بازگشت

(آيه )ـ نور ايمان در دل ملكه سبا


سـلـيـمـان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد, و نيز زمينه اى براى ايمان او به خـداونـد فـراهـم سازد, دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودنددگرگون و ناشناس سازند ((گـفـت : تـخـت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند)) و آيا تخت خود را مى شناسديا نمى شناسد؟ (قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون ).
(آيه )ـبه هر حال ((هنگامى كه ملكه سبا وارد شد, (به او) گفته شد: آياتخت تو اين گونه است ))؟ (فلما جات قيل اهكذا عرشك ).
((ملكه سبا)) زيركانه ترين و حساب شده ترين جوابها را داد و ((گفت : گويا خودآن تخت است ))! (قالت كانه هو).
و بلافاصله افزود: ((و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم ))!(واوتينا العلم من قبلها وكنا مسلمين ).
يعنى , اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينى ها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پيش از اين با نشانه هاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل ازديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم .
(آيـه )ـو بـه ايـن ترتيب سليمان ((او را از آنچه غير از خدا مى پرستيدبازداشت )) (وصدها ما كانت تعبد من دون اللّه ).
هرچند ((او قبل از آن از قوم كافر بود)) (انها كانت من قوم كافرين ).
(آيه )ـدر اين آيه صحنه ديگرى از اين ماجرا بازگو مى شود, و آن ماجراى داخل شدن ملكه سبا در قصر مخصوص سليمان است .
سليمان دستور داده بود, صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن ,آب جارى قرار دهند.
هـنـگـامـى كـه ملكه سبا به آنجا رسيد ((به او گفته شد: داخل حياط قصر شو))(قيل لها ادخلى الصرح ).
((پـس هـنـگـامى كه ملكه آن صحنه را ديد, گمان كرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كـرد)) تـا از آن آب بـگـذرد در حـالـى كـه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند؟ (فلما راته حسبته لجة وكشفت عن ساقيها).
اما سليمان به او ((گفت : كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده )) اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذرد (قال انه صرح ممرد من قوارير).
در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اين كه : سليمان كه يك پيامبربزرگ الهى بود چرا چنين دم و دسـتگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟ درست است كه او سلطان بود و حكمروا, ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون سايرپيامبران داشته باشد؟.
امـا چـه مـانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت وعظمت خود را در تـخـت و تـاج زيبا و كاخ با شكوه و تشكيلات پرزرق و برق مى دانست صحنه اى به او نشان دهد كه تـمـام دسـتگاه تجملاتيش در نظر او حقير وكوچك شود, و اين نقطه عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها ومعيار شخصيت گردد؟!.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن هـزيـنه در برابر امنيت و آرامش يك منطقه وسيع و پذيرش دين حق , و جلوگيرى از هزينه فوق العاده جنگ , مطلب مهمى نبود.
و لـذا هـنـگامى كه ملكه سبا, اين صحنه را ديد چنين ((گفت : پروردگارا! من برخويشتن ستم كردم ))! (قالت رب انى ظلمت نفسى ).
((و بـا سـلـيـمان در پيشگاه اللّه , پروردگار عاليمان , اسلام آوردم )) (واسلمت مع سليمن للّه رب العالمين ).
خداوندا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم , از گذشته پشيمانم و سرتسليم به آستانت مى سايم .