بازگشت

ديدار معلم بزرگ


هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول , يعنى در كنار صخره ونزديك ((مجمع البحرين )) بـازگـشـتـند گمشده خود را يافتند ((ناگهان بنده اى از بندگان مارا يافتند كه او را مشمول رحـمـت خـود ساخته , و علم و دانش فراوانى از نزد خودتعليمش كرده بوديم )) (فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا وعلمناه من لدنا علما).
(آيـه )ـدر ايـن هنگام ((موسى (با نهايت ادب و به صورت استفهام ) به آن مرد عالم گفت : آيا از تو پـيـروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده , و مايه رشد وصلاح است به من بياموزى ))؟ (قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا).
(آيـه )ـولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى ((گفت : تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى )) (قال انك لن تستطيع معى صبرا).
(آيه )ـو بلافاصله دليل آن را بيان كرد و گفت : ((تو چگونه مى توانى دربرابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ))؟ (وكيف تصبر على مالم تحط به خبرا).
ايـن مـرد عـالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده , در حالى كه موسى نه مامور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر واختيار را ازكف مى دهد, و به اعتراض و گاهى به پرخاش برمى خيزد. (آيـه )ـمـوسـى از شـنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود, لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و ((گفت : بخواست خـدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مى دهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم )) (قال ستجدنى ان شا اللّه صابرا ولا اعصى لك امرا).
باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد, تكيه برخواست خدا مى كند, به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد انشااللّه مرا صابر خواهى يافت .
(آيـه )ـولـى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهدگرفت و به او اخطار كرد و ((گفت : پس اگـر مـى خواهى به دنبال من بيايى (سكوت محض باش ) از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو بازگو كنم ))! (قال فان اتبعتنى فلا تسئلنى عن شى حتى احدث لك منه ذكرا).
موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.