنـين ايجاب مى كند, لذا بلافاصله در اين آيه دستور پارسايى را هر چند مشكل باشد به آنهاداده , مـى گـويـد: ((و آنـهـا كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند, تا خداوندآنان را به فضلش بى نياز سازد)) (وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله ).
سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت وتوجه خاصى به آزادى آنـهـا نـشان مى دهد, از بحث ازدواج , به بحث آزادى بردگان از طريق ((مكاتبه )) ـبستن قرارداد بـراى كاركردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزاد شدن پرداخته , مى گويد: ((و بـردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه (براى آزادى ) مى كنند با آنها قرارداد ببنديد, اگر رشد و صـلاح در آنـان احـسـاس مـى كـنـيـد)) (والذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا).
سـپـس بـراى ايـن كـه بـردگـان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستورمى دهد كه ((چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد)) (وآتوهم من مال اللّه الذى آتيكم ).
هدف واقعى اين است كه مسلمانان اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمكهاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.
در دنـبـالـه آيـه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در موردبردگان اشاره كرده , مـى فـرمـايد: ((كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زودگذر دنيامجبور به خودفروشى نكنيد, اگـر آنـهـا مى خواهند پاك بمانند))! (ولا تكرهوافتياتكم على البغا ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا).
اين آيه نشان مى دهد كه تا چه حد در عصر جاهليت مردم گرفتار انحطاط وسقوط اخلاقى بودند كه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضا به كار خود ادامه مى دادند, تا اين كه آيه فوق نازل شد و به اين وضـع نـنـگـيـن خاتمه داد, اما متاسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند در بعضى ازكشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مى زنند اين عمل به شدت ادامه دارد.
در پايان آيه ـچنانكه روش قرآن است ـ براى اين كه راه بازگشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنـهـا را تـشـويـق بـه توبه و اصلاح كند مى گويد: ((و هر كس آنها را براين كار اكراه كند (سپس پـشيمان گردد) خداوند بعد از اكراه آنها آمرزنده و مهربان است )) (ومن يكرههن فان اللّه من بعد اكراههن غفور رحيم ).
(آيـه )ـدر ايـن آيـه ـهمان گونه كه روش قرآن است ـ به صورت يك جمع بندى اشاره به بحثهاى گذشته كرده , مى فرمايد: ((ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند)) (ولقد انزلنا اليكم آيات مبينات ).
و نـيز ((مثلها و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند)) و سرنوشت آنها درس عبرتى براى امروز شماست ((ومثلا من الذين خلوا من قبلكم ).
((و موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران )) (وموعظة للمتقين ).
(آيـه )ـيـه نور! پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته از اين نظر است كه در آيات پيشين سخن از مساله عفت و مبارزه با فحشا با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود, و از آنجا كه ضامن اجراى هـمـه احكام الهى , مخصوصا كنترل كردن غرائز سركش , بخصوص غريزه جنسى كه نيرومندترين آنـهاست بدون استفاده ازپشتوانه ((ايمان )) ممكن نيست , سرانجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آن كشانيده واز آن سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: ((خداوند نور آسمانها و زمين است )) (اللّه نور السموات والا رض ).
اگـر بـخـواهـيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم ـگـرچـه مـقـام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است ـ آيا جز ازواژه ((نور)) مى توان استفاده كرد؟! همان خدايى كه پديدآورنده تمام جهان هستى است , روشنى بخش عالم آفرينش است , همه مـوجـودات زنده به بركت فرمان اوزنده اند, و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى لطف خود رااز آنها بازگيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.
و جالب اين كه هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنايى كسب مى كند:.
قرآن نور است چون كلام اوست .
آيين اسلام نور است چون آيين اوست .
پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.
امامان معصوم انوارا لهى هستند چون حافظان آيين او بعد از پيامبرانند.
((ايمان )) نور است چون رمز پيوند با اوست .
علم نور است چون سبب آشنايى با اوست .
بنابراين اللّه نور السموات والا رض .
بـلـكـه اگـر نـور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى ((هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار و ظـاهـركننده غير باشد)) در اين صورت به كار بردن كلمه ((نور)) در ذات پاك او جنبه تشبيه هم نـخواهد داشت , چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارترنيست , و تمام آنچه غير اوست از بركت وجود او آشكار است .
و به اين ترتيب همه انوار هستى از نور او مايه مى گيرد, و به نور ذات پاك اومنتهى مى شود.
قـرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مشخص مـى كـنـد و مى فرمايد: ((مثل نور او (خداوند) همانند چراغ دانى است كه در آن چراغى (پرفروغ ) باشد, آن چراغ در حبابى قرار گيرد, حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان )) (مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى ).
و ((ايـن چـراغ بـا روغنى افروخته مى شود كه از درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى )) (يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية ولا غربية ).
روغـنش آن چنان صاف و خالص است كه ((نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود))! (يكاد زيتها يضئ ولولم تمسسه نار).
((نورى است بر فراز نورى )) (نور على نور).
و ((خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند)) (يهدى اللّه لنوره من يشا).
((و خداوند براى مردم مثلها مى زند)) (ويضرب اللّه الا مثال للناس ).
((و خداوند به هر چيزى داناست )) (واللّه بكل شى عليم ).
توضيح اين مثل : نور ايمان كه در قلب مؤمنان است داراى همان چهارعاملى است كه در يك چراغ پرفروغ موجود است :.
((مـصـبـاح )) همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤمن آشكار مى گردد وفروغ هدايت از آن منتشر مى شود.
((زجاجة )) و حباب قلب مؤمن است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.
و ((مـشكوة )) سينه مؤمن و يا به تعبير ديگر مجموعه شخصيت و آگاهى وعلوم و افكار اوست كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
و ((شـجـرة مباركة زيتونة )) (ماده انرژى زا) همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا و پاكى مى باشد و ايمان مؤمنان به وسيله آن شعله ور و پربارمى گردد.
در حـقـيـقـت ايـن نور خداست , همان نورى كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤمنان سر برآورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن ونورانى مى كند.
دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند با نور وحى آميخته مى شود و مصداق نور على نور مى گردد .
و هم در اينجاست كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوندو مضمون ((يهدى اللّه لنوره من يشا)) در مورد آنان پياده مى گردد.
و اين نور وحى بايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود بركنار باشد.
آن چـنـان صـاف و زلال و خـالى از هرگونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند, و مصداق ((يكاد زيتهايضيئ ولو لم تمسسه نار)) گردد.
(آيه )ـتا به اينجا ويژگيها و مشخصات اين نور الهى , نور هدايت و ايمان را در لابلاى تشبيه به يك چراغ پرفروغ مشاهده كرديم , اكنون بايد ديد اين چراغ پرنور در كجاست ؟ و محل آن چگونه است ؟.
آيـه مـى فرمايد: اين چراغ پرفروغ ((در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بـالا بـرند و مرتفع سازند)) تا از دستبرد دشمنان و شياطين وهوس بازان در امان باشد (فى بيوت اذن اللّه ان ترفع ).
((و (خانه هايى كه ) ذكر نام خدا در آن برده مى شود)) و آيات قرآن و حقايق وحى را در آن بخوانند (ويذكر فيها اسمه ).
امـا ايـن كه منظور از اين ((بيوت )) (خانه ها) چيست ؟ پاسخ آن از ويژگيهايى كه در ذيل آيه براى آن ذكـر شـده اسـت روشـن مـى شـود, آنـجـا كـه مى گويد: ((و هر صبح وشام در آنها تسبيح او مى گويند)) (يسبح له فيها بالغدو والا صال ).
(آيـه )ـ((مـردانـى كـه نه تجارت آنها را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نه خريد و فروش )) (رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر اللّه واقام الصلوة وايتا الزكوة ).
((آنـهـا از روزى مى ترسند كه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود))(يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والا بصار).
ايـن ويـژگـيها نشان مى دهد كه اين بيوت همان مراكزى است كه : به فرمان پروردگار استحكام يـافـتـه و مـركز ياد خداست و حقايق اسلام و احكام خدا از آن نشرمى يابد, و در اين معنى وسيع و گسترده , مساجد, خانه هاى انبيا و اوليا, مخصوصاخانه پيامبر(ص ) و خانه على (ع ) جمع است .اين آيه به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق وحقيقت اشاره كرده , چنين مى گويد: ((اين بخاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد))(ليجزيهم اللّه احسن ما عملوا ويزيدهم من فضله ).
منظور اين است كه خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مى دهد, حتى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود!.
و ايـن جـاى تـعـجـب نـيـست , زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايسته فيض اويند محدود نيست ((خـداونـد هـركـس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد)) و ازمواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد (واللّه يرزق من يشا بغير حساب ).
(آيـه )ـاعـمـالى همچون سراب ! از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نورخدا, نور ايمان و هدايت , بـود, براى تكميل اين بحث , و روشن شدن حال آنها درمقايسه با ديگران , در اينجا از ظلمت كفر و جهل و بى ايمانى , و كافران تاريك دل ومنافقان گمراه سخن مى گويد.
سخن از كسانى است كه در بيابان خشك و سوزان زندگى به جاى آب به دنبال سراب مى روند, و از تـشنگى جان مى دهند, در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمه زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.
نخست مى گويد: ((و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است دريك كوير, كه انسان تشنه آن را (از دور) آب مى پندارد)) (والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمـان ما).
((اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد)) (حتى اذا جاه لم يجده شيئا).
((و خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند))! (ووجد اللّه عنده فوفيه حسابه ).
((و خداوند سريع الحساب است ))! (واللّه سريع الحساب ).
(آيـه )ـسپس به مثال دوم مى پردازد, مى گويد: و ((يا (اعمال اين كافران )همانند) ظلماتى است در يـك اقـيـانـوس پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريك است )) (او كظلمات فى بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ((ظلمتهايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته ))! (ظلمات بعضها فوق بعض ).
آن چنان كه هركس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك و ظلمانى است كه ((اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند))! (اذا اخرج يده لم يكد يريها).
آرى ! نـور حـقـيـقتى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تار و ظلمانى خواهد بود, اما اين نور ايمان تنها از سوى خداست ((وكسى كه خدا نورى برايش قرارنداده نورى براى او نيست )) (ومن لم يجعل اللّه له نورا فماله من نور).