بازگشت

(آيه )ـ داستان هدهد و ملكه سبا


در اينجا به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده , و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى كند.
نخست مى گويد: ((سليمان در جستجوى آن پرنده [ هدهد] برآمد))(وتفقد الطير).
اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند!.
بـدون شـك مـنـظور از پرنده در اينجا همان هدهد است , چنانكه در ادامه سخن , قرآن مى افزايد, سليمان ((گفت : مرا چه شده است كه هدهد را نمى بينم ))(فقال مالى لا ارى الهدهد).
((يا اين كه او از غائبان است )) (ام كان من الغائبين ).
يعنى آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است ؟.
(آيـه )ـ((سـلـيـمـان )) بـراى ايـن كه حكم غيابى نكرده باشد, و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان ـتا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتندـ اثر نگذارد افزود: ((من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد))! (لا عذبنه عذاباشديدا).
((و يا او را ذبح مى كنم ))! (او لا اذبحنه ).
((يا (براى غيبتش ) بايد دليل روشنى به من ارائه دهد)) (اولياتينى بسلطان مبين ).
در حـقيقت سليمان (ع ) تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود, ضمنانشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه برقدرت و توانائيش نمى كند.
(آيه )ـ((چندان درنگ نكرد)) كه هدهد آمد (فمكث غير بعيد).
بـازگشت و با صراحت به سليمان چنين ((گفت : من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نـدارى , من از سرزمين سبا يك خبر قطعى (و دست اول ) براى توآورده ام ))؟ (فقال احطت بمالم تحط به وجئتك من سبا بنبا يقين ).
(آيـه )ـهدهد در شرح ماجرا چنين گفت : ((من (به سرزمين سبا رفته بودم )زنى را در آنجا يافتم كـه بـر آنـها حكومت مى كند, و همه چيز را در اختيار داردمخصوصا تخت عظيمى داشت ))! (انى وجدت امراة تملكهم واوتيت من كل شى ولها عرش عظيم ).
((هـدهـد)) بـا ايـن سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد.
(آيه )ـسليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به اومجال نداد و مطلب ديگرى بر آن افـزود گـفـت : مـساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم اين بود كه : ((مشاهده كـردم آن زن و قوم و ملتش در برابرخورشيد ـنه در برابر اللّه ـ سجده مى كنند))! (وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون اللّه ).
((و شـيطان (بر آنها تسلط يافته و) اعمالشان را در نظرشان زينت داده )) وافتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند! (وزين لهم الشيطان اعمالهم ).
و به اين ترتيب ((شيطان آنها را از راه حق باز داشته )) (فصدهم عن السبيل ).
آنـهـا چـنـان در بـت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند ((آنها هدايت نخواهند شد)) (فهم لا يهتدون ).
(آيـه )ـسپس افزود: ((آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه درآسمانها و زمين پنهان اسـت خارج مى كند, و آنچه را مخفى مى داريد و آنچه راآشكار مى سازيد مى داند)) (الا يسجدوا للّه الذى يخرج الخب فى السموات ويعلم ما تخفون وما تعلنون ).
يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرارنهفته آن را مى داند.
(آيـه )ـو سرانجام سخن خود را چنين پايان مى دهد: ((همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است )) (اللّه لا اله الا هو رب العرش العظيم ).
و بـه ايـن تـرتـيب روى ((توحيد عبادت )) و ((توحيد ربوبيت )) پروردگار, و نفى هرگونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.
(آيـه )ـسليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد, و در فكر فرو رفت ,سپس چنين ((گفت : مـا تـحـقـيـق بـه عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا ازدروغگويان هستى ))؟! (قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين ).
سـليمان نه هدهد را متهم ساخت و محكوم كرد, و نه سخن او را بى دليل تصديق نمود, بلكه آن را پايه تحقيق قرار داد.
(آيـه )ـبه هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه و پرمحتوا نوشت و به هدهد داد و گفت : ((اين نامه مرا ببر و بر آنان بيفكن , سپس بر گرد (و در گوشه اى توقف كن ) ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند))؟ (اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون ).
(آيـه )ـمـلـكه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلااسم و آوازه سليمان را شـنيده بود و محتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره سرزمين سبا گرفته , سـخـت در فـكـر فرو رفت , و چون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعـوت كـرد, رو به سوى آنها نموده ((گفت : اى اشراف و بزرگان ! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است ))! (قالت يا ايها الملؤا انى القى الى كتاب كريم ).
(آيـه )ـسـپس ملكه سبا به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت : ((اين نامه ازسوى سليمان است و مـحـتـوايـش چنين است : به نام خداوند بخشنده مهربان )) (انه من سليمن وانه بسم اللّه الرحمن الرحيم ).
(آيه )ـتوصيه ام به شما ((اين است برترى جويى در برابر من نكنيد, و به سوى من آييد و تسليم حق شويد)) (الا تعلوا على واتونى مسلمين ).
آنچه در دو آيه فوق آمده , الگويى است براى طرز نامه نگارى كه با نام خداوند رحمان و رحيم شروع شود و با دو جمله حساب شده جان سخن بيان گردد.
(آيـه )ـبـعـد از ذكـر مـحـتـواى نامه سليمان , براى سران ملت خود رو به سوى آنها كرده , چنين ((گـفت : اى اشراف و صاحب نظران ! راى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام ))! (قالت يا ايها الملؤا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون ).
(آيـه )ـ((اشـراف قوم )) در پاسخ او چنين ((گفتند: ما داراى نيروى كافى وقدرت جنگى فراوان هـسـتـيم , ولى تصميم نهايى با توست , ببين چه دستورمى دهى )) (قالوا نحن اولوا قوة واولوا باس شديد والا مر اليك فانظرى ماذاتامرين ).
بـه ايـن تـرتـيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند, و هم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ !.
(آيـه )ـمـلكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد, در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرو نشاندن اين عطش , و هم براى اين كه حساب شده با اين جريان برخورد, كند, چـنـيـن ((گـفـت : پـادشـاهـان هـنـگـامـى كه واردمنطقه آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مى كشانند))! (قالت ان الملوك اذا دخلواقرية افسدوها).
((و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند)) (وجعلوا اعزة اهلها اذلة ).
سپس براى تاكيد بيشتر گفت : ((آرى اين چنين مى كنند)) (وكذلك يفعلون ).
در حـقـيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود, شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها در دو چيز خـلاصـه مـى شـود: ((فـسـاد و ويرانگرى )) و ((ذليل ساختن عزيزان )), چرا كه آنها به منافع خود مى انديشند, نه به منافع ملتها و آبادى وسربلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.
(آيـه )ـسـپـس مـلـكه افزود: ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان او رابيازماييم و ببينيم به راسـتـى چـه كـاره انـد؟ سـلـيـمان پادشاه است يا پيامبر؟ ويرانگراست يا مصلح ؟ ملتها را به ذلت مى كشانند يا عزت ؟ و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد, لذا ((من هديه قابل ملاحظه اى براى آنـهـا مـى فـرسـتم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مى آورند)) (وانى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون ).
پـادشـاهـان علاقه شديدى به ((هدايا)) دارند, و نقطه ضعف و زبونى آنها نيزهمين جاست , آنها را مـى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد, اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شد, معلوم مى شود ((شـاه )) اسـت ! در بـرابر او مى ايستيم , وگرنه پيامبرخداست در اين صورت بايد عاقلانه برخورد كرد.