بازگشت

(آيه )ـ اين همه درس عبرت و اين همه بي خبري


در ايـنـجـا قـرآن مجيد براى دلدارى پيامبر(ص ) و مؤمنان از يك سو و تهديدمشركان بهانه جو از سـوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سرگذشت شوم آنها اشاره كرده , نخست مى فرمايد: ((و ما به مـوسى , كتاب (آسمانى ) داديم , و برادرش هارون را ياور او قرار داديم )) (ولقد آتينا موسى الكتاب وجعلنا معه اخاه هرون وزيرا).
(آيه )ـما به آن دو خطاب كرديم ((و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند)) (فقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا).
آنـها از يك سو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تكذيب نمودند و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين رانيز ناديده گرفته , و آنها را تكذيب نمودند .
ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادند, و با ديدن آن همه معجزات عظيم و مـتـنوع و روشن , باز راه كفر و انكار را پيش گرفتند, لذا ((ما آنهارا شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم )) (فدمرناهم تدميرا).
(آيه )ـهمچنين ((قوم نوح را هنگامى كه رسولان الهى را تكذيب كردند,غرق نموديم و (سرنوشت ) آنـهـا را نـشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم , وبراى همه ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم )) (وقوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم وجعلناهم للناس آية واعتدنا للظالمين عذابا اليما).
(آيه )ـهمچنين ((قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى راكه در اين ميان بودند)) هلاك كرديم (وعادا وثمودا واصحاب الرس وقرونا بين ذلك كثيرا).
قوم عاد همان قوم ((هود)) پيامبر بزرگ خدا هستند, كه از سرزمين احقاف (يايمن ) مبعوث شد, و قوم ثمود, قوم پيامبر خدا ((صالح )) هستند كه از سرزمين وادى القرى (ميان مدينه و شام ) مبعوث گـرديد, و ((اصحاب رس )) قومى بودندكه درخت صنوبرى را ـكه ((يافث )) فرزند ((نوح )) غرس كرده بودـ مى پرستيدند, آنهادوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام ((رس )) بود.
هنگامى كه آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند, خداوند پيامبرى ازبنى اسرائيل به سوى آنها فرستاد امـا آنها ايمان نياوردند, پيامبر براى قلع ماده فساداز خدا تقاضا كرد آن درخت بخشكد آن درخت خشكيد.
آنـهـا هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند, و تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند, چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند.
خداوند به خاطر اين اعمال زشت , و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت .
(آيـه )ـولـى مـا هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم , بلكه ((براى هريك از آنها مثلها زديم )) (وكلا ضربنا له الا مثال ).
بـه ايـرادهـاى آنـها پاسخ گفتيم , همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند,اخطار كرديم , انذار نموديم , و سرنوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگوكرديم .
امـا هـنـگامى كه هيچ يك از اينها سودى نداد ((هر يك از آنها را درهم شكستيم و هلاك كرديم )) (وكلا تبرنا تتبيرا). (آيـه )ـو سـرانـجـام در ايـن آيه اشاره به ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط مى كندكه در سر راه مردم حـجـاز بـه شام قرار گرفته , و تابلو زنده و گويايى از سرنوشت دردناك اين آلودگان و مشركان اسـت , مى فرمايد: ((آنها [ مشركان مكه ] از كنار شهرى كه باران شر و بدبختى [ بارانى از سنگهاى نابود كننده ] بر سرشان ريخته شدگذشتند آيا آنها (در سفرهايشان به شام ) اين صحنه را نديدند)) و در زندگى آنهانينديشيدند؟! (ولقد اتوا على القرية التى امطرت مطر السو افلم يكونوا يرونها).
آرى ! اين صحنه را ديده بودند, ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا كه ((آنهابه رستاخيز ايمان و اميد ندارند))! (بل كانوا لا يرجون نشورا).
مـرگ را پـايـان اين زندگى مى شمرند, و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقدباشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند.
(آيـه )ـايـن آيـه نـمـونـه ديگرى از منطق مشركان و كيفيت برخورد آنها باپيامبر اسلام و دعوت راستين او را بازگو مى كند.
نـخست مى گويد: ((آنها هنگامى كه تو را مى بينند (تنها كارى كه انجام مى دهنداين است كه ) به بـاد مـسـخـره ات مى گيرند (و مى گويند:) آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر برانگيخته است )) (واذا راوك ان يتخذونك الا هزوا اهذاالذى بعث اللّه رسولا ).
(آيه )ـسپس قرآن در ادامه گفتار مشركان و از زبان آنها چنين نقل مى كند:((اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد)) و ارتباطمان را با آنها قطع كند (ان كاد ليضلنا عن آلهتنا لولا ان صبرنا عليها).
ولـى قـرآن از چـنـد راه بـه آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: ((هنگامى كه عذاب الهى را ببينندبزودى مى فهمند چه كسى گمراهتر بوده است ))؟! (وسوف يعلمون حين يرون العذاب من اضل سبيلا ).
(آيه )ـدومين پاسخى كه قرآن به سخنان آنها مى دهد در اين آيه آمده است , روى سخن را به پيامبر كرده , به عنوان دلدارى و تسلى خاطر و هم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سـوى آنـان مى فرمايد: ((آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده ))؟! (اريت من اتخذ الهه هويه ).
((آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او و دفاع از او هستى ))؟! (افانت تكون عليه وكيلا ).
يعنى , اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزا و انكار و انواع مخالفتهازدند نه خاطر آن بوده كه مـنـطق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و ترديد است بلكه به خاطر اين اسـت كـه آنـهـا پيرو فرمان عقل و منطق نيستند,معبود آنها هواى نفسشان است , و هوى پرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى و كفرو بى ايمانى است .
(آيـه )ـبالاخره سومين پاسخى كه قرآن به اين گروه گمراه مى دهد اين است كه مى گويد: ((آيا تـو گـمـان مـى كنى كه بيشتر آنها مى شنوند يا مى فهمند))؟! (ام تحسب ان اكثرهم يسمعون ام يعقلون ).
((آنها تنها مانند چهارپايانند, بلكه آنان گمراه ترند))! (ان هم الا كالا نعام بل هم اضل سبيلا ).
يـعنى S( سخريه ها و سخنان زننده و غيرمنطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكندچون آدمى يا بايد خود داراى عـقـل بـاشـد و آن را بـه كـار گـيرد و مصداق ((يعقلون ))گردد و يا اگر از علم و دانش برخوردار نيست از دانايان سخن بشنود و مصداق ((يسمعون )) باشد اما اين گروه نه آنند و نه اين , و به همين دليل با چهارپايان تفاوتى ندارند, و روشن است كه از چهارپا نمى توان توقعى داشت , جز نعره كشيدن و لگدزدن , و كارهاى غيرمنطقى انجام دادن .
بلكه اينها از چهارپايان نيز بدبخت تر و بينواترند كه آنها امكان تعقل و انديشه ندارند, و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!.
(آيـه )ـحـركـت سايه ها! در اينجا سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار تـوحيد و خداشناسى است سخن از نعمت ((سايه ها)) وسپس اثرات و بركات ((شب )) و ((خواب و استراحت )) و ((روشنايى )) روز و ((وزش بادها)) و ((نزول باران )) و ((زنده شدن زمينهاى مرده )) و ((سيراب شدن )) چهارپايان وانسانهاست .
نـخست مى گويد: ((آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ساخت ))؟!(الم تر الى ربك كيف مد الظل ).
((و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد)) سايه اى هميشگى و جاودانى (ولو شا لجعله ساكنا).
ايـن سـايـه كـشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل ازطلوع آفتاب بر زمين حكمفرماست و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات همان است .
زيرا به دنبال آن مى فرمايد: ((سپس خورشيد را بر وجود اين سايه گسترده دليل قرار داديم )) (ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ).
اشـاره بـه ايـن كـه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد, اصولا سايه ازپرتو آفتاب به وجود مى آيد.
(آيـه )ـدر ايـن آيه مى فرمايد: ((سپس آن را آهسته جمع مى كنيم )) و نظام سايه و آفتاب را حاكم مى سازيم (ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا).
مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها برچيده مى شودتا به هنگام ظهر كه در بـعـضـى از مـناطق سايه بكلى معدوم مى شود, و در ديگر مناطق به حداقل خود مى رسد و به اين تـرتـيـب سايه ها نه يك دفعه ظاهر مى گردند, و نه يك دفعه برچيده مى شوند, و اين خود يكى از حـكـمـتـهـاى پـروردگار است , چرا كه اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعكس , ناگهانى صورت مى گرفت براى همه موجودات زيان آور بود.
(آيـه )ـبـعـد از ذكـر نعمت سايه ها, به شرح دو نعمت ديگر كه كاملامتناسب با آن است پرداخته و گـوشـه ديـگرى از اسرار نظام هستى را كه بيانگروجودخداست روشن مى سازد, مى فرمايد: ((او كسى است كه شب را براى شمالباس قرار داد)) (وهو الذى جعل لكم الليل لباسا).
ايـن پرده ظلمانى نه تنها انسانها كه تمام موجودات روى زمين را در خودمستور مى سازد و آنها را هـمچون لباس , محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند, او رادر بر مى گيرد.
بعد اشاره به نعمت خواب كرده , مى فرمايد: ((و خواب را استراحت )) قرار داد(والنوم سباتا).
خـواب بـه مـوقع و به اندازه , تجديد كننده تمام نيروهاى بدن است و نشاطآفرين و مايه قدرت , و بهترين وسيله براى آرامش اعصاب است .
در پـايان آيه به نعمت ((روز)) اشاره كرده , مى فرمايد: ((و روز را وسيله حركت وحيات )) قرار داد (وجعل النهار نشورا).
و بـه راسـتـى روشنايى روز از نظر روح و جسم انسان , حركت آفرين است همان گونه كه تاريكى , خواب آور و آرامبخش است .
(آيـه )ـبـعـد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بـسـيار مهم ديگرى پرداخته , مى فرمايد: ((او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فـرسـتـاد, واز آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم ))(وهو الذى ارسل الرياح بشرا بين يدى رحمته وانزلنا من السما ما طهورا).
نـقـش بـادهـا بـه عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگر آنها نـبـودنـد هرگز قطره بارانى بر سرزمين خشكى نمى باريدS( زيرا اگر بادهاابرهاى پربار را از بالاى اقـيانوسها به سوى زمينهاى خشك نرانند, بار ديگر ابرهاتبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد.
هـميشه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت ملايمى هستند, نسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مى رسد, اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند.
آب عـلاوه بـر خاصيت حيات بخشى , خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده رادارد, اگر نبود در يك روز سرتاسر جسم و جان و زندگى ما كثيف وآلوده مى شد.
بـه علاوه مى دانيم پاكيزه كردن روح از آلودگيها به وسيله غسل و وضو نيز باآب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كننده روح است و هم جسم .
(آيـه )ـامـا اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده , لذا در اين آيه اضافه مى كند: ((تا به وسيله آن , سرزمين مرده اى رازنده كنيم )) (لنحيى به بلدة ميتا).
((و آن (آب حـياتبخش ) را به مخلوقاتى كه آفريده ايم ـچهارپايان و انسانهاى بسيارـ مى نوشانيم )) (ونسقيه مما خلقنا انعاما واناسى كثيرا).
(آيـه )ـدر ايـن آيـه اشاره به ((قرآن )) كرده , مى گويد: ((ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون و مـؤثـر در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند (و از آن به قدرت پروردگار پى برند) اما بسيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشان ندادند))(ولقد صرفناه بينهم ليذكروا فابى اكثر الناس الا كفورا).
(آيه )ـاين آيه اشاره به عظمت مقام پيامبر(ص ) است , مى فرمايد: ((و اگرمى خواستيم در هر شهر و ديـارى , بيم دهنده اى بر مى انگيختيم )) ولى اين كار لزومى نداشت (ولو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا).
زيرا تمركز نبوت در وجود يك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها وجلوگيرى از هرگونه تفرقه و پراكندگى مى شود.
ايـن آيـه هـم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر, و هم لزوم وحدت رهبرى وهم سنگين بودن بار مسؤوليت او.
(آيه )ـبه همين دليل در اين آيه دو دستور مهم را كه دو برنامه اساسى پيامبران را تشكيل مى دهد بـيـان مـى كـند, نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (ص )كرده , مى فرمايد: ((بنابراين از كافران اطاعت مكن )) (فلا تطع الكافرين ).
در هـيـچ قـدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى بامنحرفان , آفت دعوت به سوى خداست .
و امـا دسـتور دوم اين كه : ((به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى كن )) (وجاهدهم به جهادا كبيرا) جـهادى بزرگ به عظمت رسالتت , و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين , جهادى كه تمام ابعاد روح و فكر مردم را در بر گيرد و جنبه هاى مادى ومعنوى را شامل شود.
ايـن تـعـبير عظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند, چرا كه سلاحى است برنده ,كه قدرت بيان و استدلال و تاثير عميق و جاذبيتش مافوق تصور و قدرت انسانهاست .