بازگشت

آغاز جز شانزدهم قرآن مجيد


(آيه )ـباز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تكرار كرد ((گفت : آيـا بـه تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى )) (قال الم اقل لك انك لن تستطيع معى صبرا).
(آيـه )ـمـوسـى (ع ) به ياد پيمان خود افتاد, توجهى توام با شرمسارى , چراكه دو بار پيمان خود را ـهـرچـنـد از روى فـراموشى ـ شكسته بود, و كم كم احساس مى كرد كه گفته استاد ممكن است راسـت باشد و كارهاى او براى موسى در آغازغيرقابل تحمل است , لذا بار ديگر زبان به عذرخواهى گشود و چنين ((گفت : (اين بار نيز از من صرفنظر كن , و فراموشى مرا ناديده بگير, اما) اگر بعد از اين از توتقاضاى توضيحى در كارهايت كردم (و بر تو ايراد گرفتم ) ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود)) (قال ان سالتك عن شى بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنى عذرا).
ايـن جـمـله حكايت از نهايت انصاف و دورنگرى موسى مى كند, و نشان مى دهد كه او در برابر يك واقعيت , هرچند تلخ , تسليم بود.
(آيه )ـبعد از اين گفتگو وتعهد مجدد ((موسى با استاد به راه افتاد, تابه قريه اى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند, ولى آنها از ميهمان كردن اين دومسافر خوددارى كردند)) (فانطلقا حتى اذا اتيااهل قرية استطعمااهلها فابوا ان يضيفوهما).
منظور از ((قرية )) در اينجا شهر ((ناصره )) يا بندر ((ايله )) است .
و در هـر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بوده اند, لذا در روايتى از پيامبر(ص ) مى خوانيم كه درباره آنها فرمود: ((آنها مردم لئيم و پستى بودند)).
سـپس قرآن اضافه مى كند: ((با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد, آن مـرد عـالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد)) و مانع ويرانيش شود (فوجدا فيها جدارا يريد ان ينقض فاقامه ).
مـوسـى ـكـه مـشاهده كرد خضر در برابر اين بى حرمتى به تعمير ديوارى كه درحال سقوط است پـرداخـتـه مـثل اين كه مى خواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد, وفكر مى كرد حداقل خوب بود اسـتـاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيله غذايى فراهم گرددـ تعهد خود را بار ديگر بـكـلـى فـرامـوش كـرد, و زبـان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته , و ((گفت : مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى ))! (قال لوشئت لتخذت عليه اجرا).
در واقـع مـوسـى فـكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابرمردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فداكارى كند.
(آيـه )ـايـنـجا بود كه مرد عالم , آخرين سخن را به موسى گفت , زيرا ازمجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى , تاب تحمل در برابر اعمال او راندارد ((فرمود: اينك وقت جدايى من و توست ! اما به زودى سر آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو بازگو مى كنم )) (قال هذا فراق بينى وبينك سـانـبـئـك بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا).
خـبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد, فراق از استادى كه سينه اش مخزن اسرار بـود آرى ! جـدا شـدن از چـنين رهبرى سخت دردناك است , اماواقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.