بازگشت

معلم الهي و اين اعمال زننده ؟


((آن دو (موسى و مرد عالم الهى ) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند))(فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة ).
هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر ((كشتى را سوراخ كرد))! (خرقها).
از آنـجـا كـه مـوسـى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد, و امر به مـعـروف و نـهـى از مـنكر كند, و از سوى ديگر وجدان انسانى اواجازه نمى داد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضرداشت به دست فراموشى سپرد, و زبان به اعتراض گـشـود و ((گـفـت : آيـا آن را سـوراخ ‌كردى كه اهلش را غرق كنى ؟ راستى چه كار بدى انجام دادى ))! (قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا).
(آيه )ـدر اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و ((گفت : نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كن ))؟! (قال الم اقل انك لن تستطيع معى صبرا).
(آيه )ـموسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و بـه يـاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهى برآمده رو به استاد كرد و چنين ((گفت : مرا در برابر فـراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير)) (قال لا تؤاخذنى بما نـسـيت ولا ترهقنى من امرى عسرا)يعنى اشتباهى بود و هرچه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
(آيـه )ـسـفـر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند, ((و به راه خود ادامه دادند, در اثنا راه به كودكى رسيدند ولى (آن مرد عالم بى مقدمه ) اقدام به قتل آن كودك كرد))! (فانطلقا حتى اذا لقيا غلا ما فقتله ).
در ايـنـجـا بار ديگر موسى از كوره در رفت , منظره وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه , آن هم بدون هيچ مجوزS( گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او راپوشانيد, آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد, زبان به اعتراض گشود, و((گفت : آيا انسان بى گناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى ؟!)) (قال اقتلت نفسازكية بغير نفس ).
((به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى )) (لقد جئت شيئا نكرا).