بازگشت

(آيه )ـ دعاهاي پربار ابراهيم (ع )


در اينجا دعاهاى ابراهيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود,گويى پس از دعوت آن قوم گمراه به سوى پروردگار, يك باره از آنها بريده و به درگاه خدا روى مى آورد.
نـخستين تقاضايى كه از پيشگاهش مى كند اين است : ((پروردگارا! به من علم ودانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن )) (رب هب لى حكماوالحقنى بالصالحين ).
آرى ! ابراهيم (ع ) قبل از هر چيز از خدا ((شناخت عميق و صحيح )) توام باحاكميت تقاضا مى كند, چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زيربنايى امكان پذيرنيست .
و بـه دنـبـال آن ملحق شدن به صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى عملى و به اصطلاح ((حكمت عملى )) است , در مقابل تقاضاى قبل كه ناظر به ((حكمت نظرى )) بود.
از آنـجا كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن , او تقاضامى كند روزبه روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد و پيوسته در اين راه گام بردارد و به پيش برود.
(آيـه )ـبـعد از اين دو تقاضا, درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند:((خداوندا! براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق و ذكر خير قرار ده ))(واجعل لى لسان صدق فى الا خرين ).
آن چـنـان كـن كـه يـاد مـن در خـاطره ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد, ((اسـوه )) و الـگـويى باشم كه به من اقتدا كنند, و پايه گذار مكتبى باشم كه به وسيله آن راه تو را بياموزند, و در خط تو حركت كنند.
(آيه )ـسپس افق ديد خود را از اين دنيا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى كند و به دعاى چهارمى پرداخته , مى گويد: ((خداوندا! مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده )) (واجعلنى من ورثة جنة النعيم ).
بـهـشتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند, نعمتهايى كه نه زوالى دارد, و نه ملالى , نعمتهايى كه براى ما حتى قابل درك نيست !.
(آيه )ـدر پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه قبلا به او داده بـود كـه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد:خداوند! ((پدرم [ عمويم ] را بيامرز كه او از گمراهان بود)) (واغفر لا بى انه كان من الضالين ).
(آيه )ـسرانجام ششمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روزبازپسين است اين چنين به پـيشگاه خدا عرضه مى دارد: خداوندا! ((مرا در روزى كه (مردم ) برانگيخته مى شوند رسوا مكن )) (ولا تخزنى يوم يبعثون ).
ايـن تعبير از ناحيه ابراهيم (ع ), علاوه بر اين كه درس و سرمشقى است براى ديگران , نشانه نهايت احساس مسؤوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است .
(آيه )ـدر آيه قبل اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در اينجاترسيم جامعى از چگونگى روز رسـتـاخـيـز ضـمـن چـندين آيه بيان شده , و مهمترين متاعى كه در آن بازار خريدار دارد و همچنين سرنوشت مؤمنان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان بازگو شده است .
نـخست مى گويد: روز رستاخيز ((روزى است كه هيچ مال و فرزندانى سودى نمى دهد)) (يوم لا ينفع مال ولا بنون ).
در حـقـيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا, اموال و نيروهاى انسانى در آنجاكمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت .
بديهى است منظور مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند .
(آيـه )ـسپس به عنوان استثنا بر اين سخن مى افزايد: ((مگر كسى كه به حضور خدا بيايد در حالى كـه قـلب سليم (سالم از هرگونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد)) (الا من اتى اللّه بقلب سليم ).
چه تعبير جامع و جالبى ؟ تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد, و هم هرگونه عمل صالح , چرا كه چنين قلب پاكى , ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت .
(آيـه )ـسـپـس بـه شـرح بـهـشـت و دوزخ پـرداخـته چنين مى گويد: در آن هنگام ((بهشت به پرهيزكاران نزديك مى گردد)) (وازلفت الجنة للمتقين ).
(آيه )ـ((و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود)) (وبرزت الجحيم للغاوين ).
ايـن در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دوگروه منظره جايگاه خـود را از نـزديـك مـى بـيـنند: مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند, و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنهاست .
(آيـه )ـسـپـس بـه گـفـتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام بااين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد: ((و به آنها گفته مى شود: كجا هستندمعبودهايى را كه پيوسته عبادت مى كرديد))؟ (وقيل لهم اين ما كنتم تعبدون ).
(آيه )ـ((معبودهايى غير از خدا)) (من دون اللّه ).
((آيـا آنـهـا (در برابر اين شدايد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد) شما رايارى مى كنند))؟! (هل ينصرونكم ).
يـا مـى تـوانـنـد كـسـى را بـه يارى شما دعوت كنند, و ((يا كسى به يارى خود آنهامى آيد))؟ (او ينتصرون ).
ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند و كسى هم چنين انتظارى ازآنها ندارد.
(آيه )ـ((در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند)) (فكبكبوا فيها هم والغاوون ).
(آيه )ـ((و همچنين لشكريان ابليس عموما)) (وجنود ابليس اجمعون ).
در حقيقت اين سه گروه , بتها, و پرستش كنندگان بتها, و لشكريان شيطان كه دلالان اين گناه و انحراف بودند, همگى در دوزخ جمع مى شوند, اما با اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى آن مى افكنند.
(آيه )ـولى سخن به اينجا پايان نمى گيرد بلكه به دنبال آن صحنه اى ازنزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد:.
((آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته , مى گويند)) (قالوا وهم فيهايختصمون ).
(آيه )ـرى ! عابدان گمراه مى گويند: ((به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم )) (تاللّه ان كنا لفى ضلا ل مبين ).
(آيه )ـ((زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابرمى پنداشتيم ))! (اذ نسويكم برب العالمين ).
(آيه )ـ((اما هيچ كس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان )) (وما اضلنا الا المجرمون ).
هـمـان مجرمانى كه رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بدبخت كردند.
(آيه )ـولى افسوس كه امروز ((شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد))(فما لنا من شافعين ).
(آيه )ـ((و نه دوست گرم و پرمحبتى )) كه بتواند ما را يارى كند(ولا صديق حميم ).
خـلاصـه نـه مـعـبودان به شفاعت ما مى پردازند, آن چنانكه ما در دنيامى پنداشتيم , و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.
(آيه )ـاما به زودى متوجه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجاسودى دارد و نه آنجا دار عمل و جـبـران است , از اين رو, آرزوى بازگشت به دنيامى كنند و مى گويند: ((اى كاش بار ديگر (به دنيا) بازگرديم و از مؤمنان باشيم )) (فلوان لنا كرة فنكون من المؤمنين ).
(آيـه )ـسـرانجام در پايان اين بخش از سرگذشت ابراهيم همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياديگر نيز در همين سوره خواهد آمد, تكرار مـى فـرمـايـد: ((در ايـن مـاجـرا نشانه بزرگى است (بر عظمت و قدرت خدا و سرانجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤمنان ) امابيشترشان آنها مؤمن نبودند)) (ان فى ذلك لا ية وما كان اكثرهم مؤمنين ).
(آيـه )ـ((و پـروردگـار تـو پـيـروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است ))(وان ربك لهو العزيز الرحيم ).
تـكـرار ايـن جمله ها دلدارى مؤثرى است براى پيامبر(ص ) و مؤمنان اندك درآن روز, و همچنين اقـلـيـتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزت و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهديدى است براى گمراهان واشاره اى است به اين كه اگر مهلتى به آنها داده مى شود, نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است .
(آيـه )ـقـرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد.
نخست مى گويد: ((قوم نوح , رسولان را تكذيب كردند)) (كذبت قوم نوح المرسلين ).
چرا كه همه پيامبران از نظر اصول يكى بودند و تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى شد.
(آيـه )ـسـپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهايى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نـقـل شـد اشـاره كرده , مى گويد: به خاطر بياور ((هنگامى را كه برادرشان نوح به آنها گفت : آيا پرهيزكارى پيشه نمى كنيد)) (اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون ).
تـعبير به ((برادر)) تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را براساس مساوات و برابرى مشخص مى كند و به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بايد در دعوت خود نهايت محبت و صميميت توام با دورى از هرگونه تفوق طلبى را رعايت كنند,تا دلهاى رميده جذب آيين حق گردد.
(آيه )ـپس از دعوت به تقوا كه خمير مايه هرگونه هدايت و نجات است اضافه مى كند: ((من براى شما فرستاده امينى هستم )) (انى لكم رسول امين ).
(آيـه )ـ((تـقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد)) كه اطاعت من اطاعت خداست (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيـه )ـدگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود, تمسك مى جويد,دليلى كه زبان بهانه جويان را كـوتـاه مـى سازد, مى گويد: ((و من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم )) (وما اسئلكم عليه من اجر).
((اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است )) (ان اجرى الا على رب العالمين ).
(آيه )ـباز به دنبال اين جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بررسالت و امانت خويش بـيـان كـرده بـود, مـى گـويـد: ((پـس تـقواى الهى پيشه كنيد و مرااطاعت نماييد)) (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيـه )ـامـا مـشـركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جويى را به روى خود مسدود ديدند, به اين مساله چسبيدند و ((گفتند: آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند))؟! (قالواانؤمن لك واتبعك الا رذلون ).
درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت , ولى اشتباه بـزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند, آنها معيار سنجش ارزشها را مـال و ثـروت , لـبـاس و خـانـه و مـركب زيبا وگران قيمت قرار داده بودند, و از پاكى و تقوا و حـق جويى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم درآمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم , غافل بودند.
(آيه )ـولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و ((گفت : (وظيفه من دعوت همگان به سوى حـق و اصـلاح جـامعه است ) من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند))؟! (قال وما علمى بما كانوا يعملون ).
گـذشته آنها هر چه بوده گذشته , مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را((لبيك )) گفته اند و در مقام خودسازى برآمده اند.
(آيه )ـاگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند ((حساب آنها تنها باپروردگار من است اگر شما مى فهميديد)) و درك و تشخيص مى داشتيد (ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون ).
(آيـه )ـنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حق جويان بگشايم ((و من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد)) (وما انا بطاردالمؤمنين ).
(آيـه )ـتنها وظيفه من اين است كه مردم را انذار كنم ((من تنها انذاركننده اى آشكارم )) (ان انا الا نذير مبين ).
هـر كـس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم , باز گرددپيرو من است , هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرايط اجتماعى .