بازگشت

سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسي


جـمـعـى از قـريش خدمت پيامبر(ص ) رسيدند و از عالمى كه موسى (ع ) ماموربه پيروى از او شد سؤال كردند, اين آيه و چهار آيه بعد از آن نازل شد.
اصـولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است :ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد, داستان موسى و خضر, و داستان ((ذوالقرنين )) كه بعد از اين مى آيد.
اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مى برد و نشان مى دهدكه نه عالم محدود بـه آن اسـت كـه مـا مـى بـيـنـيم , و نه چهره اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درمى يابيم .
در مـاجـراى مـوسـى و خـضـر, يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش , به صحنه شگفت انگيزى بـرخورد مى كنيم كه نشان مى دهد: حتى يك پيغمبر اولوالعزم كه آگاهترين افراد محيط خويش اسـت بـاز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس بياموزد.
آيـه مـى گويد: ((بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت : من دست از جستجو بر نـمـى دارم تـا به محل تلاقى دو دريا برسم هرچند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم )) (واذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا).
مـنـظـور از ((فـتـيه )) در اينجا ((يوشع بن نون )) مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است , ((مجمع البحرين )) به معنى محل پيوند دو درياست و منظورمحل اتصال خليج ((عقبه )) باخليج ((سوئز)) است كه اين دو خليج به درياى احمرمتصل مى شوند.
(آيـه )ـ((بـه هـر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند)) (فلما بلغا مجمع بينهمانسياحوتهما).
امـا عـجـب اين كه : ((ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت )) و روان شد (فاتخذسبيله فى البحر سربا).
ايـن ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازه اى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.
زيـرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خودرا از سر مى گيرند.
(آيـه )ـ((هنگامى كه (موسى و همسفرش ) از آنجا گذشتند (طول سفر وخستگى راه , گرسنگى را بـر آنها چيره كرد, موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آورده اند) به يار همسفرش گفت : غـذاى مـا را بـيـاور كـه از اين سفر, خسته شده ايم )) (فلما جاوزا قال لفتيه آتنا غدانا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا).
(آيـه )ـدر ايـن هنگام همسفرش به او ((گفت : به خاطر دارى هنگامى كه ما(براى استراحت ) به كـنـار آن صـخـره پناه برديم من (در آنجا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم ـو اين فقط شـيـطـان بـود كـه آن را از خـاطـر مـن بـردـ و مـاهـى راهـش رابه طرز شگفت انگيزى دردريا پيش گرفت )) (قال اريت اذ اوينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت وما انسينيه الا الشيطان ان اذكره واتخذ سبيله فى البحر عجبا).
(آيـه )ـو از آنـجـا كـه اين موضوع , به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عالم بـزرگ بود: ((موسى گفت : اين همان چيزى است كه مامى خواستيم )) و به دنبال آن مى گرديم (قال ذلك ما كن ا نبغ ).
((و در ايـن هـنـگـام آنـهـا از همان راه بازگشتند در حالى كه پى جوئى مى كردند))(فارتدا على آثارهما قصصا).
در ايـنـجـا يـك سـؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مى گويد: ((نسياحوتهما)) (ماهى شان رافراموش كردند).
پـاسـخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى وامور تبليغى نداشته بـاشـد يـعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شودو اين نه از يك پيامبر بعيد است , و نه با مقام عصمت منافات دارد.